این ترم هوای سنگاپور خیلی دلبر شده است. فصل بارندگی است و خبری از گرمای شدید ظهرگاهی استوا نیست. روزهای اول شدیدترین بارانهای عمرم را تجربه کردم. اما حالا این روزها دیگر بارانها شدید نیستند. گاه و بیگاه میبارند. آسمان اغلب ابری است. جوری است که دیگر هر روز غروب میروم بوتانیک گاردنز. ترم پیش حتی قبل از غروب هم هوا گرم بود و راه رفتن و دویدن در بوتانیک گاردنز عرقریزان شدیدی داشت. اما این ترم هوا ملایم است. خوابگاه ما دقیقا روبهروی بوتانیک گاردنز است. روزی ۳ بار بوتانیک گاردنز را تجربه میکنم. بار اول صبحگاهان که به جای اتوبوس ترجیح میدهم ۲۰ دقیقه پیادهروی کنم و از میان بوتانیک گاردنز خودم را به مدرسه برسانم. بار دوم سر ظهر که دوباره پیاده برمیگردم و بار سوم هم غروبها برای پیادهروی طولانی و دویدن.
بین خوابگاه ما و ورودی بوتانیک گاردنز یک پل عابرپیادهی طولانی و پهن است که از ۲ لاین خیابان دونرن و ۶ لاین رفتوبرگشت خیابان بوکیت تیما و عرض ۲۰ متری کانال هدایت آبهای سطحی بوکیتتیما میگذرد. برای رسیدن به بوتانیک گاردنز و ایستگاه مترو و ایستگاه اتوبوس و…
عابر همیشگی این پل عابر پیادهام. کلا پلهای عابر پیادهی سنگاپور هم برای خودشان تشخص خاصی دارند. کفشان سیمانی است. معماری دارند. بعضیهایشان کنار نردهها گلکاری دارند و..
یکشنبهها که میشود این پل غوروق کارگران مهاجر میشود. اکثرشان هم زن هستند. اصلا هم درکشان نمیکنم که چرا میآیند روی پل عابر پیادهی ورودی بوتانیک گاردنز زیلو پهن میکنند مینشینند. قاعدتا باید بروند توی بوتانیک گاردنز و میان چمنها زیلو پهن کنند و لذت ببرند. ممنوع هم نیست. اما این کار را نمیکنند. میآیند بالا، کنار نردههای پل زیلو پهن میکنند، با هم گپ میزنند، ناهارشان را میخورند و تا غروب آنجا هستند. جوری تعدادشان زیاد میشود که گاه رد شدن از پل هم سخت میشود. قبول دارم که سنگاپور جوری قشنگ است که حتی بالای آن پل هم منظرهی خیابان و آسمان و شهر زیباست. اما خب، بوتانیک گاردنز خیلی زیباتر است که. تازگی فهمیدهام که آنهایی که بالای پل نزدیک ما بساط میکنند همهشان فیلیپینی هستند. کارگرهای خانهداری هستند که تمام روزهای هفته را در خانههای سنگاپوریها مشغول کارند و یک روز مرخصی دارند. آن یک روز را میآیند اینجا بالای پل مینشینند با رفقای هموطن و همکارشان که در طول هفته نمیتوانند هم را ببینند گل میگویند و گل میشنفند. پیکنیکشان نشستن بالای پل عابر پیادهی بوتانیک گاردنز است. بعضی وقتها هم میآید که میبینم زیلوی باریک رفته است چسبیده است به نرده، یک چتر باز شده و پشت چتر هم خانم و آقایی به هم چسبیدهاند. چتر هم در حقیقت حفظ حریم خصوصیشان میشود! باز هم این سوال برایم پیش میآید که چرا نمیروند روی نیمکتهای بوتانیک گاردنز. آنجا خیلی بهتر است. نمیدانم. کارگرهای فیلیپینی اینجاست پاتوقشان خلاصه.
دیروز شومن (همخانهایام) میگفت که ازین جور گعدهها جاهای دیگر سنگاپور هم هست. مثلا کارگرهای ویتنامی روی یک پل دیگر جمع میشوند. یا میگفت کارگرهای بنگلادشی یکشنبهها توی یک پارک وسط لیتل ایندیا جمع میشوند. راست میگفت. کارگرهای بنگلادشی همهشان مرد هستند و آن پارک را هم دیدهام. جمع میشوند با هم گپ میزنند سیگار میکشند و با دیدن همدیگر خوش میگذرانند.
برایم جالب است که پلیس سنگاپور هم بهشان گیر نمیدهد که بالای این پل ننشینید و بساط نکنید. بعد یادم افتاد به یک پادکست که در مورد کارگران ایرانی توی ژاپن گوش میدادم. آنها هم همچه رفتاری داشتند. کارگرهای ایرانی توی توکیو معمولا یکشنبهها توی یک پارک جمع میشدند. بعد کم کم آن پارکه را کردند به یک جای خلاف. بعضیهایشان تریاک و مواد مخدر از ایران با خودشان آوردند و آنجا فروختند و کلا شبکهی مواد مخدر راه انداختند. از آن به بعد کم کم دولت ژاپن با ایرانیها بد شد و بعد از مدتی هم دیگر به کارگرهای ایرانی اجازهی کار کردن نداد.
بعد یادم افتاد به کارگرهای افغانستانی در تهران. آنها هم دقیقا همچه رفتاری داشتند. جمعهها که روز تعطیل بود، بیشترشان سوار مترو میشدند میرفتند دریاچه چیتگر. من نخواندم هیچ گزارشی که بگوید آنها دریاچه چیتگر را تبدیل به یک جای خلاف کردهاند و یا جرم و جنایتی آنجا مرتکب شدهاند. اما یادم است که از یک مدت به بعد مغازههای اطراف دریاچه چیتگر نوشتند ورود افغانستانیها ممنوع و مردم عادی هم فیلم میگرفتند که اینجا ایران نیست و دریاچه چیتگر افغانستان شده است و…
برایم این رفتار مشترک کارگران مهاجر در جاهای مختلف دنیا جالب به نظر آمد.