نترس. نترس. نترس بچه جون!

توی کلاه قرمزی و پسرخاله. بعد از آن که کلاه قرمزی می آید تهران و می رود خیابان جام جهانی و آقای مجری را می بیند. بعد هی بوسش می کند و می گوید که می خواهم همکار آقای مُرجی بشوم. بعد آقای مجری شرط می گذارد که تو باید بروی مدرسه و خواندن را یاد بگیری تا بتوانی مجری شوی. بعد کلاه قرمزی می رود مدرسه ی تیزهوشان. یاد نمی گیرد. آقای مجری تکرار می کند که باید خواندن را یاد بگیری. می رود کلاس آواز. بعد دوباره آقای مجری می گوید که باید و خواندن و حساب کردن را یاد بگیری. او باز هم یاد نمی گیرد. بعد از همان مساله ی پرتقال فروشی که می خواست مُرجی بشود…آره، بعد از همه ی این ها که کلاه قرمزی ناامید می شود. همان جایی که آقای مجری سرش داد می زندکه این جوری یاد گرفتی؟ نه. نه. نه. یاد نگرفتی. همان جایی که کلاه قرمزی از زور زدن و نتوانستن خسته می شود. ناامید می شود و می رود پیش پسرخاله. همان جا که با آن لحن سوزناکش به پسرخاله می گوید: بهم گفت برو بیرون…
پسرخاله بهش می گوید: تو هم ترسیدی؟
کلاه قرمزی می گوید: اوهوم.
و پسرخاله شروع می کند به شعر خواندن.
با همان لحن پسرخاله ای می خواند:
نترس. نترس. نترس بچه جون.
برو. برو بازم به میدون.
امید، نذار بمیره.
(چی گفتم؟)
غم جای اونو بگیره
(فهمیدی؟)
بخند. بخند. برو دوباره
هر کار، یه راه، یه راهی داره.

بعضی وقت ها به خودم می گویم ای کاش کلاه قرمزی بودم که یک پسرخاله ای داشته باشم که هر وقت ناامید می شوم بروم پیش او و او برایم شعر بخواند. بعضی وقت ها می گویم ای کاش پسرخاله ی کلاه قرمزی پسرخاله ی من بود تا توی صورتم داد بزند: نترس. نترس. نترس بچه جون. هی این را تکرار کند. من عقب عقب بروم. او هی بگوید. سرم را که از نومیدی پایین می اندازم او بیاید زیر نگاهم و بگوید: “یه مورچه اگه صد دفعه دونه ش بیفته صد دفعه برش می داره. واسه چی؟ واسه این که امید داره. مگه چیه؟” بعضی وقت ها عجیب دلم می خواهد که پسرخاله تو صورتم بگوید: نترس. نترس. نترس بچه جون./ برو. برو بازم به میدون…ای کاش به من هم می گفت!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *