۱- “پنج سالم بود که از کرهی جنوبی اومدیم آمریکا. بابام دندونپزشک بود و مادرم استاد فلسفه. دبیرستان می رفتم. وقت انتخاب رشته بود. یه روز با بابام سوار ماشینش بودیم و داشتیم میرفتیم آیوا. ازم پرسید: هی جیم، آخرش چی میخوای بخونی؟ گفتم: فکر کنم فلسفهی سیاست بخونم. از فلسفه و سیاست خوشم مییاد. بابام سرعتشو کم کرد و ماشینو کنار جاده نگه داشت. تو چشمام نگاه کرد و گفت: ببین جیم. تو بعد از این که دورهی آموزشی پزشکیت تموم شد میتونی بری دنبال هر چیزی که دوست داری. تو یه آسیایی هستی و تو این مملکت کسی چیزی به تو نمیده. اول یه چیزی یاد بگیر که به درد مردم بخوره.”
اینها جملاتی بودند که جیم یونگ کیم در مصاحبه با استیفن دابنر گفت.
آخرین رییس بانک جهانی اقتصاددان نیست. سیاستمدار نیست. کارمند بانک جهانی نبوده. حقوق نخوانده و وکیل وصی و نمایندهی کسی نبوده. جیم یونگ کیم پزشک است. پزشکی که دکترای انسانشناسی هم دارد. او شغل اجرایی چندانی نداشت. سالها استاد دانشگاه هاروارد بود و در انجیاو های مختلف برای مبارزه با ایدز و بیماریهای واگیر کار میکرد. اما از سال ۲۰۱۲ باراک اوباما او را به عنوان رییس بانک جهانی معرفی کرد. مصاحبهی ۴۰ دقیقهای استیفن دابنر با جیم یونگ کیم مصاحبهی جالبی است. جیم یونگ کیم از مجموعه تغییراتی که با آمدن او در بانک جهانی و سیاستهایش رخ داده و رویههای جدید و از زندگی شخصی خودش صحبت میکند.(۱)
برایم نکتهی جالب همان تعجب اولیهی دابنر بود. دکتر جیم یونگ کیم نهایتا یک دکترای انسانشناسی داشت. ولی به عنوان رییس یکی از مهمترین ارکان اقتصادی جهان انتخاب شده. ارتباط مدرک با کار در درجهی اول آدم را به تعجب میاندازد. ولی وقتی جیم یونگ کیم از برنامهها و سیاستهایش حرف میزند میفهمی که نه… الکی هم نبوده. وقتی برنامهی کاری روزانهاش را میگوید، در درجهی اول خواندن کتابها و مرور کتابهایی است که خوانده. یعنی این که خودش خیلی چیزها و نظریات را به دست آورده. بعد هم رشتههای به ظاهر نامرتبطیست که خوانده و کار کرده. اول پزشکی خوانده. طبابت کرده. بعد رفته و دکترای انسانشناسی (به عنوان یک زیرشاخه از جامعهشناسی) گرفته. و حالا رییس بانک جهانی است!
۲- همیشه حسودیام میشد. همیشه میگفتم آخر چطور میتوانند؟ آدمهای تکعلاقه را میگویم. آدمهایی که مثلا میگفتند کار من مهندسی مکانیک است و بقیهی چیزها اگر وجود داشته باشد به عنوان سرگرمی و در الویت دوم است. تمرکز میکردند روی درسهایشان و میخواندند و نمرهی خوب هم میگرفتند و تحسین هم میشدند. آدمهای خیلی متوسطی را میدیدم که مثلا میگفتند علاقهی من ادبیات است. به نظرم نوشتههایشان هیچ بویی از خلاقیت نداشت. اما متمرکز میشدند روی همان ادبیات و بعد از چند سال میشنیدم که فلان جایزه را بردهاند و من خندهی تلخ میزدم که گِل بگیرند زبان فارسی را که این بشر… آدمهای تکرشتهای همیشه مورد حسادت من بودهاند و هستند. میگویند برای اینکه کاری را انجام بدهی باید سه عنصر را داشته باشی: حداقلی از هوش موردنیاز برای آن کار، تمرکز کردن روی آن کار و تداوم و پیگیری برای انجام آن کار. همیشه از بابت تمرکز به خیلی آدمها حسودی میشده و میشود…
۳- روزنامهی شریف در شمارهی ۶۳۷ خودش سراغ موضوع تغییر رشتهی دانشجوهای مهندسی رفته بود. این که مقصد تغییر رشتهها کجاست و یک مصاحبه هم با یکی از اساتید گروه فلسفهی علم کار کرده بود. مصاحبه با دکتر تقوی. تیتر مصاحبه این بود: آدم بینرشتهای گرهگشاست. یک بخشهای از مصاحبه جالب بود برایم:
“- حالا کسی که مکانیک یا فیزیک خوانده بیاید فلسفهی علم؟ برود جامعهشناسی بخواند؟ برود حوزه؟
– از وجوه گوناگون ما میتوانیم به این مسئله نگاه کنیم. یک وجهش این است که شخص لیسانس مهندسی گرفته است. در سن ۱۸ سالگی وارد دانشگاه شده و در ۲۲ سالگی فهمیده اینکاره نیست. میگوید میخواهم جامعهشناس بشوم یا علوم سیاسی بخوانم یا بروم حوزه. جلویش را نمیتوان گرفت و چیز بدی هم نیست. یعنی ذات این قضیه بد نیست که ما جلویش را با قانون و قاعده و سیاست بگیریم.
سؤال این است که آیا فایدهای دارد؟ بله، بیوتکنولوژی خوانده است، میرود حوزه فقیه میشود. فردا مسئله اخلاق بیوتکنولوژی مطرح میشود بهراحتی میتواند ارتباط برقرار کند. اتفاقاً اینها چیزهایی است که ما کم داریم.
به نظر من نهتنها بد نیست بلکه برای کسانیکه مایلاند، باید راه را هموار کرد. جهان امروز جهان رشتههای بینرشتهای است. خلاقیت در رشتههای بینرشتهای است. کسی لیسانسش بیولوژی بوده، فوقش نانو بوده، دکتری آیتی بوده، پایاننامهاش میشود فناوریهای همگرای امبیک. جهان امروز جهان بینرشتهای است و ما به آدمهای متخصص بینرشتهای نیاز داریم.”
۴- وقتی رسیدم به ایستگاه، مترو هم رسیده بود. سریع پریدم توی اولین واگن مردانه. واگنی که شلوغ و به شدت گرم بود. چرا این همه شلوغ بود؟ این ساعت از روز معمولا مترو خلوت است و به راحتی میشود بیهیچ فشار و مالشی ایستاد. ولی آن واگن لعنتی…دو تا ایستگاه دیگر توی همان واگن ماندم. ایستگاه بعد که رسیدم، سریع از قطار پیاده شدم. رفتم واگن جلویی. عه. آن هم شلوغ بود. در را نبندد یک موقع… از سه تا در واگن جلویی هم رد شدم و خودم را قبل از بستهشدن در انداختم توی دو واگن جلوتر… واگنی که خلوتتر بود. خیلی خلوت. آن قدر خلوت که رفتم و روی صندلی نشستم. به این فکر کردم که چرا دو تا واگن قبلی آن طور شلوغ بود و چرا هیچ کسی پیاده نمیشد تا به واگن بهتری برود؟!
(۱): جیم یونگ کیم خودش از منتقدهای بزرگ سیاستهای بانک جهانی بوده. او یکی از نویسندگان کتاب “مرگ به خاطر رشد” بوده. کتابی دربارهی نکوهش سیاستهای رشد اقتصادی بانک جهانی در کشورهای در حال توسعه.
به عنوان کسی که از خارج از بدنهی بانک جهانی آمده، یکی از تغییرات این بوده که او معیارهای قضاوت بانک جهانی را از فقط جی دی پی به خیلی چیزهای دیگر تغییر داده. دیگر فقط جی دی پی نیست که معیار کم شدن فقر است. سلامتی مردم یک کشور، میزان آموزش، میزان مرگ و میر تصادفهای جادهای و خیلی چیزهای دیگر هم معیار رشد و رهایی از فقر است و بانک جهانی علاوه بر اقتصاد هر کشور در سایر زمینهها هم سعی میکند که کمکرسان باشد. گزارشهای سالانهی بانک جهانی با ریاست جیم یونگ کیم دچار تغییر شده اند.(۱-۱) یک بخشی به آن اضافه شده که دربارهی شیوههای رفتاری مردم هر کشور است و سیاستهایی که باید متناسب با آن اتخاذ شود. این که راهکار رشد اقتصادی برای همهجای دنیا یک نتیجه را نمیدهد و این که فقط از طریق سرمایه و کار نمیشود مردم دنیا را از فقر نجات داد. مثلا مورد کاهش تصادفات جادهای در کنیا جالب بود. این که به مردم یاد دادند که اگر دیدید رانندهی اتوبوستان دارد وحشتناک رانندگی میکند(یک امر طبیعی در کنیا) شروع به جیغ کشیدن و داد و فریاد کنید تا راننده اتوبوس را متوقف کند. این راهکار خاص کشور کنیا باعث شد که ۵۰ درصد تلفات رانندگی اتوبوسیشان کاهش پیدا کند!
بخشی از مصاحبه در مورد اقتصاد رفتاری و لزوم توجه به وجه انسانی اقتصاد است. چیزی که با رشد کاپیتالیسم به حاشیه رفته. چیزی که آدام اسمیت به بهانهی آن علم اقتصاد را معماری کرد و… وقتی یک دکتر انسانشناس رییس بانک جهانی میشود همین است دیگر!
(۱-۱) مثلا گزارش سالانهی بانک جهانی در سال ۲۰۱۴ را گروهی به سرپرستی مایکل اسپنس، برندهی نوبل اقتصاد تهیه کردهاند. این گزارش یک بخشی دارد با عنوان لیستی از سیاستهای ممنوعه و ایدههای افتضاح در بحث توسعهی اقتصادی. چند مورد ازین لیست: وضع کردن یارانهی انرژی(مگر در حد محدود و فقط به گروههای آسیبپذیر جامعه)، حل اشتغال از طریق ایجاد شغل توسط دولت، حل کسری بودجه از طریق کاهش سرمایهگذاری در زیرساختها، حمایت نامحدود از بخشهایی از اقتصاد یا از صنایع و شرکتهای خاص با هدف حفظ آنها از رقابت، کنترل قیمتها برای کاهش تورم و… سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی گلچینی ازین لیست بانک جهانی است!