مسافران ایستاده بر سکوی قطار

مسافران ایستاده بر سکوی قطار

حاج سیاح, سپهرداد
صدای موتور دیزل قطار برایم هیجان‌انگیز است. واگن نزدیک به لوکوموتیو نشسته‌ایم و صدای موتور را با شدت بیشتری می‌شنوم. واگن صندلی‌های اتوبوسی دو به دو روبه‌روی هم دارد. بین هر جفت صندلی روبه‌رو به هم یک میز تاشو قرار گرفته. فضایی برای خوردن و آشامیدن و حتی خواندن و نوشتن. کتاب «قدرت جغرافیا» را که مشغول خواندنش هستم از کیفم درمی‌آورم و روی میز می‌گذارم که اگر از گفت‌وگو و نگریستن به منظره‌ها خسته شدم پناه ببرم به واژگانن کتاب. صندلی‌های‌ روبه‌رویی‌مان کسی ننشسته است. قطار آماده‌ی حرکت است. نام و شرکت سازنده‌ی لوکوموتیو را نمی‌دانم. شکل لوکوموتیو برایم عجیب است. ظاهرش پهن است و انگار نسبت به لوکوموتیوهای دیگر پهنای بیشتری دارد. بعد واگن ما انگار به اتاقک راننده چسبیده است و بین ما چیزی نیست. موتور پشت…
Read More
به کجا تعلق داشته باشم؟

به کجا تعلق داشته باشم؟

دیاران, سپهرداد
۱. در شماره‌ی آخر مجله‌ی «اندیشه‌ی آینده» من و شهروز بخشی از یک مقاله‌مان را منتشر کرده‌ایم. مقاله‌ی ما در مورد تحلیل نگرش مهاجرین افغانستانی به زندگی در ایران از طریق مضمون‌یابی ۱۸ گفت‌وگوی کیفی با آن‌هاست. هسته‌ی مرکزی مقاله در مورد احساس عدم تعلق به ایران در میان دسته‌های گوناگون مهاجر افغانستانی حاضر در ایران است؛ چه آن‌هایی که در ایران به دنیا آمده‌اند و نسل دومی و سومی به شمار می‌روند و چه آن‌هایی که متولد ایران نیستند و شغل‌شان کارگری است. طبیعی است که مهاجران تازه‌وارد و کارگر که هدف‌شان از آمدن به ایران پول در آوردن و بهبود وضعیت خانواده‌شان در افغانستان است چندان حس تعلقی نداشته باشند. اما خب در میان کسانی که در ایران بزرگ شده‌اند، در ایران تحصیل کرده‌اند، در ایران دانشگاه رفته‌اند…
Read More
اتاقی از آن خود

اتاقی از آن خود

سپهرداد
به پله‌های بالایی نرده‌بان بلند آهنی که می‌رسم ترسم می‌گیرد. نردبان زیر پام می‌لرزد. دست‌هایم را به تیرهای چوبی سقف می‌گیرم و خودم را می‌کشم بالا. روی تیر چوبی که می‌ایستم تازه می‌فهمم که گویا من هم ترس از ارتفاع دارم. زانوهایم کمی می‌لرزند و ته دلم خالی می‌شود. اعتنا نمی‌کنم. محکم با دست‌هایم ستون‌های چوبی را می‌گیرم و روی تیرها جابه‌جا می‌شوم. بابا آن طرف دارد کیسه‌ی پلاستیکی را به تیرهای چوبی گیر می‌دهد تا باران‌های هفته‌های آینده چوب‌ها را نخیساند. منتظرم است که کمکش کنم. یک لحظه برمی‌گردم و به منظره‌ی پشتم نگاه می‌کنم. مسحور می‌شوم. روبه‌رویم آن طرف‌تر از خانه‌ی همسایه‌، شالیزارها در افق گسترده شده‌اند. آن انتها،‌ شیطان‌کوه خودنمایی می‌کند و پرهیبی از خانه‌های لاهیجان.به بابا می‌گویم: قرار بود زیر شیروانی هم یک اتاق بیندازید.می‌گوید: آره،‌اندازه‌ی…
Read More
حضر

حضر

سپهرداد
آرام و از لاین کندرو می‌روم. شلوغ نیست. خلوت هم نیست. جوری است که با سرعت میانه می‌شود رفت. عجله ندارم. زودتر از مسافران می‌رسم. می‌دانم. باید مسافری را به جرگه‌ی مسافران برسانم. مسافران دارند از جاده‌های شمالی می‌آیند تا رهسپار جاده‌های مرکزی و بعد جنوبی شوند. می‌شده آن‌ها را در قزوین یا آبیک ببینم و مسافرم را به آن‌ها پیوند بدهم. حوصله‌ی عبور تکراری از اتوبان کرج را نداشتم. گفتم می‌آیم ساوه. گفتند از اتوبان آبیک برای‌مان عبور راحت‌تر است. جایی در میانه‌ی اتوبان قم را به‌شان آدرس داده‌ام تا مسافرم را به آن‌ها بپیوندانم.ساکت و آرام و بی‌شتاب می‌رانم. بعد از عوارضی تهران سرعت ماشین‌ها کم‌کم زیاد می‌شود. لاینم را به کندرو تغییر می‌دهم تا آرام رفتنم مزاحم کسی نباشد. یاد سال‌های گذشته می‌افتم. مسافرت‌هایی که صبح خیلی…
Read More
قطار تهران-پیشوا

قطار تهران-پیشوا

حاج سیاح, سپهرداد
هیجان دارم. به میدان راه‌آهن که نزدیک می‌شویم ویرم می‌گیرد شعر «من بچه‌ی جوادیه‌ام» عمران صلاحی را زیر گوش شهروز زمزمه کنم. شعر را حفظ نیستم. هیچ وقت نمی‌توانم شعر حفظ کنم. از گوگل کمک می‌گیرم و شعر را از روی موبایلم می‌خوانم. بلند نمی‌خوام. خجالت می‌کشم راننده بشنود و بگوید این خل و چل چه دل خجسته‌ای دارد که با رسیدن به میدان راه‌آهن شعر می‌خواند…من بچه‌ی جوادیه‌ام/ من بچه‌ی منیریه/ مختاری/ گمرک/فرقی نمی‌کند/ این رودهای خسته به میدان راه‌آهن می‌ریزند /میدان راه‌اهن دریاچه‌ای بزرگ/ دریاچه‌ی لجن/ با آن جزیره‌اش/ و ساکن همیشگی آن جزیره‌اش!/ گفتم همیشگی؟/آب از چهار رود می‌ریزد/ رود جوادیه/ رود امیریه/ سی‌متری/ شوش/ و بادبان گشوده بر این رودها/ می‌رانم/ با قایقی نشسته به گل/ من بچه‌ی جوادیه‌ام/از روی پل که می‌گذری/ غم‌های سرزمین من…
Read More
اقتصاد غیرخودی کردن آدم‌ها

اقتصاد غیرخودی کردن آدم‌ها

سپهرداد
جورج اکرلاف استاد اقتصاد مدرسه‌ی مک‌کورت دانشگاه جورج‌تاون است. معمولا در معرفی‌اش علاوه بر این‌که می‌گویند برنده‌ی نوبل سال ۲۰۰۱ شده بوده، به این هم اشاره می‌کنند که همسرش رییس سابق فدرال رزرو و وزیر خزانه‌داری آمریکا هم هست. من هم اشاره کردم! اکرلاف یک مقاله‌ی کلاسیک در مورد بازار خودروهای دست دوم دارد که وقتی می‌خواستم کیومیزو را بفروشم آن را با پوست و خون تجربه کردم. در مقاله‌اش می‌گوید که در بازار خودروهای دست دوم، به دلیل اطلاعات نامتقارن بین خریداران و فروشندگان، خودروهای کم‌کیفیت‌تر می‌توانند عملکرد بازار را مختل کنند و در نهایت خودروهای باکیفیت‌تر را به دلیل کاهش قیمت تعادلی از بازار خارج کنند. این‌جوری است که در مورد ماشین دست دوم، معمولا صاحب ماشین عیب و ایرادها و نقاط قوت ماشینش را می‌داند. آن‌هایی که…
Read More
تخصصی کار کردن

