این روزها مشغول خواندن رمان ریگستان هستم. قبل از نام کتاب نام نویسنده بود که من را جذب کرد: شهزاده سمرقندی (نظروا)، اهل ازبکستان و شهر سمرقند، ساکن کشور هلند که تابهحال سه رمان به زبان فارسی نوشته است: سندروم استکهلم، زمین مادران و ریگستان. با خودم گفتم این دیگر چه بانویی است، اهل ازبکستان باشی و به زبان فارسی رمان بنویسی؟ چه قدر یک آدم میتواند عاشق یک فرهنگ باشد مگر؟
پشت جلد کتاب نوشته بود که شهزاده سمرقندی به علت حشرونشر با ایرانیان و علاقه مفرط به فرهنگ و زبان فارسیزبانش دیگر نه تاجیکی که به فارسی سخت نزدیک است.
شهزاده سمرقندی و کتابش باعث شد که علاوه بر خواندن داستان خود کتاب (که خیلی خوب و قشنگ از تیغ سانسور هم در امان مانده) در مورد تاجیکستان هم کنجکاو بشوم و به خودم فحش بدهم که چرا در مورد تاجیکستان هیچ نمیدانم؟ چرا در مورد ازبکستان هیچ نمیدانم؟ چرا در مورد ترکمنستان هیچ نمیدانم؟ افغانستان را هم حتی نمیشناسم و حتی پاکستان و حتی عراق…
سال ۹۰ بود که رفتم به عربستان و حج عمره. یکی از دستاوردهای آن سفر برای من این بود که فهمیدم عربها از ما ایرانیها تمیزتر هستند. بعدازآن سفر به شکل متعصبانهای مخالف آدمهایی بودم که عرب را با تحقیر نام میبردند، مخالف آدمهایی بودم که میگفتند عربها کثیفاند، آدمیزاد نیستند، فلاناند بهماناند. افتخار به نژاد هزار بار مورد تجاوز قرارگرفتهی آریایی بعدازآن سفر برایم غیرقابل درک شد. اما با کتاب ریگستان بیسوادیام به رخم کشیده شد.
از فحش دادن به خودم که خسته شدم شروع کردم به فحش دادن به آموزشوپرورشی که نه تاریخ یادمان داد نه جغرافیا نه ادبیات فارسی… مگر چند تا کشور توی جهان هستند که فارسی حرف بزنند؟ که فارسیزبان فکر و زندگیشان باشد؟ آخر لعنتیها چون تاجیکستان و ازبکستان زیرمجموعهی اتحاد جماهیر شوروی بودند باید آنها را از فکر و ذهن خودمان هم حذف میکردیم؟
توی عمرم از ریگستان هیچ اسمی نشنیده بودم. وقتی عکسهای ریگستان را تماشا کردم اندر کف ماندم. ریگستان ازنظر شکوه معماری هیچ کم از نقشجهان اصفهان نداشت. چرا نباید شباهت عظمت این دو میدان بزرگ فرهنگ فارسیزبان یادآوری نشود؟ چرا نباید ما همانطور که اسم میدان نقشجهان را توی مدرسهها یاد میگیریم و آرزوی دیدنش از کودکی در ما جوانه میزند در مورد ریگستان سمرقند هم همچه حسی داشته باشیم؟ مگر چه میشود که شوق دیدن سمرقند ازبکستان به جان بچههایمان بیفتد؟ مگر چه میشود که علاوه بر عراق دیدن ازبکستان و تاجیکستان هم برای ما معمول و ممکن شود؟
پشت جلد کتاب ریگستان دروغ نوشته بود که شهزاده سمرقندی به خاطر حشرونشر با ایرانیان به فارسی رمان نوشته. نه… او یک تاجیک است. تاجیکها فارسیزبان هستند. خطشان فارسی نیست. ولی تا عمیقترین لایههای زندگیشان فارسیزبان هستند. چون ۸۰ سال تحت سلطهی یک حکومت ایدئولوژیک به نام اتحاد جماهیر شوروی بودند خط فارسی ازشان گرفته شد. خطشان سیریلیک شد. تمام کلمات فارسی با حروف الفبای سریلیک نوشته میشوند. مثل ترکها که ترکی حرف میزنند اما حروف الفبایشان انگلیسی است. مثل فینگلیش خودمان که زمانی رایج بود و حالاها خدا رو شکر خیلی کم شده که کلمات فارسی با حروف انگلیسی نوشته شوند.
تاجیکها در شهرهای بخارا و سمرقند و خجند و کشور تاجیکستان و افغانستان پراکنده هستند. به شیرینترین و دستنخوردهترین وجه ممکن فارسی حرف میزنند. اما در زمان شوروی سمرقند و بخارا و خجند زیرمجموعهی جمهوری ازبکستان قرار گرفت. بعد از فروپاشی هم فقط خجند به کشور تاجیکستان برگشت و دو شهر بزرگ سمرقند و بخارا زیرمجموعهی ازبکستان باقی ماندند. حالا ما فرهنگی داریم که حداقل در چهار کشور جاری و ساری است… اما… ما که ایرانی هستیم از فرهنگ زبان فارسی در آن سه کشور چه قدر میدانیم؟ هیچ. تقریباً هیچ نمیدانیم.
پس نوشت: “اسفند ۹۲ و فروردین ۹۳ مسیر ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان رو با همسرم سفر کردیم. “سمرقند دقیقا کجاست؟” رو که خوندم گفتم شاید بخشی از روایتها و اطلاعات این مسیر بی مانند، یه روزی، یه جایی به یه کاریت بیاد. نمیدونم وبلاگ “کوله پشتی نارنجی” رو که فرشته مینویسه (مینوشت) تا به حال دیدی یا نه؟ گفتم شاید اگه فرصت داشتی و علاقه، از نگاه ما به این بخش از آسیای میانه نگاه کنی.”
کامنت آقای نمازی من را رساند به سفرنامه تاجیکستان و ازبکستان وبلاگ کوله پشتی نارنجی که بس خواندنی و یادگرفتنی بود برایم. شما هم خواندنش را از دست ندهید: