شاید که آینده از آن ما…- در باب تحصیل کودکان مهاجر

شاید که آینده از آن ما…- در باب تحصیل کودکان مهاجر

دیاران
۱. سال ۱۳۹۷ سفری دو هفته‌ای به افغانستان داشتم. برای عکاسی از موزه ملی افغانستان باید ۱۰۰ افغانی هزینه‌ی اضافه‌تر می‌دادم. زورم آمد. موبایلم را دم در تحویل دادم و فقط به قصد دیدن به موزه رفتم. در بازگشت، بلیط‌فروش موزه که موبایلم را تحویلش داده بودم، سر صحبت را باز کرد. سبیلو بود و رخسارش به هندی‌ها می‌مانست. گفت: «ایرانی هستی؟»گفتم: «بله».گفت: «اوضاع و احوال چطور است؟ تحریم‌ها خیلی وضعیت‌تان را ناجور کرده است؟»گفتم: «بله. ارزش پول‌مان سقوط کرده است و برایم همین ۱۰۰ افغانی اضافه‌تر بابت عکاسی هم گزاف شده».گفت: «ولی همه چیزتان از خودتان است. خودتان خودتان را تأمین می‌کنید. این مهم است».گفتم: «بله».گفت: «شما سواد دارید. ما دردمان جهل بود. جهل و بی‌سوادی باعث شد که به این وضعیت بیفتیم. از سر جهل و بی‌سوادی بود…
Read More
اولین شناسنامه و کهن‌الگوی زن ایرانی

اولین شناسنامه و کهن‌الگوی زن ایرانی

دیاران, سپهرداد
اولین شناسنامه بر اساس قانون جدید هم صادر شد. ریحانه دختر ۱۲ ساله‌ای بود که توانست صاحب‌شناسنامه شود. یک سال پیش منتظر این خبر بودم. اما خب، این‌جا ایران است. همه‌چیز کند پیش می‌رود. خیلی کند. راستش زیاد خوشحال نشدم. شاخصی که برای خودم گذاشته‌ام بچه‌ی میم است. هر وقت او شناسنامه‌دار شد یعنی که قانون اجرایی اجرایی شده. منتظرم ببینم کی به بچه‌ی او شناسنامه می‌دهند. نمی‌دانم چرا یاد مناظره‌ی پارسال خبرگزاری فارس افتادم. به من گفتند تو برو با مخالف‌ها مناظره کن. گیر خبرگزاری فارس و این‌ها را نداشتم. هر جا باشد می‌روم حرف می‌زنم. تریبون تریبون است. حرف شخصی من نبود که بخواهم فاز تعصب و جناح‌بندی سیاسی بگیرم.  اما من آدم بحث و جدل و مناظره نیستم. فقط چون یارم حاج‌آقا بود، دلگرم شدم. آخوندهایی که…
Read More

بی‌وطن!

سپهرداد
۱. مستند «عیّار تنها» را دیدم؛ فیلمی ۵۵ دقیقه‌ای در باب زندگی بهرام بیضایی. خوش‌ساخت بود. علاء محسنی توانسته بود تصویری فشرده و جذاب از زندگی و زمانه‌ی بهرام بیضایی به همراهی موسیقی متن فیلم‌های او ترسیم کند.  سانسور دمار از روزگار بهرام بیضایی درآورده بود. چه از زمان وقوع انقلاب که «مرگ یزدگرد سوم» و «چریکه‌ی تارا»یش ممنوع‌الپخش شد. چه در زمان جنگ که «باشو، غریبه‌ی کوچک»ش را چند سال بایکوت کرده بودند و چه در سال‌های بعد که به او مجوز ساخت فیلم نمی‌دادند. ولی یک چیز بهرام بیضایی برایم ستودنی بود: سیاهه‌ی کتاب‌ها و نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌نامه‌هایش. در جای جای فیلم جلد کتاب‌هایی که نوشته و نقل‌قول‌هایی از نمایش‌نامه‌هایش آورده می‌شود. به او اجازه نمی‌دادند که فیلم بسازد. اما او دست از کار نکشید. هیچ وقت دست از کار…
Read More
در بی آر تی

در بی آر تی

سپهرداد
اولش تعجب کردم که چرا کسی نمی‌رود سمت وسط اتوبوس. دم غروب بود و همه زیربغل به زیربغل هم ایستاده بودند و جا ‏برای تازه‌واردها نبود. ولی قسمت وسط اتوبوس خالی بود. جستم سمت وسط اتوبوس و یکهو جا خوردم. دختری آن‌جا ایستاده ‏بود. و به فاصله‌ی نیم‌متری او خالی بود. کسی نزدیکش هم نایستاده بود. دختر زیرسارافونی سفید پوشیده بود با یک دامن سیاه ‏خیلی بلند. و چشم‌های بادامی‌اش شبیه آسیای مرکزی‌ها بود. کنارش هم یک پسر موطلایی لاغر ایستاده بود. روبه‌روی‌شان ‏ایستادم. پسر کوله‌ی 65لیتری کانیون سیاه رنگ داشت که زیر پایش گذاشته بود و دختر کوله‌ی 35 لیتری دوتر آبی‌رنگ به ‏دوش انداخته بود. نمی‌دانم متوجه رفتار ما ایرانی‌ها شده بودند یا نه. این‌که وسط آن همه شلوغی باز هم کسی نزدیک‌شان ‏نشده بود،‌خیلی حرف بود.آقای کنار…
Read More
دره‌ی اکبر

دره‌ی اکبر

سپهرداد
به پسرم چه بگویم؟ وقتی قدش دارد به صورت رشد نمایی بلند می‌شود و پشت لبش دارد سبز می‌شود، ولی هنوز نشسته دارد پلی‌استیشن بازی می‌کند چه بگویم؟ بگویم: بچه تو شاشت کف کرده. من دیگه نباید بهت بگم بسه که. از همین جا ها شروع کنم؟ از همین اصطلاح‌های کوچه بازاری؟ "شاشت کف کرده" تا آن موقع جزء اصطلاح‌های کوچه بازاری باقی می‌ماند؟ بار اول چشم‌هاش حتم گشاد می‌شود و دهانش باز می‌ماند که بابام چه لاتی است. ولی از بار سوم چهارم پنجم چه؟ یک‌دفعه برگردد بهم بگوید بابا دیشب با مامان چی کار کردی آخه چه بگویم دیگر؟ اصلا چیزی نگویم؟ بگذارم خودش تجربه کند؟ خودش بفهمد؟ خودش از هم سن و سال‌هاش یاد بگیرد؟ سرم را گول بمالم که توی مدرسه به‌شان یاد می‌دهند؟ چی را…
Read More
لذت بدن

لذت بدن

سپهرداد
آن شب از بالا به زمین اسکیت نگاه کردم. تکیه دادم به نرده‌ها و زل زدم به زمین اسکیت. 2تا دختر بزرگسال و دو تا بچه داشتند بازی می‌کردند. یک مردی هم بود که مشغول اسکیت یاد گرفتن بود. زانوبند بسته بود و مربی هی کمکش می‌کرد که با اسکیت راه برود. اما او به محض این که یک متر حرکت می‌کرد تالاپی سر می‌خورد و می‌افتاد. بچه‌ها هم کوچک بودند و آرام حرکت می‌کردند. اما آن دو تا دختر... خیره‌کننده بودند. مانتو کوتاه و جوراب شلواری پوشیده بودند. به سرعت حرکت می‌کردند. از این سر زمین به سرعت می‌رسیدند به آن سر زمین. هر کدام موازی یک ضلع. به انتهای زمین که می‌رسیدند هم‌زمان دور در جا می‌زدند. بعد یک پای‌شان را 90 درجه بالا می‌برند و با نوک…
Read More