تخصصی کار کردن

سپهرداد
راستش یک کم برایم بیانش سخت است. اما فکر کنم با ذکر مثال بتوانم بیانش کنم: ۱. سنگ‌های سقف جلوآمدگی طبقه‌ی چهارم ساختمان‌مان ترگ خورده بودند. در معرض شکستن و افتادن بودند. اگر رها می‌شدند و در پیاده‌رو روی سر کسی می‌افتادند مطمئنا آن فرد زنده نمی‌ماند. دو سال پیش از توی سایت «دیوار» کسی را پیدا کرده بودیم که بیاید و سنگ‌های نما را پیچ‌کاری کند. چون آن‌ها هم شل شده بودند و در معرض افتادن بودند. برای سنگ‌های سقف پیچ‌کاری جواب نبود. نیروی جاذبه‌ی زمین نمی‌گذاشت که سنگ با پیچ محکم شود. طرف راه حل ابتکاری به خرج داده بود و با مقداری گچ و چند سنگ کوچک و سبک‌، سنگ‌های ترک‌خورده را به هم دوخته بود. از پایین نگاه می‌کردی مثل چسب زخم بود. ولی آن هم…
Read More
به این سادگی‌ها نیست- در باب حضور مهاجران افغانستانی در ایران پس از تسلط طالبان

به این سادگی‌ها نیست- در باب حضور مهاجران افغانستانی در ایران پس از تسلط طالبان

سپهرداد
این آخری را دو بار رفتم. بار اول سیستم ضبط صدای‌شان مشکل داشت. خانم خبرنگار زنگ زد و با شرمندگی اعلام کرد که این‌طوری شده و اگر موافق باشید دوباره ضبط کنیم. خودم هم از ضبط اولی راضی نبودم. عرض یک هفته بعد از آن ضبط اتفاقات مختلف دیگری افتاده بود. داریوش مهرجویی کشته شده بود و تاسیس سازمان مهاجرت را یک شبه تصویب کرده بودند. توی ضبط اول، آن‌‌جور که دلم می‌خواست نتوانسته‌ بودم قصه‌ی خودم از حضور مهاجران افغانستانی در ایران را روایت کنم. خانم خبرنگار می‌خواست که صحبت بچرخد. به خاطر همین ۴ دقیقه ۴ دقیقه وقت می‌داد. بار اول نمی‌دانستم و این قانونش کمی صحبت‌هایم را پریشان کرد. نمی‌خواستم توی کلیشه‌ی موافق-مخالف قرار بگیرم. بار اول حس کردم که قرار گرفته‌ام. بار دوم اما از همان…
Read More
قاپیدن صداها…

قاپیدن صداها…

سپهرداد
بیا برایت از صداها بگویم. صدا ضبط کردن از فیلم گرفتن برایم هیجان‌انگیزتر است. همان‌طور که کلمات می‌توانند از تصاویر خیال‌انگیزتر باشند، صداها هم انگار همچه قابلیتی دارند. روایت یک پدربزرگ از عشق و عاشقی‌های جوانی‌اش در صدا خیال‌انگیزتر است از وقتی که تصویرش هم در قاب دوربین فریز شده باشد. عکس‌ها لحظه‌ها را ثبت و فریز می‌کنند. فیلم‌های روزمره هم انگار همچه خاصیتی دارند. اما کلمات و صداها انگار فقط یک وجه را می‌گیرند و بقیه‌ی چیزها را جاری می‌کنند.امروز هم مثل خیلی روزهای دیگر تا وارد مترو شدم هندزفری را از کیف درآوردم که یا بی‌بی‌سی انگلیسی گوش کنم یا کمی با دولینگو بازی‌بازی کنم. سرگرمی توی مترو‌ام است. کتاب همیشه همراهم هست. اما دست‌فروش‌های توی مترو زیادند و سروصدای‌شان مانع تمرکز. نمی‌شود به راحتی به دنیای کتاب‌ها…
Read More
شکست‌های اخلاقی

شکست‌های اخلاقی

سپهرداد
دو سال پیش که سر تسلط دوباره‌ی طالبان ملت آه و واویلا راه انداخته بودند، یکهو احساس غریبی کرده بودم. من در حد خودم افغانستان و مهاجران افغانستانی را می‌شناختم. اما نمی‌توانستم آن‌جور که ملت آه و ناله می‌کردند، مرثیه‌سرایی کنم. از همه عقب مانده بودم. انگار همه بیشتر از من افغانستان و افغانستانی‌ها را می‌شناختند. استوری‌های دوستان مختلف دور از موضوع برایم یک جوری بود. قشنگ حس عقب‌ماندگی داشتم. نشسته بودم فیلم‌های تسلط طالبان را از این طرف و آن‌ طرف جمع کرده بودم. اما مبهوت بودم. از یک طرف از ته دل ناراحت بودم. سال ۱۴۰۰ بود و آغاز قرن جدید و راستش من آن موقع بیشتر از افغانستان برای خود ایران حس نگرانی پیدا کرده بودم. چون فکر می‌کردم که طالبان فقط بر افغانستان مسلط نشده است.…
Read More