سیاست‌گذاری عمومی دانشگاه ملی سنگاپور

سیاست‌گذاری عمومی دانشگاه ملی سنگاپور

از روزهای سنگاپور, سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
من دو سال پیش (زمستان ۱۴۰۱) خیلی دیروقت اپلای کردم. ددلاین خیلی از دانشگاه‌ها گذشته بود. حتی دیر شروع به جست‌وجو کردم. چند تا دانشگاه و رشته پیدا کردم که خیلی برایم دوست‌داشتنی بودند. اما خب دیر شده بود. پارسال که آمدم دوست‌داشتنی‌ها را اپلای کنم دیدم خیلی‌های‌شان چون از کفم پریده بودند برایم دوست‌داشتنی شده بودند و آن‌قدر هم جذاب نبودند واقعا! مدرسه ی مک‌کورت دانشگاه جورج‌تاون یک راند سومی برای اپلای داشت که به آن رسیدم. ننه من غریبم بازی هم درآوردم که من پول اپلیکیشن فی ندارم و من را معاف بدارید و این‌ها. آن‌ها هم معاف داشتند. پذیرش هم دادند. به محمد که نامه پذیرشم را نشان دادم بهم تبریک گفت. همان لحظه رفته بود گشته بود گفته بود این‌ها نرخ پذیرش درخواست‌های‌شان ۷ درصد است…
Read More
آسفالت دوست جان جانی ترافیک است!

آسفالت دوست جان جانی ترافیک است!

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
یکی از خبرهایی که همواره شنیدن‌شان حسی عمیق از تأسف را در من برمی‌انگیزد، ساخت جاده‌های جدید برای کاهش راه‌بندان است. جاده‌هایی که شاید راه‌حلی عاجل برای مشکلی اعصاب‌خردکن باشد. اما من می‌دانم که به هیچ وجه این اتفاق نمی‌افتد. راه‌بندان منجیل-رودبار و بالعکس مطمئنا برای خیلی از کسانی که در مواقع خاصی از سال به گیلان می‌خواهند بروند کابوسی بزرگ بوده است. سالیان گذشته دیدن کسانی که از شدت ترافیک همان وسط آزادراه روی آسفالت چادر برپا کرده بودند و هیچ راهی برای فرار نداشتند از صحنه‌های عجیب بود. جاده‌های دیگر هم همین صحنه‌ها را رقم زده‌اند و خاصیت انعطاف‌پذیر جامعه‌ی ایرانی باعث شده تا ترافیک وحشتناک و چادر برپا کردن روی آسفالت بخشی از لذت جاده چالوس باشد اصلا. غالبا همه از گلوگاه‌ها می‌نالند و این‌که باید جاده‌های…
Read More
رقیب دشمن نیست!

رقیب دشمن نیست!

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
۱.‏ هفته‌ی قبل حمید داستان یکی از ساندویچی‌های محله‌شان را برایم تعریف کرد. ‏ ساندویچی در یکی از خیابان‌های فرعی بود. بر خیابان اصلی یا دونبش نبود که مشتری عبوری و ‏اتفاقی داشته باشد. قدیمی بود و ساندویچ‌های مغزش فوق‌العاده خوشمزه بود. زد و نبش خیابان ‏کمی پایین‌تر از آن مغازه یکی از ساندویچی‌های زنجیره‌ای باز شد. ‏ در نگاه اول شاید اتفاق بدی افتاده بود. آن ساندویچی زنجیره‌ای مشهور بود. ساندویچ‌هایش ‏استانداردی تعریف‌شده داشتند و نام‌آشنا بودند. یعنی آن چند نفر مشتری ساندویچی قدیمی هم ‏امکان داشت که دیگر جذب نشوند و بروند سراغ آن ساندویچی دونبش زنجیره‌ای.‏ ولی در عمل اتفاق دیگری افتاد. نه‌تنها کاروکاسبی ساندویچی قدیمی کساد نشد. بلکه ‏مشتری‌هایش زیادتر هم شدند. ساندویچی زنجیره‌ای بازار ساندویچ در آن خیابان را بزرگ کرد. ‏افراد بیشتری به بهانه‌ی…
Read More
چرخه رذیلت

چرخه رذیلت

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
آدم‌هایی که درآمد بیشتری دارند برای آموزش هزینه‌ی بیشتری در نظر می‌گیرند. دوره‌های ‏گوناگون‌تری را می‌بینند. امکان تجربه‌ی موقعیت‌های بیشتری را خواهند داشت. ازین‌که دوره‌ای ‏برای‌شان بی‌فایده باشد و یا در یک تجربه شکست بخورند ترس کمتری دارند. در نتیجه‌ ‏مهارت‌های‌شان بالاتر می‌رود. باتجربه‌تر می‌شوند. چیزهای بیشتری بلد خواهند بود و به خاطر ‏همین درآمدشان بیشتر و بیشتر می‌شود.‏ این چرخه‌ای است که در مورد کشورهای توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته هم وجود دارد. کشورهای ‏توسعه‌نیافته سرشارند از آدم‌هایی که بلد نیستند. یاد نگرفته‌اند تجربه نکرده‌اند و به خاطر همین ‏درآمد و تولید درست و درمانی وجود ندارد. مصرف‌کننده‌اند. و چون تولید ندارند درآمد بالایی ‏ندارند و چون درآمد ندارند برای یاد گرفتن هم پول و زمان ندارند. مردمان کشورهای ‏توسعه‌نیافته در بهترین حالت آن‌قدر سرگرم کارهای خرد می‌شوند و برای یک…
Read More
شهر رویایی من-۱

شهر رویایی من-۱

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی, کتاب‌باز
 1- بنزین مثل سیگار می‌ماند. یعنی به نظر من از سیگار هم بدتر است. آدمی که سیگار می‌کشد بیش از هر کسی شاید به خودش ضرر بزند. آدمی که سیگار می‌کشد شاید در آینده نیاز بیشتری به خدمات تامین اجتماعی و درمان پیدا کند. در آینده بیشتر مریض شود و الخ. به خاطر همین به سیگار مالیات می‌بندند که جبران شود. اگر سیگار نخی 10 سنت درمی‌آید، آن را نخی 30 سنت می‌فروشند. یعنی 20 سنت به آن مالیات می‌بندند تا هزینه‌های ثانویه‌ی آن جبران شود.  بنزین بدتر است. ماشینی که بنزین می‌سوزاند به خودش آسیبی نمی‌رساند. آسیب آن به طور خالص از آن دیگران است. از آن عابران پیاده‌ای است که دارند می‌رود و می‌آید. آسیبش از آن کسانی است که توی خانه‌ها زندگی می‌کنند. آسیب آن به طور خالص…
Read More
واگنت را عوض کن!

واگنت را عوض کن!

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
۱- "پنج سالم بود که از کره‌ی جنوبی اومدیم آمریکا. بابام دندون‌پزشک بود و مادرم استاد فلسفه. دبیرستان می رفتم. وقت انتخاب رشته بود. یه روز با بابام سوار ماشینش بودیم و داشتیم می‌رفتیم آیوا. ازم پرسید: هی جیم، آخرش چی می‌خوای بخونی؟ گفتم: فکر کنم فلسفه‌ی سیاست بخونم. از فلسفه و سیاست خوشم می‌یاد. بابام سرعت‌شو کم کرد و ماشینو کنار جاده نگه داشت. تو چشمام نگاه کرد و گفت: ببین جیم. تو بعد از این که دوره‌ی آموزشی پزشکیت تموم شد می‌تونی بری دنبال هر چیزی که دوست داری. تو یه آسیایی هستی و تو این مملکت کسی چیزی به تو نمی‌ده. اول یه چیزی یاد بگیر که به درد مردم بخوره." این‌ها جملاتی بودند که جیم یونگ کیم در مصاحبه با استیفن دابنر گفت.  آخرین رییس بانک…
Read More