طبالها
همهمان توی کلاس جمع شده بودیم. وقت بررسی پروندهها بود. آفیسرهای آموزش دانشکده ۴ نفری نشسته بودند، شماره صدا میکردند. بچهها اصل مدارک تحصیلی گذشتهشان را میبردند نشانشان میدادند و تایید میگرفتند برمیگشتند. میدانستم که هدف اصلیشان نشاندن بچهها کنار هم است تا حرف بزنند و یخ رابطهها آب شود. وینسنت پسر شیلیایی همکلاسیمان پرحرف است. انگلیسیاش هم به وضوح خوب است. پشت سر هم داستان تعریف میکند. میگوید من پذیرش برکلی داشتم. اما سوزانا قدیر بهم گفت که ما اینجا به تو فولاسکولارشیپ میدهیم. من هم به خاطر یک مشت دلار، برکلی را فروختم. خیلی باهیجان و جالب و با تعداد کلمات بالا داستان را تعریف میکرد. من نمیتوانستم مثل او روان و با این تعداد از کلمات پیچیده انگلیسی تعریف کنم داستان را. تحت تاثیر قرار گرفتم. میدانستم…