موزه ملی سوییس

موزه ملی سوییس در مرکزی‌ترین نقطه‌ی شهر زوریخ واقع شده است. دقیقا کنار ایستگاه قطار مرکزی زوریخ، در دل شهر، در شبه‌جزیره‌ی بین دو رود سیهل و لیمات. از ایستگاه راه‌اهن که خارج می‌شوی یک ساختمان رویایی قرون وسطایی را جلوی چشم‌هایت می‌بینی. ازین ساختمان‌ها که شبیه قلعه‌های رویایی کارتون‌های دوران کودکی‌مان است. ازین‌ها که توی دیزنی‌لندهای جاهای دیگر دنیا یک مکان برای فروختن رویا به کودکان است. اما این یکی واقعی است. موزه‌ی ملی سوییس است. ساختمانش با برج‌ها و باروها و نمای سنگی زیبا، به سبک کاخ-قلعه‌های عصر رنسانس فرانسه در سال ۱۸۹۸توسط گوستاو گول ساخته شده است. 

ساختمان موزه‌ی ملی سوییس
ساختمان موزه ملی سوییس

معماری موزه‌های ملی و داستان ساخت‌شان همواره نمادین است. عناصر معماری به تو نشان می‌دهند که آن کشور دلش می‌خواهد خودش را به کدام بخش از تاریخش وصل کند. معماری کاخ-قلعه‌ای موزه ملی سوییس در همان نگاه اول به تو می‌گوید که سوییس دلش می‌خواهد یک کاخ-قلعه‌ی امن با برج و باروهای فراوان و تصاویری رویایی در دل جهان پرهیاهوی دور و برش (ایستگاه راه‌آهن و رودهای جاری در اطرافش) باشد.

موزه ملی سوییس در کنار راه‌آهن مرکزی زوریخ
موزه ملی سوییس در کنار راه‌آهن مرکزی زوریخ

بخش‌های مختلف موزه ملی سوییس

بلیط موزه برای همه‌ی بخش‌هایش ۱۳ یورو است. وقتی بلیط را می‌خری علاوه بر رسید پرداخت دو سه تا سکه هم بهت می‌دهند. با این سکه‌ها می‌روی طبقه‌ی منفی یک. کمدهای بزرگی وجود دارند که می‌توانی کوله و وسایلت را توی‌شان بگذاری و راحت و رها به تماشای موزه بروی. سکه‌هایی هم که بهت داده‌اند حکم اجاره‌ی کمدها را دارد. همان بغل رستوران و بار موزه و آن طرف‌تر فروشگاه سوغاتی‌های موزه وجود دارد.

همه را سپردیم به زمان اتمام بازدید و وارد بخش تاریخ سوییس شدیم. اصلی‌ترین بخش موزه همین تاریخ سوییس است. اما علاوه بر این بخش، موزه بخش تاریخ باستانی سوییس، نمایشگاه آثار منتخب، بخش نمایش خانوادگی و ایده‌های سوییس را هم دارد.  در حقیقت تاریخ سوییس بخش ثابت موزه است و سایر بخش‌ها معمولا هر چند هفته یک بار تغییر می‌کنند. این جوری‌هاست که یک نفر می‌تواند همیشه در همه‌ی ایام سال ماهانه مشتری موزه ملی سوییس باشد و هر ماه چیزهای جدید ببیند.

موزه‌ی ملی سوییس
موزه ملی سوییس

سرزمین سوییس

بخش تاریخ سوییس با ماکت نبرد مورتن در سال ۱۴۷۶ شروع می‌شود. جنگی بین کنفدراسیون سوییس با ارتش چارلز د بلد که با پیروزی کنفدراسیون تمام شد و باعث شد تا اعمال قدرت امپراتوری بورگوندین‌ها بر مجموعه روستاهای سوییس کاهش پیدا کند. این بخش در حقیقت پیش‌زمینه است تا تو را وارد بخش اصلی تاریخ سوییس کند. از یک در سندبلاست‌شده‌ی آهنی بسیار سنگین وارد می‌شوی و موزه شروع می‌شود. 

بخش تاریخ سوییس از قرن ۱۱ شروع می‌شود. بخش باستانی را فرستاده‌اند به یک بخش دیگر و فرعی. یک جمله‌ی طلایی هم دارند: سرزمینی که امروزه سوییس نامیده می‌شود همیشه به این شکل وجود نداشته است. این بخش از موزه به شما نشان می‌دهد که چگونه کشوری به نام سوییس به وجود آمد و توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی پیدا کرد. 

نبرد مورتن در سوییس در سال ۱۴۷۶
نبرد مورتن در سوییس در سال ۱۴۷۶

خب، یکی از بدبختی‌های ما در ایران این است که با توجه به اسطوره‌ها و آثار ادبی و هزار تا چیز دیگر فکر می‌کنیم «کشور»ی به نام ایران از ازل وجود داشته است. موزه‌ی ملی ما و کتب درسی ما هم همواره این رویا را در ما ایجاد کرده‌اند که ایران کشور بسیار بزرگی است و از قزاقستان و قرقیزستان و افغانستان و پاکستان بگیر تا عراق و آذربایجان و ترکیه و.. همه مال ایران بوده‌اند و این‌ ایران فعلی کم است و ما باید صاحب همه‌ی سرزمین‌های اطراف‌مان باشیم و به خاطر همین هم تمام دستاوردهای فرهنگی و غیرفرهنگی همه‌ی این کشورها هم مال ایرانی‌هاست و بس.

این قرائت از تاریخ اصلا به داستان ملت-دولت‌ها و نظم نوین جهانی و مرزهای جدید توجه نمی‌کند و یک نگاه غیرواقعگرایانه را ایجاد می‌کند. باعث می‌شود تا حدود و ثغور خودمان در حیطه‌ی جغرافیای گربه‌مان را نفهمیم و همواره قدم‌های بزرگ‌تر از حدمان برداریم و گفتارهای درشت‌تر از حدود گربه‌مان بزنیم و حتی قدر منابع موجود در همین گربه‌مان را ندانیم. برای من بسیار جالب بود که موزه ملی سوییس بر این اساس شکل گرفته بود تا بازدیدکننده‌هایش را به شکل‌گیری سوییس مدرن هدایت کند.

جنگ‌ها و صلح‌ها و تشکیل کنفدراسیون سوییس

بخش‌های قرون وسطایی تاریخ سوییس پر است از جنگ‌ها و صلح‌ها و عهدنامه‌های صلح و آثار جنگ. طراحان موزه مشخصا بر عهدنامه‌های صلح تاکید بیشتری دارند. عهدنامه‌های جالبی هم هستند. اسنادی با نوشته‌های ریز ریز و مهرهای فلزی‌ای که زنگوله شده‌اند به عهدنامه‌ی صلح نوشته‌شده‌ بر پوست یک حیوان.              

در قرن‌های ۱۱ تا ۱۴ میلادی بخش اعظم آن سرزمینی که امروزه سوییس نامیده می‌شود بخشی از امپراتوری روم مقدس بوده. تمام این سرزمین پر بوده از روستاهایی که در دره‌های بین کوه‌های آلپ شکل گرفته بوده‌اند. از قرن ۱۳ میلادی به تدریج با تغییراتی که در اقتصاد جهانی به وجود می‌آید، حجم کالاهایی که از جنوب آلپ (سرزمین روم) به شمال آلپ (نواحی مرکزی اروپا) جابه‌جا می‌شده‌اند افزایش می‌یابد. این امر باعث می‌شود که اقتصاد روستاهای مرکزی سوییس که در مسیر این جابه‌جایی کالاها قرار داشتند بهبود پیدا کند و آن‌ها صاحب قدرت سیاسی شوند. 

برای تضمین امنیت جابه‌جایی کالاها به تدریج کانتون‌های روستایی و زمینداران این بخش از آلپ، تصمیم می‌گیرند یک کنفدراسیون تشکیل بدهند. کنفدراسیون هر ساله با حضور نمایندگانی از روستاها و کانتون‌های مختلف سوییس جلسات منظمی برگزار می‌کرده تا در مورد سهم از جابه‌جایی کالاها و امنیت راه‌ها با هم توافقاتی داشته باشند. این کنفدراسیون و جلسات منظم ماهانه و هفتگی در قرن ۱۵ هم ادامه پیدا می‌کند و ثمراتش بیشتر هم می‌شود. کانتون‌ها و روستاهای سرزمین هزار دره‌ی سوییس با هم بیشتر آشنا می‌شوند و حتی قراردادهای دو طرفه بین کانتون‌ها برای تجارت منعقد می‌شود که منجر به اتحاد بیشتر کانتون‌ها می‌شود.

کنفدراسیون سوییس قدرت حاکمیتی نداشت. به طور متوسط ۲۰ جلسه در سال برگزار می‌شد و عموما مسائل اقتصادی و امنیتی حل و فصل می‌شدند.

به نظر من این بخش از تاریخ سوییس بسیار مهم است. این نشان می‌داد که چطور سوییسی‌ها در زمانه‌ای که اصلا دموکراسی و مجلس و این حرف‌ها معنا نداشته در حال تمرین دموکراسی بوده‌اند. یعنی عملا شرایط جغرافیایی و سیاسی و اقتصادی آن‌ها را هل داد به سمت دموکرات بودن. البته که ابتکار و پشت‌کار خودشان هم بوده است. 

صلح‌نامه‌های بین کنفدراسیون سوییس و دشمنان در قرون وسطا
صلح‌نامه‌های بین کنفدراسیون سوییس و دشمنان در قرون وسطا

البته که کنفدراسیون همواره در قدرت و پیروزی نبوده. مثلا در سال ۱۵۱۵ فرانسوی‌ها در جنگ با کنفدراسیون سوییسی‌ها آن‌ها را شکست دادند (جنگ ماریگنانو). ده هزار نفر در این نبرد کشته شدند و تهش هم یک قرارداد صلح امضا شد (یا حداقل می‌شود گفت که طراحان موزه دوست داشتند بر این قرارداد صلح بیشتر تاکید کنند)، قراردادی بر پوست یک حیوان و با منگوله‌های فلزی قشنگ که دسترسی به مسیرهای تجاری را برای بازرگانان فرانسوی تضمین می‌کرد.

جنگ پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها در سوییس

قرن ۱۶ شروع جنگ‌های مذهبی در اروپا بود و سوییس هم ازین ماجرا بر کنار نبود. اراسموس روتردام، انجیل را به زبان آلمانی ترجمه کرد و در بازل چاپ کرد. مارتین لوتر ازین نسخه‌ استفاده‌ی زیادی برد و در ترجمه‌اش از انجیل به زبان آلمانی برای آلمانی‌ها استفاده کرد. 

داستان‌ جنگ‌های مذهبی در اروپا چه بود؟ تا قرن چهار میلادی، مسیحیت یک دین مهجور در اروپا بود. یک نسخه‌ی به روز شده از یهودیت که امپراتوری روم آن را برنمی‌تابید و پیروانش را معمولا دستگیر می‌کرد. در قرن چهار میلادی، امپراتور روم، کنستانتین تصمیم گرفت به مسیحیت بگرود. اوضاع امپراتوری خوب نبود و او فکر کرد که دین مسیحیت می‌تواند اوضاع را بهتر کند. این‌جوری‌ها بود که روم مسیحی شد و کلیسا رومی. نهادی به نام کلیسا شکل گرفت.

تا سه قرن اول مسیحیت، کلیسا نهادی ساده بود. اما بعد از رومی شدن مسیحیت، کلیسا به تدریج بسیار لاکچری شد. نهاد کلیسا به تدریج قدرتی برتر از حتی امپراتوری روم پیدا کرد. یک نهاد بین‌المللی شد که مستقل از روم تصمیم می‌گرفت و از قرن ۴ تا قرن ۱۶ میلادی قدرتمندترین نهاد بین‌المللی شد. پاپ شخصیتی سیاسی و بسیار قدرتمند شد و خیلی از بدعت‌ها را در مسیحیت ایجاد کرد که برخلاف انجیل بود حتی. اما هیچ کس نمی‌توانست این را گوشزد کند.

چون اولا انجیل به زبان لاتین بود و افراد خیلی کمی می‌توانستند درکی فراتر از آن‌چه کشیشان از مسیحیت ارائه می‌کردند داشته باشند. معدود باسوادهایی هم که می‌فهمیدند و اعتراض می‌کردند سریعا انگ مرتد به‌شان چسبیده می‌شد و کشته می‌شدند. تا این‌که یک کشیش آلمانی به نام مارتین لوتر در قرن ۱۶ در آلمان طوفان به پا کرد. او انجیل را به آلمانی ترجمه کرد و به همگان گفت که پاپ چرت و پرت می‌گوید و راه سعادت آدم‌ها از درک شخصی‌شان می‌گذرد و تجملات کلیسا بیهوده است. او قرائتی جدید از مسیحیت ارائه داد که به تثلیث اعتقاد نداشت و پول گرفتن برای آمرزش گناهان را رد می‌کرد.

اصلاحات دینی در سوییس و آغاز جنگ پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها
اصلاحات دینی در سوییس و آغاز جنگ پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها

چرا پاپ نتوانست مارتین لوتر را مرتد و از صحنه‌ی روزگار محو کند؟ به چند دلیل: یکی اختراع چاپ که باعث شد تا افکار لوتر خیلی سریع منتشر شود و هواداران زیادی در جاهای مختلف اروپا پیدا کند. دوم هم حمایت زمین‌داران آلمانی از لوتر که از جور و جفای پاپ و کلیسا خسته شده بودند و قرائت مارتین لوتر به‌شان خوش‌تر آمد و حمایت کردند.

پروتستانیسم از بخش آلمانی‌زبان سوییس آغاز شد. زوریخ و حوالی‌اش از اولین بخش‌های سوییس بودند که پروتستان شدند. اما داستان این است که سوییس سرزمین هزار دره است و مردمانش کوهی و در عقاید سرسخت. بخش‌های مرکزی سوییس زیر بار اصلاحات دینی نرفتند و به پاپ و کلیسا وفادار ماندند. این جوری بود که درگیری بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها در سرزمین سوییس در حوالی سال ۱۵۳۱ آغاز شد و یک قرن درگیرشان کرد.

علی‌رغم این‌که کاتولیک‌ها معمولا در جنگ‌ها به خاطر ثروت بیشتر پیروز می‌شدند، اما عقیده‌ی پروتستانیسم سال به سال بیشتر رشد کرد. ژنو در غرب سوییس هم توسط جان کالوین به پروتستانیسم گرایش پیدا کرد. اصلا ژنو شد شهر پناهگاه پروتستان‌های فرانسوی. چون فرانسه خیلی کاتولیک بود و پروتستان‌ها را می‌کشتند. خیلی از پروتستان‌های فرانسوی به ژنو و حوالی پناه می‌آوردند و به قرائت موزه ملی سوییس، سنت پناهنده‌پذیری سوییس از جایی همین حوالی آغاز شد.

پیش از پروستانیسم، تمام کلیساهای سوییس پر بودند از مجسمه‌های قدیسان و نقاشی‌های بسیار زیبا و تزئینات. پروتستان‌ها به کلیساها حمله می‌بردند و تمام این مظاهر کفر و بت‌پرستی را از بین می‌بردند! اما بعضی سوییسی‌ها هوش به خرج دادند. قبل از نابودی مجسمه‌ها، آن‌ها را از کلیسا خارج می‌کردند و به عنوان دکور خانه و یا دکور آب‌نماها و آب‌خوری‌ها جا می‌زدند. این طوری شد که خیلی از این مجسمه‌ها که آثار هنری هم به شمار می‌رفتند نجات پیدا کردند.

موزه‌ی ملی سوییس
موزه‌ی ملی سوییس

موزه این گونه بود که پایین هر مجسمه و عکس و کتاب و نقاشی مربوطه، یک توضیح کوتاه چهارزبانه (آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی که زبان‌های رسمی سوییس هستند و زبان انگلیسی برای من بازدیدکننده‌ی خارجی) می‌دیدی. اگر با این توضیح کوتاه قانع می‌شدی که اکی. اگرنه، در نزدیکی آثار یک تبلت بود. آن تبلت توضیحات بیشتری دوباره به چهار زبان ارائه می‌داد. جزییات بیشتر. بعضی‌ از این تبلت‌ها، یک گوشی تلفن هم داشتند و تو می‌توانستی فیلم‌های مربوطه را با صدا و روایت ببینی. بعضی جاها هم که مهم‌تر بودند به جای تبلت، یک صفحه‌ی تاچ اسکرین خیلی بزرگ می‌دیدی و می توانستی پشتش بنشینی و اطلاعات عمیق‌تر و بیشتر دریافت کنی. 

رفت و رفت تا سال ۱۶۴۸ قرارداد وستفالیا و پایان جنگ‌های مذهبی در اروپا و شکل‌گیری دولت-ملت‌ها. سوییسی‌ها با هم آشتی کردند و از فرصت استفاده کردند و از یوغ امپراتوری روم خارج شدند. در سال ۱۶۵۶ هم بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌های کنفدراسیون یک اتحاد جدید برای تضمین امنیت راه‌ها در آلپ شکل گرفت و به فرانسه‌ی کاتولیک هم اجازه‌ی فعالیت تجاری در آلپ دادند. 

چطور سوییس، سوییس شد؟

در قرن ۱۷، سوییسی‌های زیادی کار مزدوری می‌کردند. سوییس تا همین اواخر هم سرزمین پولداری نبود. مردم در آن فقیر بودند. در قرن ۱۷ خیلی از  آن‌ها به عنوان سرباز مزدور به خدمت سایر کشورها درمی‌آمدند. بعد از رونق استعمار هم خیلی از آنان همراه استعمارگران به کشورهای دوردست می‌رفتند تا  در فتح سرزمین‌ها به انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها کمک کنند و چندرغازی هم به جیب بزنند و بیاورند برای خانواده‌شان در دل روستاهای آلپ. از قرن ۱۸ بود که سوییس کم کم مهم شد.

جنبش رمانتیک در اروپا و جذاب شدن سوییس
جنبش رمانتیک در اروپا و جذاب شدن سوییس

جنبش رمانتیک در اروپا غالب شد و سوییس مظهر احترام نهادن به طبیعت شد. دانشمندان و هنرمندان و توریست‌ها به کوه‌های آلپ سرازیر شدند و درآمدها افزایش پیدا کرد. به تدریج شهرهای سوییس از نظر مالی قوی‌تر شدند. در میانه‌های انقلاب فرانسه در حوالی سال‌های ۱۷۸۰-۱۷۹۰ هم سوییسی‌ها جمهوری هلوتیک را شکل دادند و کنفدراسیون سوییس را متحد کردند. تصویر آرمانی سوییس به عنوان سرزمین کشاورزان و دامپروران و کسانی که در شادی هماهنگ با طبعیت زندگی می‌کنند در قرن ۱۸ شکل گرفت. 

اولین دموکراسی اروپای مدرن

نقطه‌ی اوج موزه ملی سوییس به نظر من یک تابلوی نقاشی بود از پدران معنوی سوییس. یک نقاشی  از جین الی داتون در مورد 

مجلسی از موسسان سوییس و دیدگاه‌های لیبرال آنان که در سال ۱۸۲۹ کشیده شده بود. در توضیح نقاشی نوشته شده بود که در سال ۱۸۴۸ کانتون‌های سوییس کشور فدرال سوییس را به وجود آوردند: اولین دموکراسی در اروپا. قانون اساسی مصوب ۱۸۴۸، کشور سوییس را بر پایه‌ی فدرالیسم بنا نهاد و شهر برن را پایتخت اعلام کرد و واحد پول مشترک را هم مشخص کرد. این قانون بر حقوق برابر، جدایی از سایر قدرت‌ها و حق رای مردان تاکید داشت. جلوی نقاشی هم ماکتی از ساختمان پارلمان سوییس در برن بود که بنای یادبود ملی سوییس به شمار می‌رود.

شکل گیری نخستین دموکراسی اروپای مدرن، سوییس
شکل گیری نخستین دموکراسی اروپای مدرن، سوییس

یک بخش از موزه هم ویژه‌ی یهودیان بود. در مورد تبعیض‌هایی که سوییسی‌ها علیه یهودیان وضع کرده بودند: به آن‌ها اجازه داده شده بود که فقط در دو تا از روستاهای سوییس زندگی کنند. از خرید زمین منع شده بودند. اما اجازه‌ی تجارت داشتند. داستان یهودیان و سوییس در جنگ جهانی اول و دوم هم به صورت مشروح پرداخته شده بود.

برای من نکته‌اش آن‌جا بود که در سال ۱۹۳۴ بانک‌های سوییس قانون رازداری در مورد صاحبان حساب بانکی در سوییس را به صورت سفت و سخت اجرا کردند و بعد از آن در طول جنگ جهانی دوم بانک‌های سوییس به ملجا سرمایه‌های یهودیان تبدیل شد. یهودیان از سرزمین‌های دیگر فراری داده می‌شدند و در سوییس می‌توانستند پول‌های‌شان را در بانک‌های سوییس به صورت امن بگذارند و یکی از دلایلی که باعث شد سوییس به سرزمین ثروتمند کنونی تبدیل شود به نظرم همین‌جا بوده.

از صلیب سرخ تا راه‌آهن

در قرن نوزدهم سوییس یک کشور مهاجرفرست بود. اگر در قرن ۱۸ برای مزدوری در سایر ارتش‌ها و برای کمک به استعمارگران مهاجرت می‌کردند، در  قرن ۱۹ در جست و جوی کار در تعداد بالا به آمریکای جنوبی و آمریکای شمالی می‌رفتند. بخشی از موزه روایت درد و رنج‌های مهاجرت سوییسی‌ها به خاطر فقر بود. 

صلیب سرخ، یکی از ابتکارات سوییسی‌ها بود که سازمانش را در سال ۱۸۶۳ در ژنو تاسیس کردند. یک سازمان که در مواقع جنگ فارغ از  طرف درگیری می‌رود و به مجروحان امداد می‌رساند. سازمانی که ایدئولوژی خاصی ندارد و فقط برای کمک به جنس بشریت سازمان‌دهی شده است. ابتکار صلیب سرخ به سوییس کمک کرد که در سرزمینی مملو از جنگ (اروپا) بتواند بی‌طرفی را حفظ کند و کمترین آسیب را ببیند و از آن طرف هم با امدادرسانی چهره‌ای مثبت از خودش بسازد.

می‌توانم بگویم ابتکار صلیب سرخ در سوییس بسیار نهادینه است. مقر مرکزی سازمان‌هایی مثل کمیساریای سازمان ملل در امور پناهندگان هم در سوییس واقع شده است. پرچم سوییس را هم اگر نگاه کنید بسیار شبیه پرچم نهاد صلیب سرخ است.

صلیب سرخ و سوییس
صلیب سرخ و سوییس

از قرن نوزدهم سوییس به یکی از جذاب‌ترین مقاصد توریست‌ها به خصوص انگلیسی‌ها تبدیل شد. ساخت هتل‌های لاکچری در سوییس از این قرن شروع شد.

به این باور یقین پیدا کردم که هیچ کشوری بدون توسعه‌ی کامل راه‌آهن نمی تواند رشد و ترقی کند. سوییس هم همین طوری بود. پیش از توسعه‌ی جاده‌ای در قرن بیستم و بعد از جنگ‌های جهانی، آن‌ها ابتدا راه‌آهن را توسعه دادند. داستان توسعه‌ی راه‌آهن در سوییس برای‌شان بسیار افتخارآمیز بود و عکس‌ها و روایت‌های مشروحی را به آن اختصاص داده بودند. حتی در بخش‌های جانبی موزه در طبقات بالاتر هم داستان راه‌آهن در سوییس را تکرار کرده بودند.

یک نقشه از سوییس را در دل دیوار کار کرده بودند و شبکه‌ی ریلی‌شان را به رخ کشیده بودند. یک اتاقک هم به سبک قطارهای چند سال پیش ساخته بودند: نیمکت‌های قطار چوبی بودند. می‌رفتی کنار نیمکت‌ها می نشستی و اسکرین‌های دو طرف این طور به تو القا می‌کرد که سوار قطار واقعی شده‌ای و داری از مناظر کوهستان‌های زیبای سوییس که از دو طرف می‌گذرند لذت می‌بردی. صدای قطار هم با بلندگو پخش می‌شد و شبیه‌سازی لذت را به اوج می‌رساند.

شبکه‌ی راه‌آهن سراسری سوییس
شبکه‌ی راه‌آهن سراسری سوییس

توی بخش اصلی موزه هم شاهکارهای مهندسی مسیرهای راه‌آهن سوییس با آب و تاب روایت می‌شدند. مسیر گاتارد در سال ۱۸۸۲ طولانی‌ترین مسیر بین آلپی قاره‌ی اروپا بود. مسیری پر از پل‌ها و تونل‌ها. وقتی روایت‌ سرشار از غرورشان از تونل‌های منحنی در طول مسیر را می‌خواندم بی‌درنگ یاد سه خط طلای مسیر راه‌آهن تهران- ساری افتادم.

اما خب، ساخت راه‌آهن در ایران هیچ جایگاهی در موزه‌ی ملی ایران ندارد متاسفانه. اصلا ساخت راه‌آهن از یک دوره‌ای به بعد دیگر در ایران رها شد و هنوز که هنوز است ایران شبکه‌ی راه‌آهن درست و درمان و کاملی ندارد. سوییس اول شبکه‌ی راه‌آهنش را کامل کرد و بعد از ۵۰-۶۰ سال و بعد از جنگ جهانی دوم به فکر مسیرهای جاده‌ای افتاد.

شبیه‌سازی قطارهای قدیمی در موزه‌ی ملی سوییس
شبیه‌سازی قطارهای قدیمی در موزه ملی سوییس

ساعت‌های قدیمی و باارزش سوییسی هم بخش کوچکی از موزه‌ ملی سوییس در قرن‌های ۱۸ و ۱۹ را به خود اختصاص داده بود. عموم ساعت‌های این بخش بسیار زیبا بودند. ساعت‌های کمری طلایی با طرحی از روستاهای آلپ و دقت و زیبایی یک ساعت ساخت سوییس. ساعت سوییسی از برندهای مشهور سوییس در جهان است. صنعتی که حدود ۱.۵ درصد از تولید ناخالص داخلی سوییس را به خود اختصاص داده است.

ساعت های سوییسی در موزه ملی سوییس
ساعت های سوییسی در موزه ملی سوییس

جالب این است که سوییسی‌ها به خودی خود ساعت‌ساز نبودند. در قرن شانزده و از میان پناهندگان پروتستانی که از فرانسه به ژنو پناه می‌آوردند، گروهی به ساخت ساعت روی آورده بودند. آن‌ها نوآوری خودشان را همراه‌شان به سوییس آوردند و به تدریج آن را گسترش دادند (از مواهب مهاجرپذیری!). ساعت‌سازان فرانسوی و آلمانی‌تبارهای سوییس با نوآوری‌های متعدد خودشان در قرن‌های ۱۸ و ۱۹ باعث شدند که ساعت سوییسی در جهان یک برند شود. ساعت‌سازان سوییسی در قرن بیستم و بیست و یکم با حضور ژاپنی‌ها و بعد ساعت‌های الکترونیک اپل و چینی‌ها دچار چالش‌های زیادی شدند. اما همچنان با حفظ کیفیت ساعت‌ها توانسته‌اند برند خودشان را حفظ کنند. ساعت‌های سوییسی فقط یک ساعت نیستند. تکه‌هایی از جواهرند.

سوییس و قرن بیستم به روایت موزه ملی سوییس

روایت قرن بیستم سوییس بر چند موضوع متمرکز بود: جنگ جهانی اول و دوم، جنگ اتمی بلوک شرق و بلوک غرب، تهدید جنگ بر سر سوییس، سوییس به عنوان یک کشور پناهنده‌پذیر در قرن بیستم و مدرن شدن سوییس در این قرن.

سوییس در جنگ جهانی اول میزبان ۲۶ هزار پناهنده و ۱۲ هزار مجروح جنگی بود. در جنگ جهانی دوم در طول جنگ آن‌ها همواره مرزهای‌شان را بسته نگه داشته بودند و ۷۰۰ هزار سرباز سوییسی (جمعیت سوییس آن زمان حدود ۴ میلیون نفر بود!) مسئول این امر بودند که خارجی‌ها وارد سوییس نشوند و تنها بعد از پایان جنگ بود که آن ها اجازه‌ی ورود حدود ۵۱ هزار پناهنده را دادند. 

سوییس کشور پناهنده‌پذیر
سوییس کشور پناهنده‌پذیر

پناهنده‌پذیری از کشورهای بلوک شرق (مجارستان در ۱۹۵۶، پراگ در ۱۹۶۸ و یوگسلاوی در ۱۹۹۱) و پذیرش پناهندگان کرد و تبتی را با آب و تاب روایت کرده بودند. سیاست‌های مهاجرتی در طول قرن بیستم آن‌قدر برای‌شان اهمیت داشت که تاچ اسکرین بزرگ و صندلی گرم و نرم برای اطلاعات بیشتر برایش گذاشته بودند. در بحبوحه‌ی جنگ دوم جهانی هم توسط آلمان‌ها و ایتالیایی‌ها محاصره شده بودند. اما با برقراری ارتباطات اقتصادی توانستند موضع بی‌طرف‌شان را حفظ کنند و از تصرف شدن فرار.

