خانه‌ی دوست کجاست؟

خانه‌ی دوست کجاست؟

سپهرداد
دفعه‌ی پیش که رفته بودیم سر مزار کیارستمی، سبد کوچک گیلاس‌ها غافلگیرم کرده بود. هنوز هم طعم گیلاس خوردن سر مزارش زیر دندانم است. این بار اما مزار کیارستمی غافلگیری دیگری برایم داشت.این بار با دوچرخه رفتیم. کله‌ی سحر هنوز آفتاب طلوع نکرده راه افتادیم و آرام آرام سربالایی گردنه‌ قوچک را رکاب زدیم و بعد هم پیچ در پیچ‌های سرپایینی به سمت لواسان را به آنی طی کردیم. نان داغ خریدیم. روی چمن‌های یک پارک کوچک زیراندازمان را پهن کردیم. نیمرو درست کردیم. هنوز آفتاب گرمای تابستانی‌اش را به اوج نرسانده صبحانه‌مان را خوردیم و به سمت قبرستان توک مزرعه رکاب زدیم. در قبرستان باز بود. با دوچرخه رفتیم تا سر مزار عباس کیارستمی. من پاندا را گذاشته بودم کنار مزار و داشتم عکس ازش می‌گرفتم که یکهو حمید…
Read More
MPA

MPA

سپهرداد
معصومه خندان لیسانس, برق شریف خوانده بود. و فوق لیسانس ام بی ای دانشگاه تهران. و بعد رفت آمریکا و از هاروارد فوق لیسانس MPA گرفت. دیروز آمده بود دانشگاه تا در یک ارائه‌ی 1 ساعته از تجربیاتش در دوره‌ی 2 ساله‌ی هاروارد و رشته‌ی MPA بگوید. حرف‌هایش جالب بود. زمینه‌ی دانشگاه خیلی مهم است. context دانشگاه است که برایت می‌ماند. رشته‌ای که خوانده‌ای به خصوص در مقطع لیسانس به محاق فراموشی می‌رود. ولی زمینه‌ی دانشگاه نه. مهارت‌هایی که آدم در دانشگاه‌های خوب یاد می‌گیرد باعث می‌شود که بتواند زندگی کند. بتواند در هر کجایی ازین کره‌ی خاکی هست خوب عمل کند. شریف و تهران و بعد هاروارد از او شخصیت فوق‌العاده‌ای ساخته بودند. مدرسه‌ی هاروارد کندی، مدرسه‌ی آموزش حکومت‌داری و سیاست‌گذاری است. به سایتش که بروی تاریخچه‌اش را نوشته‌اند.…
Read More
عمو جمال

عمو جمال

سپهرداد
دو سال است که آرایشگاه نرفته‌ام. بعد از کرونا دیگر پیش شهروز نرفتم. موهایم را بابا کوتاه می‌کرد. می‌نشستم توی حمام و بابا شانه‌ی شماره‌ی ۱۵ را می‌انداخت روی ماشین موزر زرشکی‌رنگ و یک دور از جلوی کله‌ام تا پس کله‌ام می‌رفت. بعد می‌گفت دست‌انداز دارد، خوب نشده، می‌خواهی شماره ۸ بزنم؟ من هم می‌گفتم ۸ بزن. یک دست کچلم می‌کرد. راضی بودم. حالا اما هوس کرده‌ام که بعد از دو سال آرایشگاه بروم. آرایشگاه عمو جمال آن‌قدرها هم آرایشگاه نیست البته. از ۵ پسر سید یحیی ۴ تای‌شان در همان خانه و زمین پدرشان ماندگار شدند و کوچکه رفت جای دیگری از روستا زمین خرید و خانه‌دار شد. ۴ تای شان همسایه‌ی هم ماندند. حالا از آن ۴ نفر ۲ تای‌شان نیستند. عمو جمال وسطی است. توی حیاط خانه‌اش یک…
Read More
احمد میدری: یک تلاش بی‌پایان

احمد میدری: یک تلاش بی‌پایان

دیاران, سپهرداد
پیش‌نوشت: این را برای یک مجله نوشته بودم. نمی‌دانم و نفهمیدم چه شد که کار نکردند. این جا منتشرش می‌کنم که حداقل روایتی از یکی از آدم‌های خوب زندگی‌ام ثبت کرده باشم. اولین بار دکتر میدری را در بهمن ماه سال ۱۳۹۶ دیدم. استرس داشتم. من و محسن بودیم. داشتیم به دیدار معاون وزیر می‌رفتیم. قبلش چند تا مدیر دولتی و یکی دو تا نماینده‌ مجلس دیده بودم. اما معاون وزیر ندیده بودم. بحث مقام و این‌ها نبود. باید قانعش هم می‌کردیم که پیگیر شناسنامه‌ برای بچه‌های مادر ایرانی شود. جلسه گرفتن‌مان هم عجیب بود. توی چند ماهی که مشغول تحقیق و جمع‌آوری داده و قصه بودیم فهمیده بودیم که دکتر میدری دغدغه‌ی آدم‌های بی‌شناسنامه را دارد. اما نمی‌دانستیم چطور باید بهش برسیم. واسطه‌هایی جور کرده بودیم. اما به نتیجه…
Read More
معلم دانشگاه

معلم دانشگاه

سپهرداد
گفت: یکی از دانشجوهام گفته از قصد نرفته دانشگاه دولتی. از قصد اومده دانشگاه غیرانتفاعی. چون می‌دونسته درسا آسون‌تر ارائه می‌شه و با خوب درس خوندن می‌تونه نمره‌های خوبی بگیره. هدفش اپلای کردنه. برای دانشگاه خارجی هم که دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی و دولتی مثلا کاشان توفیری نداره. معدله مهمه. داره نمره‌های بالا می‌گیره و هم‌زمان نصف انرژی‌شو برای زبان می‌ذاره. می‌بینی بعضی‌ها چه قدر دوراندیشن؟ ما رفتیم دانشگاه تهران و هول و ولای پاس کردن و نیفتادن و... نسل جدیدن دیگه. گفت: توی گروه واتس‌آپی اساتید دانشگاه بحث راه افتاده که مجازی شدن درس‌ها دانشجوها را خیلی بی‌تربیت کرده. فکر می‌کردم فقط خودم باهاش مواجه شدم. دیدم بقیه‌ی استادا هم این‌جوری‌اند. برایم تعریف کرده بود که این ترم مجبور شده دو سه جلسه از کلاس‌هایش را بدون حضور حتی…
Read More

بی‌وطن!

سپهرداد
۱. مستند «عیّار تنها» را دیدم؛ فیلمی ۵۵ دقیقه‌ای در باب زندگی بهرام بیضایی. خوش‌ساخت بود. علاء محسنی توانسته بود تصویری فشرده و جذاب از زندگی و زمانه‌ی بهرام بیضایی به همراهی موسیقی متن فیلم‌های او ترسیم کند.  سانسور دمار از روزگار بهرام بیضایی درآورده بود. چه از زمان وقوع انقلاب که «مرگ یزدگرد سوم» و «چریکه‌ی تارا»یش ممنوع‌الپخش شد. چه در زمان جنگ که «باشو، غریبه‌ی کوچک»ش را چند سال بایکوت کرده بودند و چه در سال‌های بعد که به او مجوز ساخت فیلم نمی‌دادند. ولی یک چیز بهرام بیضایی برایم ستودنی بود: سیاهه‌ی کتاب‌ها و نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌نامه‌هایش. در جای جای فیلم جلد کتاب‌هایی که نوشته و نقل‌قول‌هایی از نمایش‌نامه‌هایش آورده می‌شود. به او اجازه نمی‌دادند که فیلم بسازد. اما او دست از کار نکشید. هیچ وقت دست از کار…
Read More

آقا

سپهرداد
یک راست رفتیم جلوی بیمارستان. بابام تا ما را دید صورتش سرخ شد و زد زیر گریه. گفت: زنده نمی‌مونه. هوشیاریش می‌ره و می‌یاد. گذاشتیم تا کمی اشک بریزد و سبک شود. بعدش به من گفت: خوب شد به حرف تو گوش نکردم و زود آمدم. کمی تسکین داشت. روز قبل از سکته‌ی «آقا» باهاش نشسته بود و گپ زده بود و با همدیگر برای آینده نقشه ریخته بودند و پروژه‌های پدر و پسری چیده بودند. وقتی «آقا» سکته کرد، سریع بشمار سه خودش را رساند خانه‌ی «آقا». اگر می‌خواست از تهران بیاید تا رسیدن به لاهیجان ده سال پیر می‌شد بس‌که راه دور است و شلوغ است و نمی‌شود سریع رفت. ولی لاهیجان بود و سریع خودش را به آمبولانس رساند. بهش گفته بودم این هفته نرو لاهیجان. یک هفته بمان تهران…
Read More
صابرها…

صابرها…

چای سبز در پل سرخ, سپهرداد
دو سال پیش من افغانستان بودم. سفرنامه‌اش را نوشته‌ایم. اما هنوز در مرحله‌ی ویرایش است. راستش چون سه نفری که رفته بودیم می‌خواهیم یک سفرنامه منتشر کنیم کار سخت شده است. سه تا آشپزیم و هر کدام‌مان هم یک نوع قاطق بلدیم درست کنیم و تهیه‌ی خوراک واحد دشوار شده است. برای من به شخصه بازنویسی سخت‌ترین کار دنیاست و همین هم مزید بر علت شده. دو سال پیش کابل امن‌تر بود. هنوز طالبان با آمریکا دوست نشده بود. یک هفته‌ای که در کابل بودیم اتفاقی رخ نداده بود. به خاطر همین مردم با احساس امنیت بیشتری بیرون می‌آمدند. ترافیک کابل به گفته‌ی خودشان به خاطر همین بیشتر شده بود.یک روز ظهر از میدان دهمزنگ پیاده رفتم تا پوهنتون کابل. راه زیادی نبود. گوشه‌ی میدان دهمزنگ بیلبورد تبلیغاتی مردی با…
Read More
حاج مهدی سی اف دی

حاج مهدی سی اف دی

سپهرداد
کلسترول و چربی خون ها زده بالا. تنها نشانی که خبر از میانسال شدن مان می داد همین اعداد بود. وگرنه مهدی ریاضت همان مهدی ریاضت سال های دانشکده بود. فقط محل زندگی اش شده بود تورنتو و زبان کلاس درس ها هم دیگر فارسی نبود.  توی یکی از درس ها نمره اش شده بود 98. نفر دوم شده بود 68 و بقیه با اختلافی بسیار زیر 40 شده بودند. کاملا مشابه همان اتفاقی بود که توی درس دینامیک دکتر تابنده برایمان افتاده بود. آن جا او تاپ مارک کلاس شده بود با نمره ی 17 و بقیه مان حول و حوش 9 و 10 و 11 گیج زده بودیم. به هر حال عنوان حاج مهدی سی اف دی الکی بهش تعلق نگرفته بود. کاملا درک می کردم که آن…
Read More
طعم گیلاس

طعم گیلاس

سپهرداد
سر گرمای ظهر بود که رسیدیم به مزارش. کوچه‌پس‌کوچه‌های لواسان در ظهر تابستان عجیب گرم بودند. گرم و البته خلوت. یک هفته مانده بود تا سالگرد مرگش. یادم نبود. نمی‌دانستم اصلاً. آمده بودیم لواسان گردی و گفتم سر مزار او هم برویم. قبرستان توک مزرعه کوچک بود. خودمانی بود. فکر می‌کردم که باید توی قبرستان بگردیم تا مزار را پیدا کنیم. ناهار نخورده بودیم. در حد ناهار گرسنه‌مان نبود. فکر می‌کردم با جست‌وجو گرسنه‌مان خواهد شد. اما زیاد نگشتیم. گفت: فکر می‌کردم قبرستان باصفاتری باشد. گفتم: باصفا نیست؟ عین یه باغچه می مونه. گفت: نه. فکر می‌کردم بالای یک کوه باشه. فکر می‌کردم قبرش زیر یک تک‌درخت بالای کوه باشه. گفتم: مثل صحنه‌های فیلم باد همه‌ی ما را با خود خواهد برد؟ گفت: آره... لواسان و این کوه‌های اطراف هم…
Read More