فقط با یک گره رمانی است نوشته محمد میلانی که با جزئیات فراوان ماجرای سفر اسماعیل و شمایل دو نوجوان افغانستانی را از هرات به تهران روایت میکند. یک سفر خطرناک و پرماجرا برای دو نوجوانی که در طول سفر تجربیاتی به دست میآورند که آنها را از دوران نوجوانی خارج میکند. در این یادداشت رمان با تکیه بر الگوی سفر قهرمان بررسی شده است.
فقط یا یک گره
نویسنده: محمد میلانی
ناشر: بوتیمار
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۴
تعداد صفحات: ۴۳۴

دیدن کودکان کار یکی از مناظر پرتکرار زندگی در شهرهایی بزرگ مثل تهران شده است. کودکانی که سر چهارراهها شیشه پاک میکنند و دستفروشی میکنند. کودکانی که با کیسهای بزرگ بر دوششان تا کمر داخل سطل آشغالهای سر کوچهها خم میشوند. کودکانی که در کورههای آجرپزی با دستهایی پینهبسته مشغول کارند و… بارها و بارها از سوی مسئولان اعلام شده است که بیش از ۸۰ درصد کودکان کار غیرایرانیاند. در سالیان اخیر بارها و بارها طرحهای جمعآوری و رد مرز (بازگرداندن مهاجرین غیرقانونی افغانستانی به کشورشان) این کودکان اجرا شده است. اما هر بار با اعتراضات مردمی این طرحها متوقف شدهاند.
حقیقت ماجرا این است که کودکان کار در ایران تکهای از یک مسئلهی بزرگترند. همانند یک کوه یخ که فقط حجم کوچکی از آن در بالای آب هویداست، کودکان کار هم بخش پیدای یک مسئلهی بسیار بزرگترند: مسئلهی مهاجرت کودکان و نوجوانان افغانستانی. مسئلهای که در چند سال اخیر حتی کشورهای اروپایی هم درگیر آن شدهاند. درصد معناداری از پروندههای پناهجویی در اروپا به کودکان و نوجوانانی اختصاص دارد که یکه و تنها هزاران کیلومتر مهاجرت کردهاند.
علیرغم اهمیت و بزرگی مسئلهی مهاجرت کودکان افغانستانی در ایران، کتابهایی با این موضوع زیاد نیستند. کتابهایی که با روایتهای خودشان حداقل این مسئله را به شکلی واضح و دقیق بیان کنند. یکی از پژوهشهایی که در این سالها پیرامون این موضوع منتشر شده کتاب انگار لال شده بودم است. (معرفی این کتاب را در اینجا بخوانید) یکی از انگشتشمار رمانهایی هم که پیرامون موضوع مهاجرت کودکان افغانستانی نگاشته شده کتاب فقط با یک گره است. رمانی که خواندنش شناختی عمیق از مسئلهی مهاجرت کودکان افغانستانی به ایران را به خوانندهاش میدهد.
فقط با یک گره نوشتهی محمد میلانی است؛ روزنامهنگاری که حوزهی تمرکزش فلسفه است و بیشتر کارهایی که به چاپ رسانده در این حوزه بوده. فقط با یک گره از معدود آثار داستانی محمد میلانی است که به گواه جلد کتاب آن را بر اساس داستان واقعی زندگی یک نوجوان افغان به نگارش درآورده است. رمانی با جزئیات فراوان و باحوصله که داستان مهاجرت اسماعیل و شمایل (دو نوجوان افغانستانی) از هرات تا به تهران را روایت میکند.
فقط با یک گره کتاب ساختارمندی است. الگویی که محمد میلانی برای نگارش کتابش از آن بهره برده الگوی سفر قهرمان است. الگویی که جوزف کمپبل اسطورهشناس با بررسی صدها داستان اسطورهای فرهنگهای مختلف آن را استخراج کرد و در کتاب قهرمان هزارچهرهاش معرفی کرد. این الگو در ساخت بسیاری از فیلمهای سینمایی کاربرد دارد. الگویی که گویی همیشه جذاب است و سفر طولانی و پرخطر اسماعیل نیز در چهارچوب آن خواندنی شده بود.
کریستوفر وگلر با الهام از جوزف کمپبل در کتاب ساختار اسطورهای در داستان و فیلمنامه سفر قهرمان را به دوازده مرحله تقسیم کرده است. مروری بر کتاب بر اساس این ۱۲ مرحلهی سفر قهرمان احتمالا خالی از لطف نباشد.
۱. دنیای عادی: زندگی روزمرهی اسماعیل و شمایل در هرات. نوجوانانی که در هرات سبزی خوردن میفروشند. اسماعیل در یک خانهی بزرگ همراه پدر و مادر و خواهران وبرادرانش زندگی میکند. زنعمویش هم بعد از مرگ عمویش به عقد پدرش درآمده و با آنها زندگی میکند. پدرش مربی قرآن است. اسماعیل تربیتی مذهبی دارد و خودش حافظ کل قرآن است.
