هفته‌ اول جنگ ایران و اسرائیل: زیر پوست تهران با دیوار

هفته‌ اول جنگ ایران و اسرائیل: زیر پوست تهران با دیوار

سپهرداد
هفته اول جنگ ایران و اسرائیل به روایت آگهی‌های اپلیکیشن دیوار! برای من دیوار همیشه اپلیکیشن جالبی بوده است. جایی که آدم‌ها سعی می‌کنند چیزی ملموس از خودشان را به فروش برسانند. این چیز ملموس گاه خانه و کاشانه و خودرو و سرمایه‌ای بزرگ است و گاه اسباب و لوازمی که دیگر به کارشان نمی‌آیند. گاه اشیایی دست دوم و گاه خدماتی نوین. جذابیت دیوار این است که حاصل مشارکت جمعی است. هر آدمی با هر ویژگی و سطح و طبقه‌ای، فضایی محدود برای تبلیغ کالا و خدمات خودش دارد. چند عکس مربوط و نامربوط. اطلاعاتی کوتاه و توصیفی چند کلمه‌ای و در کنار هم قرار گرفتن این آگهی‌های فروش همواره یک تصویر به آدم می‌دهد. وقتی آگهی‌های شهر اسکو را نگاه می‌کنی یک تصویر خاص از شهر اسکو در…
Read More
از تهران، زیر بمباران اسرائیل

از تهران، زیر بمباران اسرائیل

سپهرداد
روایتی از تهران، زیر بمباران اسرائیل در روزهای اول جنگ ایران و اسرائیل. بابام می‌گفت همیشه بعد از هر مسافرت، ماشین باید آماده‌ی سفر بعدی باشد. اصلی‌ترین جزء این آماده‌ی سفر بعدی بودن، باک بنزین پر بود. این عادت هم در من ایجاد شد. بعد از پایان هر سفر، قبل از بازگشت به خانه باید به پمپ بنزین می‌رفتم و بنزین را پر می‌کردم. یک جور حالت آماده باش نظامی داشت. در تمام این سال‌ها می‌دیدم که بابام همیشه این حالت آماده باش را دارد. مسئله فقط آماده شدن برای سفر بعدی نبود. مسئله این بود که شاید موقعیتی پیش بیاید که تو در یک حالت استیصال بدون فوت هیچ وقتی باید فرار کنی. تصورم ازین حالت استیصال معمولا، وقوع یک حادثه‌ی طبیعی مثل زلزله و یا مرگ یک عزیز…
Read More
رانندگی شغل ایرانی‌هاست، باید هم بماند!

رانندگی شغل ایرانی‌هاست، باید هم بماند!

دیاران, سپهرداد
رانندگی شغل ایرانی‌هاست. باید هم بماند... در طول سال‌هایی که در مورد مهاجران در ایران کار می‌کردم به یک باور رسیده بودم که اگر در یک جامعه مهاجران با مشکلات عجیب و غریبی مواجهه‌ هستند، دلیلش را باید در فشل بودن سیستم حکمرانی آن کشور جست‌وجو کرد. جامعه‌ای که مهاجرانش را حذف می‌کند، سنگ محک را نابود می‌کند. در حقیقت با حذف مهاجران، آن مشکلات حل نمی‌شوند. نه تنها حل نمی‌شوند که پیچیده‌تر هم می‌شوند. چرا که علت اصلی پنهان شده است. این فیلم ۳۰ ثانیه‌ای در مورد مقایسه‌ی تعداد راننده‌های اوبر در سراسر جهان با تعداد راننده‌های اسنپ در ایران را که دیدم، یاد یک جلسه‌ای در چند سال پیش افتادم. گواهینامه‌ی رانندگی برای مهاجران پیگیر مسئله‌ی گواهینامه‌ برای مهاجران افغانستانی در ایران شده بودیم. هر جور فکر می‌کردیم…
Read More
فیلترینگ اینترنت در ایران: لجاجت احمقانه

فیلترینگ اینترنت در ایران: لجاجت احمقانه

سپهرداد
فیلترینگ اینترنت در ایران: یک تجربه‌ی شخصی و دو دو تا چهارتای محاسباتی. نمی‌دانم برای کسانی که بعد از چند ماه دوری به ایران برمی‌گردند بزرگ‌ترین شوک در مواجهه با ایران چی است. برای من معمولا فیلترینگ و سرعت اینترنت است. جوری است که در تمام روزها و لحظه‌های هفته‌‌ی اول برگشتم اعصابم شخمی است و به زمین و زمان فحش می‌دهم و اذعان می‌کنم که گه خوردم برگشتم. تنها دلیل من برای این برگشت‌ها دیدار خانواده است. ولی نابود بودن اینترنت در ایران یک جوری است که حتی به آن‌ها غر می‌زنم که ای کاش شما یک سفر تفریحی می‌آمدید یک کشور ثالث و آن‌جا با هم می‌بودیم. هزینه‌های فیلترینگ اینترنت در ایران وقتی از ایران رفتم یک گوشی شیائومی داشتم که هر ۶ ساعت مجبور می‌شدم شارژش کنم.…
Read More
باید شعری سرود برای زیبایی اندونزی

باید شعری سرود برای زیبایی اندونزی

سپهرداد, حاج سیاح
از اندونزی برگشته‌ام. نشسته‌ام توی اتاقم و دارم به شعرخوانی شاملو (سکوت سرشار از ناگفته‌هاست) گوش می‌دهم و هفته‌ی پرهیاهویی را که از سر گذرانده‌ام مزه مزه می‌کنم. حس می‌کنم پرتر و در عین حال خالی‌تر شده‌ام. در درونم نقطه‌های قوت وجودم ورقلمبیده‌تر شده‌اند و خلاءهایم بیش از هر وقت و زمان و مکانی دارند شیهه می‌کشند. شعر مارگورت بیگل را دارم عمیق‌تر درک می‌کنم انگار. فکر کنم از عجایب سفرهای دور و دراز است این حالت: خالی‌تر و پرتر می‌شوی.  بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر در اندونزی قطارسواری کردم. بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر در شهرها و جاده‌های مختلفش ماشین‌سواری کردم. به دو قله‌ی آتشفشانی‌اش رفتم. گدازه‌های دودفشان دهانه‌‌ی برومو را به تماشا نشستم و دود سوختن گوگرد آتش آبی دریاچه‌ی بالای کوه آی‌-جن را استنشاق کردم. به معبد بودایی بورومودور…
Read More
تآتر مارکینگ و قصه‌ی ادموند

تآتر مارکینگ و قصه‌ی ادموند

سپهرداد, از روزهای سنگاپور
هنوز هم باورم نمی‌شود که ادموند ۵۰ سالش باشد. اصلا به ظاهرش نمی‌خورد. یک موی سفید ندارد. یک تار موی ریخته هم ندارد. نژاد چینی‌اش او را خیلی جوان‌تر نشان می‌دهد. برایم عجیب‌تر این‌ است که می‌خواهد توی ۵۰ سالگی یک زندگی جدید، یک جور دیگر زندگی کردن را شروع کند و خیلی هم جدی است در این زمینه.  اولین باری که دیدمش این قدر فروتن و خودمانی بود که باورم نمی‌شد لیسانس ادبیات انگلیسی و تاتر از دانشگاه ملی سنگاپور، فوق‌لیسانس آموزش تاتر از دانشگاه نیویورک و دکترای تاتر از دانشگاه منچستر انگلیس داشته باشد. حتی بهش نمی‌خورد که استاد دانشگاه باشد. ولی بود. استاد هنر چند تا از دانشگاه‌های سنگاپور بود. ایران هم آمده بود و تاتر اجرا کرده بود. هر بار هم من را می‌بیند می‌گوید امسال…
Read More
گوش‌هام کیپ شدند!

گوش‌هام کیپ شدند!

از روزهای سنگاپور, سپهرداد
از هواپیما که پیاده شدم فهمیدم که کار دست خودم داده‌ام. بعد از یک ماه حضور در آب و هوای خشک ایران، مواجهه‌ی ناگهانی با هوای مرطوب سنگاپور کار دستم داد: گوش‌هایم کیپ شدند. نمی‌توانستم خوب بشنوم. بچه‌ها گفتند بعد از هواپیماسواری طولانی‌مدت این یک چیز معمول است. نگران نباش. بعد از دو روز به تنظیمات کارخانه برمی‌گردی. اما برنگشتم. حتی مهدی بهم قطره‌ی سدیم گلیسیریل داد. گفت این را بریز توی گوشت احتمالا درست می‌شود. حدس می‌زدم چه اتفاقی برایم افتاده است. چرک‌های توی گوشم که در ایران خشک بودند و احتمالا می‌شد با یک پنس از گوش کشیدشان بیرون، در مواجهه با رطوبت بالای سنگاپور حالت رقیق پیدا کرده بودند و سد راه امواج صوتی برای رسیدن به پرده‌ی گوشم شده بودند. بار اولم نبود. آخرین بار این…
Read More
حذف ایران

حذف ایران

از روزهای سنگاپور, حاج سیاح, سپهرداد
وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۱ ظهر است. دقیقا ۱۳ ساعت خوابیده بودم و هنوز هم خوابم می‌آمد. هنوز باران می‌بارید. الان هم که دارم این‌ها را می‌نویسم هنوز باران می‌بارد. از لحظه‌ای که به سنگاپور رسیده‌ام آسمان یک سر، بدون توقف باریده است. شاید بیش از ۳۰ ساعت است که دارد بی‌وقفه باران می‌بارد. آن هم بارانی با قطره‌های درشت. نمی‌دانم هم که تا کی ادامه خواهد داشت. بعد از سفر تایلند یک راست برگشته بودم به ایران. چترم را داده بودم به جلال که بار چمدانم سبک‌تر باشد و بتوانم سوغاتی‌های بیشتری ببرم. حالا جلال آن سر شهر است و من بی‌چتر مانده‌ام و به خاطر باران شدید نمی‌روم بیرون که خریدهایم را بکنم و منتظر آغاز ترم بشوم.  پرواز از استانبول به سنگاپور خسته‌کننده‌تر از آن چیزی…
Read More
علت مرگ: نامعلوم

علت مرگ: نامعلوم

سپهرداد
قدیر گفت برای‌تان یک سانس اختصاصی گرفته‌ام. هفته‌ی آخر ماندنم در ایران بود و باید یک فیلم خوب می‌دیدم. دروغ نمی‌گفت. سالن موناکوی سینمای چهارراه نظام‌آباد برای ما غوروق شده بود. برای ما ۶ نفر بچه‌های مرکز ۲۸. کل سالن هم ۱۰ تا صندلی داشت. پرده هم زیاد بزرگ نبود. فقط به این اندازه‌ که در تاریکی سالن تمام توجهت به فیلم باشد و «علت مرگ نامعلوم» خیلی بهتر از آن چیزی بود که انتظارش را داشتم. وسطش نه چرت زدم و نه خسته شدم. بعد از مدت‌ها یادم آورد که من چه‌قدر فیلم‌های جاده‌ای را دوست دارم... و «علت مرگ نامعلوم» خیلی بهتر از آن چیزی بود که انتظارش را داشتم. وسطش نه چرت زدم و نه خسته شدم. بعد از مدت‌ها یادم آورد که من چه‌قدر فیلم‌های جاده‌ای…
Read More
دستشویی و مهاجرت

دستشویی و مهاجرت

از روزهای سنگاپور, سپهرداد
داشتم کتاب زندگی‌نامه‌ی کیشور محبوبانی (زیستن در قرن آسیایی) را می‌خواندم. یک جایی از کتابش در مورد روزهای کودکی‌اش از یک اتفاق بسیار مهم صحبت می‌کند: روزی که توالت خانه‌شان دارای فلاش‌تانک می‌شود. قبل از آن روز، توالت‌شان یک مخزن داشت که صبح به صبح یک سری می‌آمدند تخلیه‌اش می‌کردند. صبح‌ها بعد از تخلیه، دستشویی رفتن اکی بود. اما عصرها که خروجی‌های اعضای خانواده توی مخزن جمع می‌شد دستشویی رفتن و بوی مهوع آن دردناک می‌شد. روزی که خانه‌شان دارای فلاش‌تانک شد و امکان تخلیه‌ی لحظه‌ای برای توالت خانه‌شان فراهم شد، برای خانواده‌ی فقیر کیشور محبوبانی یک پیشرفت بسیار مهم محسوب می‌شد. یاد خودم افتادم. همیشه ته ذهنم فکر می‌کردم که سخت‌ترین بخش مهاجرت عادت به دستشویی جدید خواهد بود. شاید برای خیلی‌ها چیزهای دیگر سخت باشد. مثلا وقتی می‌رفتم…
Read More