تا اینجای کار به تورها و ورکشاپها نه نگفتهام. یعنی تا جای ممکن سعی کردهام نه نگویم. اما خب، کم کم دارد حجم کارها زیاد میشود. دیروز دانشگاه برداشت ما را برد گالری شهر سنگاپور. (https://www.ura.gov.sg/Corporate/Singapore-City-Gallery) یعنی گفتند برایتان وسیلهی ایابذهاب برای رفت فراهم میکنیم. اما برگشت با خودتان. به نظرم خیلی به دردبخور آمد. یک موزهی سه طبقه بود از تاریخ سنگاپور و اینکه چهطور از یک شهر توسعهنیافته در دههی ۵۰ میلادی تبدیل شد به یکی از شهرهای نمونهی آسیا. مسلما از روزهای بدبختیشان زیاد نگفته بودند و تمرکزشان بر روزهای توسعهیافتگیشان بود. ما یک گروه بودیم و به ما یک راهنما اختصاص داده بودند. والتر راهنمای ما یک پیرمرد بازنشستهی سنگاپوری خیلی شوخ و شنگ بود. به صورت داوطلب راهنمای موزه شده بود و خیلی خوب تعریف میکرد. یک جایی وسط کار تعریف میکرد که چرا سنگاپور ترافیک ندارد. دلیلش این بود که ماشین داشتن در سنگاپور خیلی پرهزینه است. اولا اینکه به کسی که گواهینامه ندارد اصلا ماشین نمیفروشند. ثانیا اینکه برای نگه داشتن ماشین باید از چند تا وزارتخانه مجوزهای جداگانه بخری. تعریف میکرد که من یک تسلا خریدهام و برای ده سال نگه داشتنش حدود ۱ میلیون دلار پرداخت کردهام. آنجا بود که فهمم بیجک گرفت که چهقدر آدم پولداری است و حقیقتا داوطلبانه آمده راهنمای گالری شده.
اول کار ما را برد یک گوشهی ساختمان. یک ماکت خیلی بزرگ بود از شهر-کشور سنگاپور. اول یک فیلم خیلی شکوهمند نشانمان دادند و چند تا آمار و ارقام. بعد والتر بیشتر توضیح داد. مثلا اینکه سنگاپور پنج تا فرودگاه دارد. یک فرودگاه بینالمللی چانگی. یک فرودگاه خصوصی و سه تا فرودگاه نظامی در جاهای مختلف. به هر حال در یکی از سوقالجیشیترین نقاط دنیا قرار گرفته بود: سر گردنهی تنگهی مالاکا و مسلما باید یک نیروی نظامی برای روز مبادا داشته باشد. بعد تکه به تکهی شهر را نشان داد و اینکه چطور برنامهریزی کردند تا برسند به این شهر دوستداشتنی امروزی. مثلا گفت که ما برایمان درخت و فضای سبز مهم بود. بنابراین در همهی برنامهریزیهایمان توجه داشتیم که طبیعت از بین نرود. با غرور گفت که ما الان ۷ میلیون درخت داریم و حدود ۶ میلیون جمعیت. در سیستم حمل و نقل عمومی سنگاپور گفت. از بحث امنیت آب در سنگاپور گفت. بارانهای موسمی میتوانستند یک خطر بالقوه باشند. سنگاپور الان ۱۷ تا دریاچهی جمعآوری آب دارد. (هفتهی دیگر یک ورکشاپ میروم اختصاصی برای همین). از بندرگاههای سنگاپور گفت. به صورت سنتی سنگاپور تعمیرگاه کشتیهای دنیا بوده. میگفت تا همین چند سال پیش هم ما تعمیرگاه شماره یک کشتیهای جهان بودیم. الان چین و شانگهای این مقام را از ما گرفتند. ناراحت هم بود. با چینیهای گروه سر به سر میگذاشت. میگفت من اصالتا چینی به شمار میروم. اما من چینی نیستمها. من سنگاپوریام. بعد گفت اما توی تخلیهی بار کشتیها یک دنیاییم. میگفت چون بین شرق و غرب عالم قرار گرفتهایم کشتیهای زیادی اینجا تخلیه و بارگیری بار دارند. سرعت تخلیه و بارگیری کانتینرها در سنگاپور در هیچ کجای جهان مثال ندارد. گفت سرعت و حجم بارگیری و تخلیهی ما چهار برابر دبی است و هیچ جا نمیتواند با رقابت کند.