۲. دعوت به ماجرا: ناامنی در افغانستان. طالبان. تعصب و کشت و کشتار. جو مهاجرت. نومیدکننده بودن آینده در افغانستان. محمد میلانی در فصل اول کتابش به خوبی توانسته فضایی را که محرک مهاجرت دو نوجوان افغانستانی است ترسیم کند. داستانها و قصههای زیادی در این فصل روایت شدهاند و به خوبی جو مهاجرتی را که وجود دارد توصیف میکنند. شمایل دوست اسماعیل قبلا دو بار به تهران رفته و برگشته. حالا او اسماعیل را دعوت میکند که با همدیگر به تهران مهاجرت کنند تا آیندهای بهتر را برای خودشان بسازند و برای خانواده هم پول بفرستند…
۳. رد دعوت: تردیدهای اسماعیل. خجالت کشیدنش از پدر و مادر. دست دست کردن برای رفتن همراه شمایل یا ماندن کنار خانواده…
۴. ملاقات با مرشد: در کتاب «فقط با یک گره» مرشد یکی از دوستان پدر اسماعیل است: قدرت. یک مرد الکلی که به طرز غریبی پدر مذهبی اسماعیل او را قبول دارد و عزت و شرفش را میستاید. کسی که در جنگ با روسها برای دفاع از افغانستان رشادتها به خرج داده بوده. او با تکجملهی «بازی کن. اما بازی نخور» نقش مرشد را به خوبی در کتاب ایفا کرده و اسماعیل را راهی سفر پرماجرایش به تهران میکند.
۵. عبور از آستانهی اول: جایی که اسماعیل و شمایل از دنیای عادی هرات جدا میشوند و وارد سفر پرخطر خود میشوند. آستانهی ورود به دنیای دیگر در کتاب «فقط با یک گره» گاراژی است که در آن اسماعیل و شمایل سوار مینیبوس میشوند تا خودشان را به مرز ایران و افغانستان برسانند. گاراژی با فضای خاص که در آن صدها اتومبیل قدیمی و فرسوده در سرمای استخوانسوز هرات اتاقشان تبدیل به سرپناه و خانهی صدها خانوادهی فقیر شده است.
۶. جادهی آزمونها، شناخت دوستان و دشمنان: اولین آزمون برای اسماعیل و شمایل در یک قهوهخانهی بین راهی اتفاق میافتد. جایی که صاحب قهوهخانه آنان را به فضای پشت قهوهخانه دعوت میکند و چند نفر میریزند سرشان و جیبشان را خالی میکنند و سر وکلهشان را میشکنند. اولین آزمون به خیر میگذرد. آنها به همراه راننده مینیبوس خودشان را به شهر میرسانند. دوستانی مییابند، همسفرانی هر کدام با دردهایی خاص خودشان. کسانی که خودشان را دارند میسپرند به یک مرد بلوچ به نام چوبک که غیرقانونی و از بیراهه آنان را به ایران برساند. یک قاچاقبر سنگدل با قوانین خاص خودش.
۷. رسیدن به درونیترین غار: سفر سخت مهاجرت غیرقانونی در یک گروه صد نفره آغاز میشود. کوهنوردیهایی سخت و پرچالش… در پایان بخش اول کوهنوردی هر کس خسته از راهی که آمده به درون غار خودش پناه میبرد… اسماعیل هم. بعد از آن همسفران شروع میکنند به صحبت در مورد افغانستان و کشوری که دارند ترکش میکنند. در آن حین کسی یک بچه روباه کوچک میبیند. آن را میگیرد و در دستش میگیرد. به بقیه نشانش میدهد. بعد یک طناب سفید رنگ از جیبش درمیآورد و به پای بچه روباه میبندد. بچه روباه میخواهد فرار کند. چند قدم میرود. اما یکهو با تمام شدن طناب سفید دیگر نمیتواند جلوتر برود. صحنهای که عنوان رمان (فقط با یک گره) هم از آن آمده. گویی حرف دل محمد میلانی همین جملاتی است که گفته میشود:
«این روباه مکار و حیلهگر را ببینید. با یک بند و یک گره، ببینید چطور اسیر و رام خودتان کردهاید. کاش میشد سیاستمداران فاسد و آنهایی را که به این کشور و مملکت خیانت میکنند را با یک بند و یک گره اینگونه رام و دربند کرد. کاش میشد. فقط با یک گره، کاش فقط با یک گره افغانستان، افغانستان میشد. همیشه که نباید گره باز کرد. زمانی هم باید گره زد. ای کاش میشد.» ص۲۹۰
۸. آزمایش سخت: یکی از دراماتیکترین بخشهای کتاب که محمد میلانی هم به خوبی توانسته دلهرهی لحظات آن را توصیف کند: ایستادن بر لبهی پرتگاه کوهی سیاه در شبی یخبندان در مرز ایران و افغانستان. جایی که همسفران نفر به نفر یخ میزدند و به انتهای دره سقوط میکردند. اما کسی دم برنمیآورد…
۹. جایزه: پایان سفر با چوبک. عبور از مرز ایران. ورود به خاک ایران. جایی که چوبک افراد باقیماندهی گروه را به قاچاقچی بعدی در خاک ایران تحویل میدهد.
۱۰. مسیر بازگشت: مجموعه اتفاقاتی که برای اسماعیل و شمایل در ایران میافتد. توصیفهای میلانی در این بخشهای کتاب از سختیهای مهاجرت و غیرانسانی بودن آن فوقالعاده است. جایی که اسماعیل پاک و معصوم طاقت دیدن آن همه زشتی و پلشتی را نمیآورد و دست به عملی میزند که تکاندهنده است…
۱۱. تجدید حیات: اسماعیل در سفر سخت خود سه بار به کام مرگ میرود و برمیگردد. دو بار یخ میزند و درآستانهی یخزدگی کامل قرار میگیرد. اما دوباره احیا میشود. بار سوم در ماشین حمل گوشت و مرغ منجمد است. جایی که دهها افغانستانی را سوار ماشین حمل گوشت و مرغ منجمد میکنند تا پنهانی به اصفهان برسانندشان… جایی که خیلیها از خفگی توی آن اطاقک میمیرند. اما اسماعیل این جا هم بعد از بیهوشی دوباره زنده میشود. حالا او نزدیک تهران است. اما به خاطر مجموعه اتفاقاتی که افتاده به محض رسیدن به تهران باید به هرات بازگردد..
۱۲. بازگشت با اکسیر: تلخی کتاب «فقط با یک گره» همینجاست. اکسیری که اسماعیل از این سفر به دست آورده. او مرگ را ملاقات میکند. فخرالدین (یکی از همسفرها) این اکسیر را برای اسماعیل اینگونه توصیف میکند:
«آمد کنارم نشست و گفت: از دیروز تا به حالا دو بار در آغوش مرگ رفتهای و برگشتهای. چرا این را نمیگویی؟ طعم یکی از مهمترین چیزهای زندگی را چشیدهای. طعمی که چشیدن ندارد. به خاطر همین است که کمتر کسی را مانند تو میتوان پیدا کرد که بداند مرگ چیست. کم چیزی نبود…» ص ۳۳۸
اما اکسیر بزرگی که اسماعیل در سفر سختش به تهران به دست میآورد چندان شیرین نیست: او در اوان نوجوانی به یک بزرگسال تبدیل میشود. حجم غم و اندوه و تلخی و پلشتیای که میبیند و تجربه میکند گنجی را برایش رقم میزند که بهایش از دست رفتن معصومیت است…
کتاب فقط با یک گره کتاب منظم و مرتبی است. محمد میلانی توانسته نرم و روان روایت کند. ساختار سفر قهرمان در این کتاب به زیبایی پیادهسازی شده است. فصل آخر کتاب که حالتی مرثیهگون داشت میتوانست روایتی بهتر داشته باشد. مطمئناً دو مهاجر افغانستانی بعد از آن همه سختی و ماجرایی که طی کردهاند آن قدر کثیف و عرقآلود هستند که نتوانند به راحتی در ترمینال اتوبوسرانی بلیط بخرند و راهی تهران شوند. واقعنمایی کتاب در فصل آخر کمی ضعیف بود. اما در کل ساختار سفر قهرمان به خوبی اجرا شده بود.
اما یکی از مسائل سوالبرانگیز در کتاب، لحن دیالوگها است. علیرغم این که اسماعیل یک پسر هراتی است که از لهجهی تهرانی سر در نمیآورد اما هیچ کدام از دیالوگهای کتاب هراتی نیستند. این بخشی از واقعنمایی کتاب را تحت تأثیر قرار میدهد. یکدست بودن دیالوگها کتاب را به یک ترجمه شبیه کرده است. شاید اگر دیالوگهای کتاب لحن هراتی (گویشی نزدیک به مشهدی) میداشت بهتر میبود. این کتاب به شدت استعداد تبدیل به سایر قالبها (کتاب صوتی و فیلم) را دارد. در آن قالبها ضرورت بهرهگیری از لهجهی هراتی بیشتر احساس خواهد شد.
ضعیفترین ویژگی کتاب فقط با گره طرح جلد آن است. عکسی از یک کودک افغانستانی که به صورت برعکس به چاپ رسیده. با خواندن کتاب هم دلیل برعکس چاپ شدن عکس روی جلد کتاب را متوجه نمیشوی. طرح جلدی که به هیچ وجه جذابیت خود کتاب را نمایندگی نمیکند و حتی میتوان گفت علیه کتاب عمل میکند.
اما در مجموع فقط با یک گره رمان ارزشمند و جذابی است در مورد مهاجرت کودکان و نوجوانان افغانستانی به ایران. کتابی که در کنار روایت جذاب و پرحادثهاش شناختی عمیق از افغانستان و عوامل مهاجرت را نیز به دست میدهد.
[…] آمریکا و رد مرزشان خواهم خواند. نمونهی ایرانیاش، «فقط با یک گره» بود که خوانده و لذت برده بودم. حس میکردم که «بایگانی […]