پیچکهای غمناک جاذبه در سربالایی گردنه قوچک
حمید میآید. بقچهی کتریاش را بهم میدهد که توی خورجین بگذارم. میگوید برات تخممرغ آبپز هم آوردهام. ۴ تا تخممرغ بزنی پروتئین بدنت تأمین میشود. الکی غر غر میکنم که پروتئین کجا بود بابا. وزنم را توی این سربالایی اضافه میکنی. ۲۰۰ گرم سبکتر هم ۲۰۰ گرم است. راه میافتیم. سلانه سلانه پدال میزنیم. من پیش میافتم. سنگینترم. هم دوچرخهام سنگینتر است و هم خورجین بستهام. توی خورجین زیرانداز گذاشتهام و ظرف و بشقاب و قاشق و چاقو و خرما و بادام زمینی و گاز و سرشعله و کیت پنچرگیری و ماسک گذاشتهام. نان و پنیر را واگذار کردهام به مقصد. تا جای ممکن سعی کردهام خورجینم سبک باشد. از زیرانداز نتوانستم بگذرم. پاها را دراز کردن و لنگ روی لنگ انداختن و لش کردن برایم خیلی مهم است. حواسم…