. اول از آمدن انگلیسیها به سنگاپور گفت. ساختمان ادارهی پست را نشانمان داد که این روزها هتل شده. گفت من جوان که بودم هنوز ادارهی پست بود آنجا. ما برای حفظ میراث آنجا را خراب نکردیم. ولی الان هتل شده. توی خلیج مارینا بی و جای توریستی سنگاپور هم بود. یک چیز هم در مورد انگلیسیها گفت که جالب بود. گفت آنها آمدند و سنگاپور برای کار جذاب شد و مهاجران از جاهای مختلف به سنگاپور آمدند. انگلیسیها آنها را در مناطق جدا نگه داشتند. هندیها یک محله. مالاییها یک محله. چینیها یک محله. کاملا از هم جدا بودند. گویا این جدا کردن انگلیسیها باعث اختلافات قومی قبلیهای زیادی در دهههای بعد برای سنگاپور شد. بعد در طبقات بالا تعریف کرد که چطور مالزیاییها بعد از استقلال سنگاپور را از اتحادیهی خودشان اخراج کردند. دلیل اخراج هم اتفاقا اختلافات قومی قبیلهای سنگاپوریها و ترس از مسری بودن این اختلافات برای کل مالزی بود. ادایشان را هم درآورد که مالزیاییها را مثل یک آشغال پرت کردند بیرون. بعد گفت ما هیچ چی نداشتیم آن موقع. نه منابع زیرزمینی داشتیم. نه ثروت. اولین صنعتی که حولش توسعه پیدا کردیم فایننس بود. بهمان سی بی دی را نشان داد. همان مرکز سنگاپور که پر است از برجهای اجق وجق. گفت ما بانک آسیا شدیم. الان ۲۰۰۰ شرکت مالی در سی بی دی فعالیت میکنند. بعد در مورد سیستم تهویه مطبوع مرکزی برجها در سی بی دی گفت و همینجوری ادامه داد. تعریف کرد که فکر نکنید ما نمیتوانیم مثل عربها برج خلیفه بسازیمها. ما هم میتوانیم. اما به خاطر فرودگاه بینالمللی چانگی دستمان کوتاه است. اگر برجهایمان از یک حدی بالاتر برود پروازها دچار مشکل میشوند. ما سرزمین کوچکی هستیم. کوچک اما سرشار از فرصت.
یکی از اقدامات بزرگ لی کوآن یو تامین مسکن بعد از استقلال در سنگاپور بود. مسکن دولتی سنگاپور. یک چیز جالب این بود برایم که قومیتها در مسکنهای دولتی سهمیه دارند بر اساس نسبت از جمعیت. مثلا در یک ساختمان ۱۰ طبقه اگر ۴۰ واحد باشد، حتما باید ۸ واحد برای هندیها باشد. اگر هندیها به آن ۸ واحد نیایند آن واحدها خالی میمانند حتی اگر متقاضی از سایر قومیتها وجود داشته باشد. یک چیز دیگر هم برای حل مشکل قومیتها این بود که تمامی مناصب دولتی فقط بر اساس شایستگی و بدون در نظر گرفتن قومیت اختصاص داده میشوند. همین الان رییسجمهورشان هندیتبار است. در حالیکه هندوها اقلیت ۱۰ درصدی سنگاپورند.
چیزی که سنگاپور را جلو برد: در درجهی اول: فایننس و تبدیل به بانک آسیا شدن. بعد صنایع کشتی و نیز پالایشگاههای نفت. از ۱۹۷۰ آنها صاحب پالایشگاه نفت شدند و هنوز که هنوز است کشور نفتخیز اندونزی پالایشگاه نفت ندارد! در درجهی سوم هم توریسم.
شاهجملهی والتر برایم آنجایی بود که تعریف میکرد که ما هیچی از خودمان نداریم و برای همه چیز وابستهی دیگرانیم. میگفت نفت پالایشگاهمان از اندونزی میآید. برای تولید انرژیمان نیروگاههای حرارتی گازسوز داریم که گازش از کامبوج میآید. برای غذا کاملا به مالزی و تایلند و استرالیا و نیوزلند وابستهایم. برای چرخیدن بانکهایمان به چین و آمریکا و اروپا کاملا وابستهایم. میگفت وجود ما وابسته به حضور دیگران است و به خاطر همین با همه جای دنیا دوستیم و دشمنی نداریم. موقعیت جغرافیایی سنگاپور ایجاب میکرد که اینگونه باشند…