خون‌بازی

روز خونینی بود.
صبح‌ها و عصرها توی مترو چرت می‌زنم. گاهی کامل می‌خوابم. دلیل اصلی‌اش این است که حوصله‌ی دیدن چهره‌ی مات و یخ‌زده‌ی آدم‌ها توی مترو را ندارم. حوصله‌ی دیدن این چهره‌ها توی ترافیک را هم ندارم. اصلا حوصله‌ی دیدن چهره‌ی آدم‌های فلک‌زده‌ی تهران به هنگام رفت‌وآمدهای‌شان را ندارم. حوصله‌ی دیدن خودم در آینه را هم. صبح علی‌الطلوع بود و چرت می‌زدم. یک لحظه چشم‌هایم را باز کردم که ببینم کجاییم. به ایستگاه امام خمینی رسیده بودیم. درها باز شدند و نصف افراد توی مترو پیاده شدند و چند نفری هم سوار شدند. هنوز در باز بود که یکهو مردی که گوشه‌ی کنار در چمباتمه زده بود، با کله رفت توی فاصله‌ی بین سکو و قطار. نمی‌دانم چرت زده بود و یکهو تعادلش از بین رفته بود یا سکته کرده بود یا اختلالی در بدنش اتفاق افتاده بود. بدی‌اش این بود که در لحظه‌ی سقوطش در مترو باز بود و او با صورت رفت توی فاصله‌ی سکو و قطار. البته اگر در بسته بود هم با صورت می‌رفت توی در. همان لحظه خون از صورت و کله‌اش جاری شد. کف مترو پر از قطره‌های درشت خون شد. دو سه نفری که تازه وارد شده بودند سریع زیر بغل‌هایش را گرفتند و بلندش کردند و از قطار بردندش بیرون. همان‌ لحظه صدای بوق بسته شدن درهای قطار بلند شد. نمی‌دانم خون‌های سر مرد بعد از برخوردش بود یا قبلش. بقیه نگذاشتند در بسته شود. دو نفری که زیر بغل‌های مرد را گرفته بودند سریع رهایش کردند و بدو آمدند توی مترو. مترو راه افتاد و من فقط پرهیب خمیده‌ی مرد را دیدم که لحظه به لحظه داشت تا می‌شد و خون‌ها قطره قطره می‌چکیدند کف زمین. جلوی در ورودی مترو خون‌ها دلمه بستند. ایستگاه بعد، مسافرها که سوار شدند به زیر پای‌شان نگاه نکردند. فقط یک نفر مواظب بود که پا روی خون‌ها نگذارد. بقیه همان‌طور پا روی خون‌ها گذاشتند و خون را در مترو پخش و پلا کردند. 
ظهر آمدم از دفتر بیرون که غذا بگیرم. دیدم گوشه‌ی چهارراه مرد جوانی کف زمین دراز کشیده و صورتش خونین است. گریه و لابه می‌کرد. سیاه‌پوش بود. فکر کردم تصادف کرده است. ولی ماشینی نایستاده بود. کبابی سر چهارراه و چند نفر ایستاده بودند بالای سرش. پرسیدم چه شده است. گفتند نمی‌دانیم. یک موتوری زدتش. مثل این‌که می‌خواسته موبایلش را بدزدد. این مقاومت کرده. موتوری زده تو سر و صورتش. صورتش خونین و مالین بود. ولی کبابی مطمئن نبود. می‌گفت شاید هم یک تسویه حساب شخصی بوده! هر چه بوده موتوریه زده بود صورت مرد را خط خطی کرده بود. مرد توی خودش مچاله شده بود و گریه می‌کرد و فحش می‌داد.
عصر به خودم می‌لرزیدم که در راه برگشت خون سوم خودم نباشم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *