درویش پیر استاد ما بود

درویش پیر استاد ما بود. استاد دینامیک ما. مثل یک درخت کهنسال بود و عمرش به بلندای عمر دانشگاه تهران. و  سالیان درازی از این عمر را استاد بود.

نحیف بود. با موهایی سراسر سپید. و صدایی ضعیف و گوش هایی سنگین. سمعک هم به گوش می زد. ولی درد پیری با این چیزها دواپذیر نیست. و ما معلوم نبود چندهزارمین شاگردان اوییم. حکم نوه های او را داشتیم. هر پنجاه نفر مان. و او استاد ما بود، پدر ما بود، پدربزرگ ما هم بود.

همه مان پسر بودیم. و دل مان می خواست این را همه ی آنانی که دخترها را حلوا حلوا می کنند بدانند. بدانند که کلاس دینامیک دکتر نصرالله تابنده بدون حضور حتا حتا یک دختر برگزار می شود و کلاس انقلاب اسلامی در فلان دانشگاه بهمان تپه که با حضور ۶۰دختر و ۵پسر برگزار می شود کلاس نیست بلکه… اما برای دکتر این اصلن مهم نبود. حتا اگر همه ی کلاس دختر بودند هم او درسش را می داد. بی هیچ کم و کاستی. این را مطمئنم…

روزهای اول صدای نحیف  استاد را فقط دو ردیف اول کلاس می شنیدند و بعدها یاد گرفتیم که باید برای نشستن سر کلاس او به سکوت مطلق ایمان راسخ داشت. هنوز پس از سالیان دراز بر اصول و ریزه کاری های دینامیک مسلط بود. مساله های سرعت نسبی اش را طوری قدم به قدم و راحت حل می کرد که تو فکر می کردی واقعن هم به همین راحتی است. اما وقتی خودت پای کار می نشستی “حمار فی الطین” می شدی. البته درد پیری هم بود. اشتباه های محاسباتی فراوان و گوش های سنگین. طوری که بعضی وقت ها بچه ها بعد از سه بار تکرار کردن سوال شان بی خیال سوال شان می شدند…

هر بار از چند تا کتاب مرجعی(مریام،بیرجانسون،شیمز،هیبلر،کتاب خودش،کتاب دکتر نیکخواه و…) که مثال حل می کرد فقط دو تا کتاب را می آورد سر کلاس. می گفت نمی توانم بیشتر از دو تا کتاب با خودم بیاورم. می گفت بیشتر از دو تا کتاب سنگین می شود، وزن شان زیاد می شود و من نمی توانم بیاورم!

و سر وقت آمدن برایش خیلی مهم بود. جوری که وقتی یک بار ساعت یازده و پنج دقیقه آمد سر کلاس و ساعت را نگاه کرد به طرز عجیبی تعجب کرد که چه طور پنج دقیقه تاخیر داشته!

البته فقط درس نبود. جلسه ی بعد از عاشورا نیم ساعتی را پرداخت به خواندن شعری از فرخ غفاری در مورد امام حسین و کربلا. فکر می کردیم پنج دقیقه بیشتر نمی خواهد برای مان شعر بخواند. اما نیم ساعت یک بند شعر عاشورا خواند برای مان با همه ی احساسش.

آخرین جلسه باهاش عکس یادگاری انداختیم. خیلی تاکید می کرد که حتمن یک نسخه برای من هم بیاورید. اتاقش پر بود از عکس یادگاری های شاگردان سالیان مختلفش . و خطاطی ای از نام علی علیه السلام. یک بار توی راهرو کسی از او پرسید که شما چرا  نامه ی هشتادوهشت تن از اساتید دانشکده ی فنی به رهبر را امضا نکردید؟!

و او جواب داد: نه تنها من بلکه اگر اسم هر تابنده ای پای اون نامه می رفت دردسرها برای ما به وجود می آمد…

و این روی دیگر درویش پیر بود.

درویش پیر متولد ۱۳۱۳گناباد بود. از خاندان تابنده ها. فرزند حاج شیخ محمدحسن -صالح علیشاه- (۱۲۷۰-۱۳۴۶) قطب وقت سلسله ی نعمت اللهی گنابادی.

برادر بزرگش سلطان حسین تابنده – رضا علیشاه- بود که بعد از پدر شد قطب سلسله ی نعمت اللهی.

و برادر دیگرش دکتر نورعلی تابنده _مجذوب علی شاه- است که در حال حاضر قطب سلسله ی نعمت اللهی هاست.

و برادران و خواهران دیگرش هم همه دکتر و مهندس و البته از خانواده ای مراد درویشان…

یعنی دکتر تابنده از خاندانی است که سالیان دراز است که مراد درویشان این بوم و بر است. سالیان دراز. از زمان جد دکتر تابنده: حاج ملاسلطان محمد –سلطان علی شاه- که سلسله ی نعمت اللهی در ایران رونق گرفت و گناباد شد ملجا سالکان طریقت…

اما دکتر تابنده چرا آن جمله را گفت؟!

همه چیز برمی گردد به ظلم های حکومت دکتر محمود احمدی نژاد. از سال ۱۳۸۴ شروع شد. از تخریب حسینیه ی دراویش گنابادی در قم در ۲۴بهمن ۱۳۸۴. شهرداری قم حسینیه ی شریعت را که از آن درواویش گنابادی بود با خاک یکسان کرد. آن هم با حمایت و نظارت کامل وزارت اطلاعات. بلبشو از آن جا شروع شد. خیلی از دراویش گنابادی اعتراض کردند. و پاسخ اعتراضات شان دستگیری های گروهی و محکوم شدن به جریمه های نقدی و ضربات شلاق بود. قضیه اش مفصل است. خواندن این روایت “عبدالله شهبازی” خیلی چیزها را روشن می کند: http://sharifnews.ir/?17184%E2%80%8E

بعد از آن یاران احمدی نژاد از پای ننشستند. حذف کردن اقلیتی به نام دراویش گنابادی شد آرمان شان. کار را به آن جا رساندند که در اردیبهشت ۱۳۸۶ دکتر نورعلی تابنده را هم دستگیر کردند. قبل از دستگیری هم به او هشدار داده بودند که باید گناباد را، وطنش را، محل زندگی اش را ترک کند. و او سرزمین مادری اش را ترک نکرد و شد آن چه شد. قطب سلسله ی نعمت اللهی ها بازداشت شد…

و البته تخریب ها پایان ناپذیر بود. آخرینش در ۳۰بهمن سال پیش اتفاق افتاد. مقبره ی درویش ناصرعلی در آرامگاه تخت فولاد اصفهان مورد حمله قرار گرفت و با بولدوزر با خاک یکسانش کردند. این بار لباس شخصی ها! مثل این که مقبره ی درویش ناصرعلی از آثار ثبت شده ی ملی هم بود… اما… این بار دراویش گنابادی جلوی ساختمان مجلس شورای اسلامی تحصن کردند و نتیجه اش هم بازداشت شصت نفر از آن ها بود…

یک نتیجه ی دیگر هم داشت: تصمیم گرفتند روز سوم اسفند را روز درویش نامگذاری کنند.

همه ی این ها را گفتم برای این که بگویم سوم اسفند روز درویش است…

%%%

دکتر نصرالله تابنده هم دوره ای و هم رشته ای”مصطفا چمران” بود و هنوز هم پس از سالیان دراز به یادش هست. آن قدر که پسوند ای میلش را چمران بگذارد: tabandeh@chamran.ut.ac.ir

می گویند دکتر از همان جوانی عاشق ماشین های شاسی بلند بود. هنوز هم این عشقش را حفظ کرده. دو روز در هفته بر ویتارایش سوار می شود و می آید دانشگاه. با آن هیکل نحیف پشت فرمان آن ماشین بزرگ… پشت فرمان که می نشیند آهنگ های سنتی گوش می کند…درویش پیر استاد ما است…

پس نوشت: برای سر درآوردن از قطب ها و آشنایی با دراویش گنابادی خواندن این کتاب را پیشنهاد می کنم: @@@

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *