بار دیگر ۲۸
تمام این سالها هم که دور هم جمع میشدیم توی کافهها و سینماها و تاترها بوده. فضاهای عمومی. طعم بار دیگر دور هم جمع شدن را میچشیدیم. اما تمام و کمال نبود. مال مال خودمان نبود. لذت میبردیم که بعد از ۱۵ سال ۲۰ سال هنوز میتوانیم دور هم جمع شویم. گیریم سالی یک بار. هفتهی پیش که با حمید و امیرحسین رفته بودیم سرخهحصار، اول جادهخاکیها دو تا پسر نوجوان به ما پیوستند. نمیدانم از کجا فهمشان بیجک گرفت که ما کل تپهها را رکاب خواهیم زد و آنجاها را مثل کف دست میشناسیم. یکهو آمدند کنارمان گفتند میشود ما هم با شما بیاییم؟ گفتیم چرا که نه. نوجوان بودند و ورجه وورجه زیاد میکردند. اما میدانستند که باید همراه ما بیایند. شعف و تعجب کاشفانهشان از دیدن گلهی…