ترکمن‌صحرا-۶

بعد از یک روز پرکار شب به گنبد کاووس برگشته بودیم. دنبال جایی برای شب ماندن می‌گشتیم. ۳تا گزینه بیشتر نداشتیم: شهرک فرهنگیان، هتل قابوس یا مسافرخانه‌ی خیام. هر چه‌قدر از رهگذران و راننده‌های تاکسی شهر پرسیدیم که آیا می‌توانیم جایی خانه یا سوئیت گیر بیاوریم جواب‌شان نه بود. به شهرک فرهنگیان زنگ زده بودیم. (شماره تلفن: ۰۱۷۲۵۵۵۵۱۴۷). جواب نداده بودند. بعد هتل قابوس(شماره تلفن: ۰۱۷۲۳۳۴۵۴۰۴). گفت که شبی ۵۵هزار تومان می‌گیرد. اگر قرار بود شبی ۵۵هزار تومان هزینه‌ی اقامت بدهیم که با پراید هاچ‌بک نمی‌آمدیم مسافرت… و در نهایت مهمان مسافرخانه‌ی خیام شدیم. یک اتاق ۲تخته، شبی ۱۲۵۰۰تومان. 

آقای مسافرخانه‌دار کلید اتاق و کلید دستشویی را به‌مان داد. مسافرخانه بالای یک پاساژ بود. طبقه‌ی اول مغازه‌های پاساژ بود که آن موقع شب بسته بود و طبقه‌ی دوم هم اتاق‌های مسافرخانه بودند. برای این‌که دستشویی عمومی نباشد در دستشویی را مثل در اتاق خانه کلیددار کرده بودند. بدون کلید دستشویی نمی‌شد رفت… جلوی دستشویی و داخلش هم یک پیام بهداشتی هی تکرار شده بود: لطفا بعد از طهارت یک آفتابه آب بریزید. 

مثل همه‌ی مسافرخانه‌هایی که توی عمرم رفته بودم تار مویی بلند از زنی موطلایی روی بالش یکی از تخت‌ها خودنمایی می‌کرد. ولی آدم خسته فقط یک بالش می‌خواهد تا بخواهد. اتاق خالی بود و اولش کمی سرد بود. خواستیم بخاری گازی را روشن کنیم. نتوانستیم. لوله‌ی گازش شیر نداشت. آقای مسافرخانه‌دار عوض شده بود و کس دیگری جایش آمده بود. صدایش زدیم تا بخاری را روشن کند. آمد و شیر آورد و بخاری را با فندکش روشن کرد و رفت. بعد از چند دقیقه که من رفتم سراغ ماشین تا آب خوردن بیاورم محمد به لوله‌ی بخاری نگاه کرد. بله… اقدامات ایمنی برای کشتار ما در شبی خنک از شب‌های فروردین ماه گنبد کاووس صورت گرفته بود…

آن پایین توی خیابان کمی جلوتر از چهارراه میهن میدان انقلاب بود. تنها نقطه‌ای از شهر که بوی عزای فاطمیه می‌داد همان جا بود. هیچ جایی دیگر از شهر نه سیاه بود و نه سیاه‌پوش. برادران چند آمپلی فایر را در میدان انقلاب شهر نصب کرده بودند و نوحه پخش می‌کردند. فقط همین. بقیه‌ی شهر در خاموشی بود. ساعت نه و نیم شب صدای اذان عشا از مسجدهای تک‌مناره‌ی  شهر بلند شد… دم‌دمای صبح هم صدای اذان همین مسجدهای تک‌مناره‌ی شهر بود که بیدارمان کرد. همان اذانی که تویش حی علی خیر العمل نمی‌گویند و عوضش می‌گویند الصلات خیرٌ من النوم.

و من تا صبح فقط خواب جاده‌هایی را که آن روز رفته بودم می‌دیدم.
خواب جاده‌ی گنبد به آق‌آباد و حاجی‌قوشان و کلاله و بعد خالد نبی را می‌دیدم.
خواب دریاچه‌ی سد گلستان را می‌دیدم که ۱۲کیلومتر بعد از گنبد یکهو کنار جاده دیده بودیمش و از بزرگی‌ و زیبایی‌اش در عجب مانده بودیم.
خواب آن سگی را می‌دیدم که وقتی کنار جاده ایستادیم تا به دیدن دریاچه‌ی سد گلستان برویم، از پشت ساقه‌های گندم سرش را بیرون آورد. همان سگ سفیدی که از پشت ساقه‌های سبز گندمزار با ما دالی بازی می‌‌کرد.
خواب موتورسوارهای توی جاده‌های خلوت را می‌دیدم که با شال سر و صورت‌شان را پوشانده بودند و با سرعت باد از کنارم رد می‌شدند.
خواب جاده‌ی پرپیچ و خم خالد نبی را می‌دیدم. خواب محمد و خودم را می‌دیدم که وسط جاده‌ی خلوت در میان سبزی بی‌پایان تپه‌ماهورها برای خودمان راه می‌رفتیم و عکس می‌انداختیم.
خواب پیچ‌های جاده را می‌دیدم.
خواب گندمزارهای سبز در دشت‌ها را می‌دیدم.
خواب غروب خورشید در آن سوی هزارتپه را می‌دیدم…
آن قدر خواب دیدم تا با صدای اذان مسجدهای تک مناره‌ی شهر گنبد بیدار شدم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *