۶ سالگی
پیش نوشت: از هر چیز سفیدی که مداد توانایی لغزیدن رویش را داشت خوشم میآمد. صفحات سفید اول همهی کتابها جولانگاه خط خطیهای من بودند. دیوارهای رنگ پلاستیک عالی بودند. نقاشی روی دیوارهای رنگ پلاستیک لذت فوق العادهای داشت. دیوارهای سفید وسوسه برانگیز بودند همهشان. قدم به نیم متر نمیرسید. ولی یادم میآید که یکی از آرزوهای آن روزهایم این بود که خانهای بخرم که نقاشی کشیدن با مداد رنگی روی دیوارهایش آزاد باشد و توپ و تشر و کتک خوردن نداشته باشد. دفترنقاشیهای ۶۰برگ و ۱۰۰برگ کفاف فقط ۲روز نقاشی کشیدنهایم را میدادند. کاغذهای باطلهی محل کار پدر که پشتشان اسناد به درد نخور حسابداری بود و طرف سفیدشان محل رویاپردازیهای تمام شدنی من هم کفافم را نمیدادند. باید میگفتم تمام نشدنی؟! آن روزها تمام نشدنی بودند. ولی حالا…یکی…