۱. میخواستیم فیلم اکسدوس را توی دانشگاه تهران اکران کنیم. من فیلم را توی یک اکران خصوصی توی دانشگاه علامه طباطبایی دیده بودم. یادم نیست خود بهمن کیارستمی دعوتم کرده بود یا نه. فیلم در مورد مهاجران غیرقانونی و بدون مدرک افغانستانی در یکی از اردوگاههای بازگشت مهاجران بود. جایی که مشخصاتشان ثبت میشد و داستان مهاجرت هر کدامشان از پشت شیشه روایت میشد. روایت جدیدی بود از یکی از مخوفترین جاهای ایران: اردوگاههای اخراج مهاجران افغانستانی در ایران که هیچ وقت سوژهی رسانهها و فیلمها و داستانها نبودند.
همانجا چشمم را گرفت فیلم. چند هفته بعدش فیلم توی جشنوارهی سینما حقیقت بهترین مستند شد. یکی دو تا کارگردان افغانستانی به شدت فیلم را نواختند. انگ زدند که فیلم دروغ است و رفتار وزارت کشوریها با مهاجران به این درجه از احترام نیست و چند تا صحنه هم بود که داستانهای ناموسی روایت شده بود و توپیده بودند به بهمن کیارستمی که به چه حقی تصویر هموطنهای ما را نشان دادهای و آبرویشان را بردهای؟ در مورد رفتار وزارت کشوریها مشخص بود که دوربین بهمن کیارستمی روی رفتارشان تأثیر گذاشته بود. اما بهمن سعی خودش را برای روایت درست کرده بود. به نظرم اینقدرها هم که کارگردان و منتقدهای افغانستانی میگفتند فیلم رپورتاژآگهی نبود. تصمیم گرفته بودیم که به مناسبت روز جهانی مهاجران فیلم را توی دانشگاه تهران پخش کنیم. از این منظر که اکسدوس بعدها اکران عمومی نمیشد خوب بود که فیلم را پخش کنیم.
برنامه را چیدیم که اول یک خوشامدگویی و معرفی دیاران و معرفی روز جهانی مهاجران باشد. بعد اکران فیلم و بعد هم نقد و بررسی فیلم. برای نقد و بررسی از منظر جامعهشناسی گزینهی شماره یکمان آرش نصر اصفهانی بود و از منظر فیلمی روبرت صافاریان. چون فیلم در مورد مهاجران غیرقانونی افغانستانی بود و جو سنگینی هم علیه فیلم توی جامعهی روشنفکری افغانستانیها (دانشجوها، فیلمسازها و…) درست شده بود باید یک افغانستانی هم به عنوان کارشناس حضور پیدا میکرد. نمیخواستیم که جر و منجرهای حاشیهای علیه فیلم را تکرار کنیم. کارگردانهای افغانستانی که علیه فیلم جبهه گرفته بودند گزینهی خوبی نبودند. فحش دادن محض هیچ وقت چارهی کار نبود. باید شخصیتی آرام را انتخاب میکردیم که خیلی نرم حرف بزند، اهل فحاشی نباشد. از آن طرف هم از حرف زدن نترسد و انتقادها را بیان کند و این ویژگی فقط در یک نفر جمع بود: محمدسرور رجایی.
زنگ زدیم و دعوتش کردیم. گفتیم به نگاه شما به این فیلم نیاز داریم. اولش نه گفت. ولی بعد پذیرفت. مغرور نبود. این درک را داشت که قطبی کردن فضا و تحریم و لج و لجبازی راه انداختن همه چیز را بدتر میکند. آمد و توی نشست ۴ ساعتهمان هم شرکت کرد. همانی بود که انتظار داشتیم: انتقادهایی را که به فیلم کیارستمی وارد بود به عنوان یک مهاجر فرهیختهی افغانستانی با زبانی نرم و آهسته بیان کرد. دعوا نکرد. جو منفی ایجاد نکرد. ولی گلایههایش را کرد. پیدا بود که هدفش جدایی و دعوا و عقدهگشایی نیست. مرامش این نبود.
۲. توی کانال تلگرام دیاران تصمیم گرفته بودیم که گزینگویه کار کنیم. نقل قولهایی از شخصیتهای مختلف ایرانی و افغانستانی از این طرف و آن طرف جمع میکردیم. نقلقولهایی دربارهی همدلی و همفرهنگ بودن و همخون بودن و لزوم توجه به فرصتهای حضور مهاجران و… یکی از نقلقولها از دل یکی از مصاحبههای محمدسرور رجایی درآمده بود. نقل قولی بود در مورد فرصتسوزیهای ایران. به گرافیستمان که دادیم نقلقولها را قاطی پاطی کرد و آن نقل قول را به نام محمدکاظم کاظمی (دیگر شاعر افغانستانی) کار کرد. ما هم پیام را منتشر کردیم. تا اینکه دیدیم محمدسرور رجایی به مدیر کانال پیام داده که عزیزان این گفتهها برای من است و شما به نام دوستم آقای کاظمی کار کردهاید. شرمندهاش شدیم. خوشحال هم شدیم که این چنین پیگیر مطالب ما است. بعد هم کلی عذرخواهی کردیم و پست را پاک کردیم و اصلاح کردیم. عصبانی نبود. عذرخواهی ما را خیلی گرم پذیرفت. بعدها دو سه بار دیگر از این سوتیها دادیم. ولی برخورد دیگران اصلا مثل محمدسرور رجایی نبود. یک مورد پیش آمد که طرف تا دیده بود سوتی دادهایم رفته بود توی تمام پیجهای اینستاگرامی در دسترسش به ما تهمت زده بود. محمدسرور رجایی این طوری نبود اما… او از سرزمینی آمده بود که آدمها سر چیزهای کوچک سالها به هم پریده و با هم جنگیده بودند. دیگر دوست نداشت که آن ویژگی را ببیند. انگار عصبانی شدن سر چیزهای کوچک و مرزکشی کردن و جنگیدن را گذاشته بود پشت مرزهای ایران و رها و آزاد به ایران مهاجر شده بود.
