جاده نخی ها-۶ (زندان سلیمان)
بالا رفتن از آن مخروط ۱۱۰متری یکی از دهشتناکترین تجربههای زندگیام بود.نه… به خاطر ارتفاعش نه. به خاطر منظرهای که آن بالا غافلگیرم کرد. ۴۰کیلومتر از تکاب دور شده بودیم و داشتیم به تخت سلیمان نزدیک میشدیم که منظرهی مخروط از دور نمایان شد. بالایش انگار ساختمان نیمه خرابی بود که حدس میزدیم دژی قلعهای چیزی باشد. یعنی منظرهاش از دور داد میزد که باید چیزی آن بالا باشد. اما دور و بر آن مخروط کسی و چیزی نبود.تا که جاده به پای مخروط رسید. داشتیم رد میشدیم که چشممان افتاد به یک تابلوی کوچک زنگ زده: زندان سلیمان. همین و بس. رد شده بودیم. به همین راحتی. چند ده متر بعد ایستادیم و دور زدیم و برگشتیم. گفتیم برویم آن بالا. برویم ببینیم چه خبر است. هیچ کسی نبود.…