روزهای آخر ترم در کالج گرین

روزهای آخر ترم در کالج گرین

از روزهای سنگاپور, سپهرداد
خب این روزها همه توی کالج گرین مشغول خرخوانی امتحان‌های هفته‌ی بعد هستند. چند نفری هم که کشورهای‌شان نزدیک است (اندونزیایی‌ها، مالزیایی‌ها، بعضی فیلیپینی‌ها و...) اول هفته رفتند خانه‌شان تا هفته‌ی بعد برای امتحان‌ها برگردند. این را از خلوتی زمین بدمینتون و تنیس روبه‌روی اتاقم می‌فهمم. هفته‌های پیش هر روز دم غروب تا ساعت ۱۰-۱۱ شب ملت مشغول بازی می‌شدند. راکت و توپ در اختیار است. می‌رویم به نگهبانی می‌گوییم و او اسم‌مان را یادداشت می‌کند و توپ و راکت می‌دهد. اما این روزها دیگر کسی بدمینتون بازی نمی‌کند. من و کاشف هم دیگر کمتر می‌رویم بوتانیک گاردن برای دویدن و پیاده‌روی دم غروب. یک زمانی هر روز می‌رفتیم حداقل ۴۵ دقیقه توی بوتانیک گاردنز می‌دویدیم. هر دوی‌مان خوب لاغر شده بودیم. من حتی ران‌هایم که به خاطر دوچرخه‌سواری پیوسته…
Read More
قزاقستان و سنگاپور

قزاقستان و سنگاپور

از روزهای سنگاپور, سپهرداد
امروز سفیر قزاقستان آمده بود مدرسه‌ی لی کوآن یو سخنرانی. موضوع سخنرانی موقعیت قزاقستان در راه‌های چندگانه و ارتباط با سنگاپور بود. ما دو هم‌کلاسی اهل قزاقستان داریم. یکی‌شان اسمش کامیلیا است. اولین بار که دیدمش یاد نقاشی‌های دوران صفویه از زنان زیبارو افتادم. خود نقاشی عالی‌قاپو بود. آن‌جا هر چه توی مغزم گشتم دیدم چه‌قدر از قزاقستان کم می‌دانم. امروز همین‌جوری برای این‌که نسبت به قزاقستان یک حس پیدا کنم رفتم. چند دقیقه قبل از نشست کمی از ویکی‌پدیا در مورد قزاقستان خواندم. مثلا این‌که جمعیتش ۲۰ میلیون نفر است و یکی از بزرگ‌ترین‌ کشورهای دنیا است (از نظر وسعت نهمین کشور). بزرگ‌ترین شهرش آلماتی فقط ۱.۸ میلیون نفر جمعیت دارد و اصلا کشور شلوغی نیست. درآمد سرانه‌ی مردمش هم خیلی بالا بود. خیلی بالاتر از ایرانی‌ها. از قبل…
Read More
به یک باره لاله و لادن

به یک باره لاله و لادن

از روزهای سنگاپور, سپهرداد
جمعه‌ها هیچ رقمه نمی‌شود حافظ و فائز را پیدا کرد. از صبحش در تدارک نماز جمعه‌اند. حمام می‌روند. ریش می‌زنند. عطر می‌زنند. من و شاه‌نور در کمرکش میانه‌های بعد از سی سالگی هستیم. یک بار شاه‌نور ازشان پرسید با دوست‌دخترهای‌تان چه کردید؟ جفت‌شان گفتند تا حالا دوست‌دختر نداشتیم. خیلی جوان‌تر از من و شاه‌نورند. می‌خواهم دفعه‌ی بعد به‌شان تیکه بیندازم که اگر  کمی ازین چیسان فیسان‌های نماز جمعه‌تان را خرج دخترهای هم‌کلاسی کنید عاقبت به خیر از دانشگاه خلاص می‌شوید. چند روز پیش همین‌جوری بحث تو بحث پیش آمد و صحبت‌مان رسید به حجاب و این‌که آخرین اعتراض گسترده‌ی مردم ایران به خاطر حجاب بوده و درآمدم گفتم ایران فکر کنم تنها کشوری باشد که در آن حجاب اجباری است. حافظ برگشت گفت که توی اندونزی اجباری نیست حجاب، اما…
Read More
نورث ولت و آینده‌ی خودروهای برقی در جهان