بعد از جنگ جهانی هم سوییس بر نقش میانجی‌گری بسیار متمرکز شد. یکی از اسکرین‌های موزه نوشته بود که مثلا در سال ۱۹۷۳ سوییس میانجی بین ۲۴ کشور دنیا بود. همین الانش هم که ایران و آمریکا دشمن همدیگرند و آمریکا در ایران سفارت ندارد، سوییس دفتر حافظ منافع آمریکا است. در داستان‌های اتمی بین ایران و آمریکا هم سوییس چند باری با ابتکارات نوآورانه تلاش کرد نقش میانجی را به خوبی ایفا کند. در کوتاه‌مدت هم موفق بود. اما در بلندمدت داستان ایران و آمریکا پیچیده‌تر ازین حرف‌ها از آب درآمد. 

رای سوییسی‌ها به داشتن سلاح اتمی
رای سوییسی‌ها به داشتن سلاح اتمی

۴۰ درصد برق سوییس از طریق نیروگاه‌های اتمی تامین می‌شود و ۵۹ درصد هم از طریق سدها و نیروگاه‌های برق-آبی. در طول جنگ سرد، سوییسی‌ها دو بار در دهه‌ی ۱۹۶۰ به این رای دادند که سوییس هم سلاح هسته‌ای داشته باشد. با این‌که چهره‌های مشهوری همچون فریدریک دورنمات مخالف سلاح هسته‌ای بودند، مردم سوییس نیاز به آن را حس می‌کردند. شاید هم سلاح هسته‌ای تولید کردند. مطمئن نیستم. حداقل توی موزه‌شان چیزی در این مورد ننوشته بودند. اما به هر حال در دهه‌ی ۱۹۷۰ به معاهده‌ی منع سلاح‌های هسته‌ای پیوستند. 

کانتون‌های سوییس
کانتون‌های سوییس

سوییس ۲۶ کانتون دارد و هر کدام از این کانتون‌ها زبان و لهجه‌ی خاص خودشان را دارد. چیزی که در موزه‌ی ملی ارج نهاده شده بود. یک تبلت هم آن‌جا بود که تو می‌توانستی جملاتی را به زبان و لهجه‌ی خاص هر کانتون بشنوی. توی کنفرانسی که هم شرکت کرده بودم، یکی از سوییسی‌های کنفرانس برایم تعریف می‌کرد که اهل ژنو است، اما توی عمرش خیلی کم به زوریخ آمده بود و زوریخ برایش قشنگ یک سرزمین متفاوت بود. چون ژنو فرانسوی زبان است و زوریخ آلمانی‌زبان. این را در تابلوهای شهری هم می‌دیدی.

در سنگاپور همه‌ی تابلوها در همه جا چهارزبانه‌اند (چهار زبان رسمی سنگاپور). اما در زوریخ دو زبانه بودند: آلمانی و انگلیسی. آن رفیق سوییسی هم می‌گفت که آره، هنوز هم که هنوز است سوییسی‌ها به خاطر قومیت و زبان از هم جدا اند کامل و فقط در بازی‌های ملی مثل فوتبال و المپیک آن‌ها را یک جا کنار هم می‌بینی. هر کانتون خودش یک پرچم دارد و آدم‌ها خیلی توی کانتون خودشان‌اند. به هر حال سرزمین کوهستانی است و جابه‌جایی دشوار، حتی در عصر قطار سریع‌السیر و جاده و..

حتی در مورد تابعیت دادن به مهاجران هم در نظر می‌گیرند که مهاجر در کدام کانتون است و اگر ۱۰ سال در یک کانتون خاص زندگی کرده باشد بهش تابعیت سوییسی تعلق می‌گیرد. در غیر این صورت و در صورت جابه‌جایی بین کانتون‌ها شرایط دریافت تابعیت سخت‌تر می‌شود!

بانک‌ها و بیمه‌های سوییس

سوییسی‌ها به بانک‌ها و شرکت‌های بیمه‌شان مشهورند. بانک اس بی سی در ۱۸۵۴ در بازل تاسیس شد و در سال ۱۹۹۸ در ادغام با یک بانک بزرگ دیگر شد یو بی اس. یکی از مشهورترین بانک‌های جهان که شعبش در زوریخ حقیقتا از فرط لاکچری بودن به کاخ می‌مانستند نه یک بانک. سوییس ری هم که مشهورترین شرکت بیمه‌ی اتکایی جهان است در سال ۱۸۶۳ در سوییس تاسیس شد.

در قرن بیستم بخش خدمات در سوییس بسیار رونق گرفت. بانک‌ها و بیمه‌های سوییس در جهان تبدیل به بهترین‌ها شدند. به تبعش کارمندان و سوییسی‌های زیادی هم در این بخش‌ها مشغول به کار شدند. همین الانش ۱۰ درصد سوییسی‌ها مشغول به کار در بانک و بیمه‌اند. سبک لباس پوشیدن و دم و دستگاه‌های کار بانک و بیمه یک بخش از موزه را به خودش اختصاص داده بود.