۳. محمدسرور رجایی دغدغهی کودکان افغانستانی را داشت. سالها بود که جسته و گریخته مجلهی باغ را در ایران منتشر میکرد. نشریهای برای کودکان مهاجر افغانستانی. هر از چند گاهی شمارهای از «باغ» را توی تلگرام برایمان میفرستاد. کودکان مهاجر افغانستانی حق تحصیل در مدارس ایران را دارند. چهل سال است که کودکان افغانستانی و مهاجر در مدارس ایران درس میخوانند. اما هیچ محتوایی در مورد افغانستان و افغانستانی بودن در درسهایشان نیست. آنها محتوایی کاملا ایرانی را میخوانند. اما بهشان ایرانی گفته نمیشود. افغانستانیهایی هستند که هیچ چیزی در مورد افغانستان بهشان آموزش داده نمیشود و «باغ» تلاش محمدسرور رجایی بود برای کمکاری وزارتخانهای که مدعی است سالانه به طور متوسط ۳۰۰ هزار دانشآموز افغانستانی را در مدارس پذیرفته است… یکی از آخرین کتابهای محمدسرور رجایی یک کتاب کودک بود. کتابی به نام «گرگهای مهربان کوه تخت».
۴. محمدسرور رجایی یک پروژهی شخصی بزرگ در زندگیاش داشت:جمع کردن روایتهای مهاجران افغانستانی که دوشادوش ایرانیها در ۸ سال جنگ ایران و عراق شرکت کرده بودند. روایتهایی از خونشریکی ایرانیان و افغانستانیها. پرداختن به یک گوشهی بکر از تاریخ معاصر ایران. شاید اگر محمدسرور رجایی نبود تمامی رزمندگان و جانبازان و آزادگان افغانستانی جنگ ایران و عراق به محاق فراموشی میرفتند. شاید اگر او نبود هیچ کس دیگری پی این روایتها را نمیگرفت.
ماحصل چهارده سال پیگیری و تحقیق و این طرف و آن طرف رفتنهای محمدسرور رجایی در این زمینه کتاب «از دشت لیلی تا جزیرهی مجنون» بود. وظیفهام بود که این کتاب را بخرم و بخوانم و این کار را کردم و بینهایت لذت بردم. محمدسرور رجایی در این کتاب هم خودش بود. کسی که بر لبهی باریک انصاف راه میرفت. با بیانی نرم و خودمانی گذشته و امروز رزمندگان افغانستانی جنگ ۸ ساله را روایت میکرد. مینوشت که این رزمندگان با عشق و ایمان به جبههها میرفتند. از آن طرف هم مینوشت که بعد از جنگ خیلیهایشان بیمهری دیدند. کتاب را که تمام کردم یک یادداشت مفصل در موردش نوشتم. برای روزنامهی ایران فرستادم که چاپ کنند. چاپ کردند. اما سانسور کردند. برخی از برداشتهای من از کتاب محمدسرور رجایی را سانسور کردند. متن بدون سانسور را در سایت دیاران منتشر کردم. به نظرم «از دشت لیلی تا جزیرهی مجنون» یکی از کتابهای نمونهی مستندسازی جنگ در ایران است…
۵. صبح پنجشنبه توی گروه تلگرامی بچههای دیاران بحث واکسن کرونا برای مهاجران افغانستانی شده بود. نمیدانستیم که چند نفر از مهاجران توانستهاند واکسن بزنند. تنها خبری که کار شده بود عکسهای چند ماه پیش بود که در مشهد جمعی از پیرمردها و پیرزنهای مهاجر توانسته بودند با حمایت کمیساریای سازمان ملل دوز اول واکسن را دریافت کنند. از همان روز اولی که سایت غربالگری کرونا توسط وزارت بهداشت راهاندازی شده بود مهاجران کنار گذاشته شده بودند. سامانه فقط بر اساس کد ملی کار میکرد و بعد از حدود دو سال هنوز هم وزارت بهداشت فقط کد ملی را به رسمیت میشناخت. برای ثبتنام واکسن کرونا هم فقط کد ملی را قبول داشت و ما نمیدانستیم که مهاجران افغانستانی بر چه اساسی واکسن دریافت میکنند و آیا اصلا مثل ایرانیها دارند واکسن دریافت میکنند؟!
یکهو سر ظهر خبری شوکهمان کرد: محمدسرور رجایی، شاعر افغانستانی بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت. باورپذیر نبود برایمان. ولی اتفاق افتاده بود. محمدسرور رجایی سن بالایی نداشت. ۵۲ سالش بود. برای یک نویسنده و شاعر تازه شروع کار است. اما… مرام محمدسرور رجایی مرام گفتوگوی ملتها و دوستی ایران و افغانستان بود. اهل قهر کردن نبود. اهل جبهه گرفتن نبود. از تبعیضها اندوهگین میشد. اما هیچ گاه دریچهی گفتوگو را نمیبست. هر جایی که میشد باب گفتوگو را باز میکرد و لابهلای صحبتها هم گلایهها را بیان میکرد. اهل صلح بود و هر چه که میگذرد چنین آدمهایی کمیابتر میشوند… روحش شاد بماند برای همیشه.