نورث ولت و آینده‌ی خودروهای برقی در جهان

از روزهای سنگاپور, سپهرداد
نورث‌ولت بزرگ‌ترین کارخانه‌ی تولید باتری‌های لیتیومی در اروپا است که از سال ۲۰۱۵ کارش را در سوئد شروع کرده است. یک گیگافکتوری (ابرکارخانه) به شمار می‌رود و ادعا می‌کند که سبزترین باتری‌های لیتیومی جهان را تولید می‌کند. چون علاوه بر فرآیند تولید، فرآیند بازیافت و استفاده‌ی دوباره از باتری‌ها را هم در نظر گرفته است. سرمایه‌گذاری‌ سنگینی هم بر روی این شرکت صورت گرفته. از دولت و شهرداری‌های سوئد بگیرید تا بانک‌های اروپایی و به خصوص کارخانه‌های خودروسازی اروپا نظیر بی ام دابلیو و فولکس واگن سرمایه‌گذاری‌های هنگفتی روی این شرکت انجام داده‌اند. تا این جای کار هم ظاهرا موفق بوده. تو این کلیپ می‌توانید یک رپرتاژ آگهی خیلی خوب در مورد این کارخانه ببینید: https://www.youtube.com/watch?v=wpDvxULK4Bw&t=513s داستان هم این بوده که اروپا در تولید باتری‌های لیتیومی کمیتش لنگ می‌زده و…
Read More
از این تابستان…

از این تابستان…

سپهرداد
اولش فکر کردم که دخترک فروشنده توی پاچه‌ام کرده عینک را. به خودم فحش می‌دادم که چرا نرفتیم از آن پسرک که آن همه وقت گذاشت برای تعریف تفاوت عینک‌ها بخریم. عینک جدید برایم سردرد به ارمغان آورده بود. فکر می‌کردم که فاصله‌ی کانونی رعایت نشده و این‌ها. وقتی رفتم کلینیک دانشگاه تهران که گزارش پزشکی با مهر بین‌الملل بگیرم ازشان دیدم اپتومتری‌شان خلوت است. سریع رفتم پیش دخترک اپتومتریست و گفتم ببین این عینک من را چک کن که فاصله‌ی کانونی و شماره‌اش درست است یا نه. چک کرد و گفت همه‌ چیز میزان است. بعد چشمم را معاینه کرد و گفت مشکل از نسخه‌ات است. الان نیم‌نمره از شماره‌ی چشمت کم شده. یک لحظه مات و مبهوت نگاهش کردم و بعد به ناگهان به خودم گفتم شت. سال‌ها…
Read More
مهاجران سنگ محک نظام اداری هر کشورند

مهاجران سنگ محک نظام اداری هر کشورند

سپهرداد
ارائه‌ام در مورد تحصیل کودکان مهاجر در ایران در خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی، آخرین ارائه‌ی عمومی من در ایران تا اطلاع ثانوی بود. این را پیش از جلسه هم می‌دانستم. دوست داشتم دوستانم هم بیایند. اما انتظاری نداشتم. خب، این مباحث را چندین و چند بار ارائه کرده‌ام و حرف‌هایم تکراری است. کسی هم از دوستانم نیامد راستش. خود بچه‌های دیاران هم کسی نیامد. اما جلسه‌ی خوبی بود. آدم‌های توی جلسه جدید بودند و متنوع. یکی استاد دانشگاه بود، یکی مهندس فارغ‌التحصیل سال‌های دور دانشکده فنی بود که ایام بازنشستگی خودش را سرگرم کودکان مهاجر در اطراف تهران کرده بود، چند تا دانشجو هم بودند که پایان‌نامه‌شان را حول این موضوع تعیین کرده بودند. نادر موسوی هم که دیگر سخنران نشست بود و دیدنش همیشه به من انرژی می‌دهد. دبیر…
Read More
The end of an era

The end of an era

سپهرداد, من و پاندا
یاقوت را هم دادم رفت. عصری که در انباری را باز کردم یکهو از جای خالی‌اش تعجب کردم. یادم آمد که دیروز امین آمد، با هم رفتیم یک دور سرخه‌حصار رکاب زدیم. بعد که برگشتیم خودم یاقوت را نشاندم روی صندلی عقب ماشینش و رفتند. برای امین کلی نکته‌ی بهداشتی در مورد نگه‌داری دوچرخه و این‌ها بلغور کردم. دوچرخه شهری‌های هلندی با یاقوت و کوهستان‌های ایرانی فرق دارند. درست است که امین خودش توی هلند ۷ سال دوچرخه‌سوار بود. اما خب، آن دوچرخه‌ها با این‌ها فرق دارند. بهش یاد دادم چه‌طور لاستیک جلو و عقب را باز کند و ببندد. یاد دادم که چطور زنجیر را روغن بزند. در مورد زمان تعویض لاستیک و لنت‌ها توضیح دادم و گفتم این دوچرخه حالا حالاها کار می‌کند. نگران نباش. دو هفته پیش…
Read More
سیاست‌گذاری عمومی دانشگاه ملی سنگاپور

سیاست‌گذاری عمومی دانشگاه ملی سنگاپور

از روزهای سنگاپور, سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
من دو سال پیش (زمستان ۱۴۰۱) خیلی دیروقت اپلای کردم. ددلاین خیلی از دانشگاه‌ها گذشته بود. حتی دیر شروع به جست‌وجو کردم. چند تا دانشگاه و رشته پیدا کردم که خیلی برایم دوست‌داشتنی بودند. اما خب دیر شده بود. پارسال که آمدم دوست‌داشتنی‌ها را اپلای کنم دیدم خیلی‌های‌شان چون از کفم پریده بودند برایم دوست‌داشتنی شده بودند و آن‌قدر هم جذاب نبودند واقعا! مدرسه ی مک‌کورت دانشگاه جورج‌تاون یک راند سومی برای اپلای داشت که به آن رسیدم. ننه من غریبم بازی هم درآوردم که من پول اپلیکیشن فی ندارم و من را معاف بدارید و این‌ها. آن‌ها هم معاف داشتند. پذیرش هم دادند. به محمد که نامه پذیرشم را نشان دادم بهم تبریک گفت. همان لحظه رفته بود گشته بود گفته بود این‌ها نرخ پذیرش درخواست‌های‌شان ۷ درصد است…
Read More
پناهگاه میرزا

پناهگاه میرزا

سپهرداد
گرافیتی‌های میرزا را اولین بار حین یکی از پرسه‌زنی‌ها با دوچرخه در شهر دیدم. یک‌جایی کنار یکی از مسیل‌های تهران ایستادم تا نفسی تازه کنم و آبی بنوشم که یکهو دیدم آن دست مسیل، آن‌جا که محل عبور و مرور نیست یک نقاشی خاص با رنگ قرمز ضدزنگی بر سینه‌ی دیوار سیمانی پشت یک ساختمان خودنمایی می‌کند. بعدها مشابه آن نقاشی‌های دیواری را توی عکس‌های این طرف و آن طرف دیدم. فهمیدم که صاحب این نقاشی‌ها برای خودش سبکی دارد و نامش میرزا است. دیدار نمایشگاه گرافیتی‌هایش هم یکهو و خیلی ناگهانی پیش آمد. شنیدن پیشنهاد تا لباس پوشیدن و آماده شدن برای حرکت به گوشه‌ی غربی تهران شاید نیم‌ساعت هم طول نکشید. به خاطر همین بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای به دیدار گرافیتی‌هایش شتافتم. راستش را بگویم توی نقاشی‌هایش دنبال روایتی…
Read More
در میان تیفوسی‌ها

در میان تیفوسی‌ها

سپهرداد
شانسی شانسی بود که بازی مهمی درآمده بود. یعنی راستش اصلا برایم مهم نبود که بازی مهمی باشد یا نباشد. فقط می‌خواستم جو استادیوم را تجربه کنم. اما بازی حساسی شده بود. همین اهمیت بازی باعث شده بود که آدم‌های استادیوم‌برو را در منتهی‌الیه احساسات‌شان ببینم. وقتی در راه برگشت بودیم چهره‌ی آدم‌های سکوی ۱۸ استادیوم آزادی هی توی ذهنم می‌رفت و می‌آمد. تکه دستمال کاغذی‌ای که برای در امان ماندن گوشم از صدای بوق‌ها و عربده‌ها و فحش‌ها از نیمه‌ی دوم بازی به بعد توی گوشم فرو کرده بودم، آن تو گیر کرده بود و در نمی‌آمد و صداهای اتوبان و داخل ماشین را بم می‌شنیدم و هم‌زمان آدم‌هایی که دیده بودم داشتند توی ذهنم درونی می‌شدند: سربازهای جلوی درها، آن پسره که منتظر دعوا بود، آن پسر بغل‌دستی‌ام…
Read More