ایزدبانوی عشق و ویرانی

ایزدبانوی عشق و ویرانی

سپهرداد
خیلی چیزها هستند که بعدا یقه‌ات را می‌گیرند. لحظه‌ای که باهاشان مواجه می‌شوی خیلی عادی می‌گذرد: در یک روز آفتابی، در یک سالن ملال‌انگیز، وقتی که بی‌هدف‌ترین آدم روی زمینی. انگار درونت حفره‌ای وجود دارد که آن چیزها در یک لحظه‌ی خاص، تلپ می‌افتند توی حفره‌ی درونت. اما این قدر آن حفره بزرگ و پرنشدنی است و یا این قدر افتادن آن چیز در حفره‌ی درونت بی‌سروصدا اتفاق می‌افتد که تو در آن لحظه متوجهش نمی‌شوی. یک وقت‌هایی هم ممکن است دیدن آن چیز حفره‌ای جدید در درونت ایجاد کند. باز هم بدی یا خوبی‌اش این است که در آن لحظه متوجه نمی‌شوی. گاهی اوقات فکر می‌کنم این جور مواجهات مثل تصادف موتورسیکلت‌سوارها می‌ماند. در یک لحظه‌ی خاص برخورد کوچک یک ماشین، تعادل‌شان را به هم می‌زند، روی زمین می‌افتند.…
Read More
رکاب زدن تا زندان چانگی سنگاپور

رکاب زدن تا زندان چانگی سنگاپور

از روزهای سنگاپور, من و پاندا
جمعه صبح با صدای باران بر شیروانی سقف بیدار شدم. ساعت ۵:۳۰ صبح بود و آسمان تاریک. باران شدیدی آغاز شده بود. این باران شدید تا ساعت ۱۱ بی‌وقفه ادامه پیدا کرد. عصرش خواندن که میزان بارش باران در شمال سنگاپور رکورد سال ۱۹۷۸ این کشور را جابه‌جا کرده و یکی از شدیدترین بارش‌های چند دهه‌ی اخیر بوده. می‌خواستم دوچرخه‌سواری این هفته را به رفتن به زندان چانگی بگذرانم. پنج‌شنبه آخرین آزمون این ترمم را دادم و فقط مانده بود پروژه‌ی یکی از درس‌ها که نگرانش نبودم زیاد. اما باران بی‌قفه و شلاقی بارید. روز اعدام مسعود رحیمی مهرزاد بود. او را در یک روز بارانی در زندان چانگی سنگاپور اعدام کردند. توی گروه ایرانی‌های سنگاپور از وزارت امور خارجه خواسته بودند که کاری کند. وزیر امور خارجه هم از…
Read More