۶ سالگی

پیش نوشت: از هر چیز سفیدی که مداد توانایی لغزیدن رویش را داشت خوشم می‌آمد. صفحات سفید اول همه‌ی کتاب‌ها جولانگاه خط خطی‌های من بودند. دیوارهای رنگ پلاستیک عالی بودند. نقاشی روی دیوارهای رنگ پلاستیک لذت فوق العاده‌ای داشت. دیوارهای سفید وسوسه برانگیز بودند همه‌شان. قدم به نیم متر نمی‌رسید. ولی یادم می‌آید که یکی از آرزوهای آن روز‌هایم این بود که خانه‌ای بخرم که نقاشی کشیدن با مداد رنگی روی دیوار‌هایش آزاد باشد و توپ و تشر و کتک خوردن نداشته باشد. دفترنقاشی‌های ۶۰برگ و ۱۰۰برگ کفاف فقط ۲روز نقاشی کشیدن‌هایم را می‌دادند. کاغذهای باطله‌ی محل کار پدر که پشتشان اسناد به درد نخور حسابداری بود و طرف سفیدشان محل رویاپردازی‌های تمام شدنی من هم کفافم را نمی‌دادند. باید می‌گفتم تمام نشدنی؟! آن روز‌ها تمام نشدنی بودند. ولی حالا…
یکی از همین روز‌ها توی خرت و پرت‌های قدیمی چشمم به دفترنقاشی‌ای خورد که دیوانه کننده بود. نقاشی‌های ۶سالگی خودم بودند. نقاشی‌های من، من ِ کله پوک. سرشار بودند از چیزهایی که یک اپسیلونش را هم این روز‌ها ندارم. نقاشی‌هایی که پر بودند از چیزی به اسم خلاقیت و خنده دار بودند پاری وقت‌ها و بعضی‌هایشان سردرنیاوردنی بودند و بعضی‌‌هایشان فقط آرزوهای یک پسر ۶ساله را که دیوانه وار نقاشی می‌کشید به یادم می‌آوردند و بعضی‌‌هایشان خنگول بازی‌های یک پسربچه‌ی ۶ساله بودند… پسربچه‌ی ۶ساله‌ای که دوست داشتنی بود. مثل همه‌ی بچه‌های ۶ساله‌ی دیگر دوست داشتنی بود…
چند تایشان این شکلی‌ها بودند…:

این خروس چرا این قدر غول پیکر است؟ چرا پا‌هایش آبی‌اند؟ چرا خودش نارنجی است و بالش صورتی است؟ آن دایره‌ای که کنار ساختمان از عقب خروس زده بیرون برای ساختمان است یا تخم مرغ است؟ چرا دودکش‌های خانه‌ی چند طبقه این قدر دودهای خشن بیرون می‌دهند؟ نمی‌دانم…

خود کلاه قرمزی است. قهرمان روزهای کودکی و خیلی روزهای دیگر زندگیم است. این پایین آب رودخانه است؟ آن چیزی که روبه روی کلاه قرمزی است… حجله است؟ ازین حجله‌ها که سر کوچه‌ها می‌گذارند؟ بالایش چرا گل روییده؟ اصلن کلاه قرمزی را چه به حجله؟ قصه‌ی این نقاشی چی بوده؟!…

آن قطار نیست. حیاط خانه‌مان است از زاویه‌ی ته حیاط. آن بالا نرده‌های روی پشت بام است. پله‌هایی که به حیاط سرازیر می‌شوند. باغچه با درختی خزان دیده. بشکه‌ی نفت. آه… روزهایی که گاز نبود و بشکه‌ی نفت بود…

دایناسور. چمنزار. حوض آب. صندوق پست…
یک روز برفی..

چهارشنبه سوری است.‌‌ همان روزهایی که یاد گرفتم اسمم را هم می‌شود نوشت… یک جور امضا برای نقاشی؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *