مروری بر کتاب «لهجهها اهلی نمیشوند».
لهجهها اهلی نمیشوند- تجربهی زندگی میان زبانهای عربی و انگلیسی
نویسنده: پائولین قلدس، خالد مطاوع و دیگران
مترجم: بتول فیروزان
ناشر: نشر اطراف
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۲
تعداد صفحات: ۱۹۲
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۱۹۴۶۷۹
«لهجهها اهلی نمیشوند» مجموعهی ۱۰ روایت از ۱۰ نویسندهی عرب-آمریکایی است. عنوان فرعی آن که در ترجمهی فارسی به آن افزوده شده «تجربهی زندگی میان زبانهای عربی و انگلیسی» است. نکتهی جالب در این کتاب این است که مترجم کتاب هم خود یک فرد «هایفندار» است. مرحوم بتول فیروزان نیز خود یک فرد لبنانی-ایرانی به شمار میرفت. نسلهای هایفندار عموما به کسانی گفته میشود که پدر و مادر و یا نیاکان آنها به سرزمین جدید مهاجرت کردهاند، خودشان در سرزمین جدید به دنیا آمده و رشد کردهاند. تمامی ارکان فرهنگی سرزمین جدید را به خود جذب کردهاند، اما در ضمن عناصری از فرهنگ سرزمین پدری یا مادری را نیز به خود گرفتهاند و به عبارتی یک آمریکایی تمام عیار یا یک عرب تمامعیار نیستند. بلکه در فضایی بینابینی زندگی میکنند.
در حقیقت جستارهای کتاب «لهجهها اهلی نمیشوند» در توصیف همین فضای بینابینی است. فضایی که بتول فیروزان در ترجمهی نرم، روان و بیدستانداز خودش توانسته آن را به زبان فارسی منتقل کند.
زبان و مهاجرت
میتوان مقدمهی نشر اطراف بر کتاب را نیز یک جستار مستقل در باب ارتباط زبان و مهاجرت و نقشهای هویتی زبان نامید. آنگاه که فردی مهاجرت میکند و به سرزمینی با زبانی جدید میرود، این فقط کلمهها و آوای کلمات نیست که عوض میشود. هویت فرد نیز دستخوش تغییر میگردد و این تغییر نیز به هیچ وجه شکل یکسانی ندارد. در حقیقت فرد مهاجر دچار رفتوآمد زبانی میشود و در میان هویتها و فرهنگها شناور میشود:
«آشنایی با تجربههای متعدد کسانی که در فضاهای میانزبانی تردد میکنند یا ساکن میشوند، ما را مهمان سفرهی رنگین صداها، عواطف و اندیشههای نو میکند و چه بسا اهمیت شناخت و بررسی جایگاه خودمان در دنیای تعاملی زبان را نیز برایمان روشنتر کند.»
کتاب «لهجهها اهلی نمیشوند» دومین کتاب از سری «زندگی میان زبانها»ی نشر اطراف است. نویسندگان کتاب همه عرب-آمریکایی هستند. نویسندگانی از مصر، مغرب، لبنان، لیبی و فلسطین. در صفحات ابتدایی کتاب هر نویسنده در یک پاراگراف معرفی شده است. البته با خواندن هر یک از روایتهای کتاب بار دیگر به این صفحه مراجعه خواهید کرد تا ببینید نویسندهای که کلماتش شما را مسحور کرده دقیقا کدامشان بوده.
روایت آوارگی فلسطینیها
روایت از فسلطین و آوارهی فلسطینی بودن در جای جای کتاب جریان دارد. نکتهی مثبت کتاب این است که جستارهای فلسطینی این کتاب برای من مخاطب ایرانی کلیشهای و تکرار مکررات نیستند. بلکه روایتهایی جدید و برآمده از تجربههای دست اول گوناگوناند. روایتهای این کتاب در مورد مواجههی کسانی است که از فسطین فاصله گرفتهاند، نسل دومی به شمار میروند و تجربهی مستقیمی از آواره شدن ندارند، تابعیت کشور آمریکا را دارند، اما زخم از دست دادن سرزمین آنها را رها نمیکند.
«در آغوش جاده- پدرم مثل گاوچرانها بود» روایت نبیل ابراهیم است از پدر فلسطینیاش که دههها پیش، بعد از جنگ جهانی دوم از فلسطین به آمریکا مهاجرت کرد. در آغوش جاده در حقیقت یک روایت جادهای است از یک سفر پدر و پسری در جادهها و شهرهای آمریکا:
«از سال ۱۹۵۵ یعنی تقریبا از هشت سال قبلش که باب همهی خانوادهمان را از ایری ایالت پنسیلوانیا به دیترویت برده بود، این اولین سفرم بود که از دیترویت بیرون میزدم. البته اولین و آخرین سفر دورهگردی من هم بود. خیلی از مردم بیت حنینا، زادگاه باب، بیاع- فروشندهی دورهگرد- بودند. بیت حنینا روستای عربنشین کوچکی در شمال قدس بود، کنار جادهی رامالله. برای پسرهای نوجوان و مردان جوان بیت حنینا دورهگردی حتی از درس و مشق هم واجبتر بود…» ص ۳۳
«آنها هنوز کلید خانهشان را دارند-پیشنهاد ناممکن خودکشی به اسرائیل» روایت جورج ابراهیم است از مواجههی عجیبش از سرزمین پدری و مادریاش. او از پدر و مادری فلسطینی در آمریکا به دنیا آمده و در آمریکا رشد کرده و استاد دانشگاه شده. در این روایت او به عنوان یک آمریکایی به سرزمین پدر و مادرش میرود. کسی او را فلسطینی محسوب نمیکند. اما در حقیقت فلسطین سرزمین آبا و اجدادی او است. شرح موقعیت متناقض یک فلسطینی-آمریکایی بودن در سرزمین فسطین روایت او را خاص میکند:
«بالاخره از اتاق خفهی انتظار به سالن بزرگ سخنرانی راهنمایی میشوی. زنی گندمگون پشت تریبون ایستاده. نام خانوادگیاش لحظهای بر صفحهی نمایش ظاهر میشود و همین که نامش غریبه نیست و در دهانت میچرخد، دلواپسیات را کم میکند. زن میگوید از یهودیان عراقی تبار است و مشاور سیاسی حقوقی اسرائیل. از شغلش میگوید و از سختیها و ریزهکاریهای حقوقی مقابله با تروریسم. از اینکه چطور قوانین بینالمللی دربارهی ممنوعیت حمله به زیرساختهای غیرنظامی دستشان را بستهاند. میگوید تروریستها از این قوانین به نفع خودشان استفاده میکنند. میگوید جنگ فشاری ناجوانمردانه برای پایبندی عملی به ارزشهای والای اخلاقی به این رژیم وارد میکند.
تمایز این زن و تروریستها تمایزی معناشناختی است. اسمش رنگ و بوی تروریستی دارد، به زبان تروریستها صحبت میکند و حتی میان تروریستها بزرگ شده. اما حالا به نمایندگی دولتی که او را نوعی تروریست پذیرفتنی میداند بر سر تروریستها بمب میاندازد». ص ۵۶
روایت آخر کتاب، «فراموش کرده بودم چهقدر کوچک است- ساخت و ساز روی خاکهای سست» روایتی زنی فلسطینی- آمریکایی است که پس از سالها به سرزمین پدریاش سفر کرده و با مادربزرگ و سایر اعضای خانوادهاش تعطیلات را میگذراند. روایتی زنانه و پر از جزئیات و بسیار به یادماندنی:
«آن سوی دره، شهرک جدید یهودیها جا خوش کرده. شبیه مکعبهای سفید روی تپههای سبز. شبها نور چراغهای شهرک شبیه خطوطی درخشان است، شبیه صورت فلکی هفتاورنگ بر زمین. کسی را آنجا نمیبینی. فقط ساختمان است و نور. از مادربزرگم میپرسم «وقتی به اونجا نگاه میکنی، حست چیه؟ فکر میکنی دشمنت هستن؟» سال ۱۹۴۸ اشغالگران اسرائیلی خانهاش را که بیرون بخش قدیمی قدس بود، از او گرفتند. مادربزرگ هم با شوهر و پسرهایش به روستا برگشتند. پدرم پناهندهای است که رفته آمریکا و با زنی آمریکایی ازدواج کرده. حالا خود روستا هم جزو مناطق اشغالی شده، جایی که عربها به آن میگویند کرانهی باختری از سمت اسرائیل. ستی دربارهی همهی اینها چه فکر میکند؟ ترسیده؟» ص ۱۶۳ و ص ۱۶۴
رویاهای پدران و فرزندان در مهاجرت
دو تا از روایتهای کتاب «لهجهها اهلی نمیشوند» را میتوان روایتهای جادهای نامید: «در آغوش جاده» و «بابا و پونتیاک» در حقیقت شرح سفرهای جادهای پدرانی است که خودشان و یا فرزندانشان به سرزمینی جدید مهاجرت کردهاند. «در آغوش جاده» شرح یک سفر پدر و پسری است. «بابا و پونتیاک» شرح سفرهای پدر و خانواده در جادههای خاورمیانه و میان کشورهای مختلف کویت و عراق و عربستان و سوریه و لبنان و مصر است. در حقیقت راوی «بابا و پونتیاک» روایتی نوستالژیک از روزگاری ارائه میدهد که خاورمیانه جایی بهتر برای زندگی بود. در حقیقت سفر در خاورمیانه و سرزمینهای آبا و اجدادی، رویای بزرگی است که دست از سر راویان مهاجر برنمیدارد:
«همزمان با درخشش کوتاه انقلاب مصر در سال ۲۰۱۱، دوستانم به آسانی متقاعدم کردند که برای سفری جادهای برنامهریزی کنیم، سفری به کشورهای عربی تازه آزادشده از دیکتاتوری. قرار بود کاروان آزادی ما از تونس – اولین کشوری که دیکتاتورش را سرنگون کرد- راه بیفتد، بعد به لیبی برویم که دیکتاتورش در سوراخی پنهان بود، بعدش برسیم به مصر که مردمش هنوز در میدان تحریر مشغول رقص و پایکوبی بودند و دست آخر هم برویم به سوریه که فکر میکردیم انقلاب بعدی آنجا رخ میدهد. تصور میکردم بالاخره وقتش رسیده با ماشین از مرزها بگذرم، همانطوری که بابا زمانی میگذشته. اما فکر این سفر هم، مثل انقلابی که الهامبخشش بود، عمر کوتاهی داشت. برنامه ی سفر جادهای در شبکههای اجتماعی شکل گرفت و پسندیده شد و میان آدمها چرخید، اما از آن شبکهها پا بیرون نگذاشت…» ص ۱۲۶
«مناسک بازگشت- آنها به لیبی بازمیگردند و من در غربت میمانم» نیز در شرح رویای وصال پدر و فرزندی در سرزمین پدری است. خالد مطاوع در این روایت به شرح مرگ پدرش میپردازد. او سالها دور از لیبی زندگی کرده است و به واسطهی مرگ پدرش پس از سالها به لیبی بازمیگردد. به واسطهی دیکتاتوری معمر قذافی برای او بازگشت به لیبی ناممکن بوده. اما او سرانجام دل را به دریا میزند و در مراسم ختم پدرش در لیبی شرکت میکند. رویای بازگشت به سرزمین پدری در او چنگ میاندازد و روایتی عمیق از وصال و فراق در مهاجرت به دست میدهد.
روابط قدرت در مهاجرت
یکی از درخشانترین روایتهای کتاب «لهجهها اهلی نمیشوند» روایت «صدای آواره» است. روایتی که عنوان کتاب از آن الهام گرفته شده است و میتوان آن را مرتبطترین روایت با مقدمهی نشر اطراف نیز دانست. یک روایتی سراسر تجربی و البته زبانشناسانه که بدجور آدم را به فکر میاندازد. به خصوص آنجا که در باب زبان و قدرت و مهاجرت سخن میراند:
«لهجه تنها در صورتی منبع شرم یا اضطراب میشود که در گوش شنونده، بر فرودستی جایگاه اجتماعی صدای گوینده دلالت کند. چیزی که جایگاه اجتماعی را تعیین میکند معمولا فراتر از صدا و مقصود آن است و در روابطی متعدد ریشه دارد: رابطهی مرکز و پیرامون؛ رابطهی استعمارگر و استعمارشدهای که به زبان استعمارگر سخن میگوید؛ رابطهی شهری و روستایی؛ رابطهی طبقهی برخوردار و طبقهی محروم. نمیتوانم تصور کنم که شخصی با لهجهی آکسفوردی هنگام صحبت با شخصی از طبقهی کارگر انگلستان خجالتزده شود. همانطور که پاریسیها از شنیدن لهجهشان در کنار لهجهی مهاجری سنگالی دستپاچه نمیشوند. بنابراین لهجه استعارهای شفاف از روابط قدرت است.» ص ۱۳۶
پذیرفته نشدن به عنوان یک مهاجر
یکی از تجربههای تلخ هر مهاجر و آوارهای، تجربهی پذیرفته نشدن و طرد شدن است. روایتهای گوناگون کتاب «لهجهها اهلی نمیشوند» به این تجربه از زبان نویسندگان عرب-آمریکایی نیز میپردازند. تجربهای که حتی ۵۰ سال زندگی در آمریکا هم گویی از دردش کم نمیکند. الماز ابی نادر در روایت «شدت پریشانیات چقدر است؟» و پائولین قلدس در روایت «راهم را که گم میکنم…» به تفضیل و با کلماتی درخشان به این تجربه میپردازند.
یکی دیگر از روایتهای درخشان این کتاب نیز روایت «اوهام تسلیبخش- ما آن دیگریهای بامزه هستیم» است. روایتی که با بیانی ساده به یک مسئلهی بسیار پیچیده میپردازد: اینکه ادبیات از مهاجران و غیرسفیدپوستان دیگریسازی میکنند و حتی تلاشهایی که اخیرا برای پذیرش این دیگریها صورت گرفته باز هم در راستای همان دیگریسازیهای قبل است و فقط صورت مسئله به ظاهر عوض شده است.
در مجموع کتاب «لهجهها اهلی نمیشوند» مجموعهای درخشان از ۱۰ روایت است که موضوع مهاجرت و زبان را عمیقتر کاویدهاند.