کارگان فصلی بعد از جنگ جهانی دوم، کار توسعه‌ی سوییس را تکمیل کردند. ساخت بزرگراه‌ها و جاده ها و ساختمان‌ها به کمک کارگران فصلی به خصوص ایتالیایی‌ها تکمیل شد. همان داستان بیگانه‌هراسی ایرانی‌ها با افغانستانی‌ها را هم داشتند. اما خب، این قدر سعه‌ی صدر داشتند که نقش ایتالیایی‌ها و کارگران فصلی در توسعه‌ی زیرساخت‌های‌شان را نادیده نگیرند. در سال ۱۹۶۷ حدود ۴۰۲ هزار کارگر فقط ایتالیایی در سوییس ۵ میلیون نفری مشغول به کار بودند.

حق رای زنان در سوییس
حق رای زنان در سوییس

یکی از بخش‌های آخر بخش تاریخ سوییس به جنبش‌های زنان در سوییس اختصاص داشت. این که دامن‌های کوتاه چه نقشی در حقوق زنان داشتند جالب بود. اما برای من جالب‌ترین داستان حق رای زنان در سوییس بود. تا ۱۹۵۷ فقط مردان سوییسی حق رای داشتند. آن هم در سرزمینی که داعیه‌ی اولین دموکراسی اروپایی را دارد و برای هر مسئله‌ی کوچک و بزرگی رای‌گیری می‌کنند.

به تدریج زن‌ها هم صاحب حق رای شدند. اما این فرآیند تا ۱۹۹۱ طول کشید. سرانجام در سال ۱۹۹۱ آخرین کانتون هم رضایت داد که زن‌ها هم مثل مردها حق رای داشته باشند. خیلی دیر بود. ایرانی‌ها در زمینه‌ی حق رای برابر حداقل سال‌ها از همین سوییسی‌ها جلوتر بوده‌اند. دقت کنید: دارم می‌گویم حق رای. حق کاندید شدن و این‌ها نه ها.

دغدغه‌های آینده به روایت موزه ملی سوییس

آخرین بخش تاریخ موزه‌ ملی سوییس اختصاص داشت به مسائل آینده‌ برای کشور سوییس. این را هم خیلی دوست داشتم. عینی راستش خیلی کم دیده‌ام که موزه‌ی ملی کشوری، دغدغه‌های مهم آن کشور در مورد آینده را هم راستاحسینی بیان کرده باشد. سوییسی‌ها این کار را کرده بودند و همین بود که موزه‌شان را برایم ستایش‌برانگیزتر کرد. دغدغه‌های آینده‌ی سوییس؟ مهاجرت، اتحادیه‌ی اروپا، امید به زندگی و پیری جمعیت، تغییرات آب و هوایی و هوش مصنوعی. این بخش خیلی ساده و متن محور بود. در مورد هر کدام از این دغدغه‌ها نظرات موافقان و مخالفان را هم نوشته بودند و تصمیم گیری را واگذار کرده بودند به بازدیدکنندگان.

مهاجرت یکی از دغدغه‌های آینده‌ی سوییس
مهاجرت یکی از دغدغه‌های آینده‌ی سوییس

موزه ملی سوییس برایم دوست داشتنی بود. وقتی از بخش تاریخی خارج می‌شدی می‌توانستی بروی سراغ بخش‌های جانبی در سایر طبقات. این بخش‌ها کمتر تاریخی و کمتر بر مبنای شواهد تاریخی و توضیحات بودند. چشم‌نوازتر بودند. مثلا بخش جواهرات سوییس بسیار جذاب بود. مثلا بخش عتیقه‌جات خاندان ثروتمند کانتون‌های سوییس دیدنی بود. مثلا معماری درونی خانه‌های لاکچری قدیمی سوییس بسیار جالب بود. در بخش‌های جانبی معماری ساختمان موزه هم بیشتر رخ می‌نمایاند و دل می‌برد.

آخرین بخش موزه فروشگاه و سوغاتی‌جات بود. آن قدر برای من گران بود که هیچ نخریدم. اما از تنوع محصولاتی که می‌توانستند یادگاری‌های کوچک سوییس باشند به وجد آمدم. از دفترچه‌یادداشت‌های با تصویر هایدی و کتاب‌های چند بعدی هایدی بگیرد تا مگنت‌های نقشه‌ی سوییس و جاکلیدی‌های ساعت سوییسی و چاقوی سوییسی و..

هایدی
هایدی

واقعا از دوست‌داشتنی‌ترین موزه‌های ملی‌ای بود که رفتم. هم معماری موزه، هم جغرافیای موزه و هم گزینش‌های هدفمند طراحان موزه از تاریخ سوییس. به نظرم با توضیحاتی که نوشتم قشنگ می‌شود سوییس را در چند کلمه‌ی مشخص برچسب‌گذاری کرد. برچسب‌گذاری‌ای که بر اساس موزه ملی سوییس است. می‌توانید این برچسب‌ها را به من بگویید؟                  

دیدگاهتان را بنویسید