جاده نخی ها-۷ (تخت سلیمان)
آخ... نان گیر نیامد. رسیدیم به تخت سلیمان. به روستای تخت سلیمان. البته ساختمان بخشداری تخت سلیمان اندازهی یک فرمانداری بود. سراغ تنها نانوایی آن محل رفتیم و با در بسته مواجه شدیم. سر ظهر بود. اما در نانوایی بسته بود. پیرمردی که مغازه داشت گفت نانوایی چند وقت است که خراب شده بسته است. خودش اغذیه فروشی داشت. وقتی دید عاطل و گرسنه داریم نگاهش میکنیم گفت چند تا نان میتوانم بهتان بدهم. ولی خودم ساندویچی دارم نمیشود همهی نانها را بدهم. ۴عدد نان لواش تقدیممان کرد. به نان لواشها نگاه کردیم. ۴تا نان لواش لاغر و کوچولو کجای شکم ما ۴تا را میگرفت آخر؟! بیخیال ناهار شدیم. گفتیم برویم به دیدار خود تخت سلیمان... آخ… فقط ما بودیم. هیچ ماشین دیگری آنجا پارک نبود و هیچ بازدیدکنندهی دیگری…