به خودش هم همان قصه‌ی دیگران را گفتم

به خودش هم همان قصه‌ی دیگران را گفتم

سپهرداد
نشستم روی صندلی عقب ماشین و بهش زنگ زدم. نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد. نشستن روی صندلی عقب ماشینم را دوست دارم. از روزی که این یکی ماشینه را گرفته‌ام فقط خودم رانندگی کرده‌ام و در اکثریت اوقات هم تنها. جایگاهم طبیعتا همیشه پشت فرمان بوده. وقتی روی صندلی عقب می‌نشینم حس هم‌زمان مالکیت و آسودگی را تجربه می‌کنم. مالکیت یک فضای‌ی ۳-۴ متر مربعی و آسودگی حرکت نکردن و ایستادن و به کار جهان نگریستن. ازم کار سختی نمی‌خواست. یعنی برایم کار آسانی بود. گفتم باشد. بعد ویرم گرفت ضربدری بازی دربیاورم. اصلا آدم این بازی‌ها نیستم راستش. بعضی‌ها این‌جوری‌اند. حتما باید یک لیوان آب به‌شان بدهی تا به تو یک لیوان آب بدهند. نه کمتر و نه بیشتر. ترجیحا هم بدون فوت وقت. اگر هم یک لیوان آب…
Read More
گردالی گردالی

گردالی گردالی

سپهرداد
غم غریبی دارم. می‌توانم تفکیک کنم که ریشه‌های غمم چه‌ها هستند. ولی راه حلی جزء تعلل ندارم و تعلل هم بدترین راه حل است. محمد از همان هفته پیش گفت که سریع اقدام کن وقت زیادی نداری؛ من اما هنوز دارم با نوک پاهایم روی زمین گردالی گردالی می‌کشم. حمید چند روز پیش گفت که ایمیل بزن و پیام بده و رابطه بساز کار می‌توانی پیدا کنی و بقیه‌ی هزینه‌ها را پوشش خواهی داد. بعد از چند روز یک ایمیل کوتاه زدم فقط. تریش درجا جواب داد که آره کار هست منتها تو اول باید اقدام کنی. کلا سیستم درجا جواب دادن‌شان هم برایم استرس‌برانگیز است. مریم از کنار حمید توی گوشی داد زده بود که به زحمتش می‌ارزه. به زحمتش می‌ارزه. به زحمتش می‌ارزه. گفتم از این‌که اکثر هم‌کلاسی‌ها…
Read More