نیازی به قدیس‌سازی نیست

دو هفته پیش دوچرخه‌ام را برداشتم رفتم قبرستان ماندای. قبرستان البته کلمه‌ی درستی نیست. دقیقش می‌شود مرده‌سوزخانه‌ی ماندای. یک جایی متعلق به چینی‌تبارهای سنگاپور است که مرده‌شان را می‌سوزانند، بعد خاکستر مرده را برمی‌دارند می‌گذارند توی کمد و روی کمد هم اسم و مشخصات و عکس مرده‌شان را می‌چسبانند و والسلام. هر هفته یکشنبه هم سری به مرده‌شان می‌زنند. برایش اسباب‌بازی مینیاتوری چیزهایی که دوست داشته می‌گذارند و عود می‌سوزانند و یک سبد میوه هم خیرات می‌کنند. سالن‌های مرده‌سوزی‌شان هم خیلی تر و تمیز بود.

راستش دنبال سنگ قبر آقای لی کوآن یو بودم. می‌خواستم بهش ادای احترام کنم. مثلا بروم روی سنگ قبرش حمد و سوره بخوانم و بگویم که دمت گرم. لی کوآن یو، رهبر سنگاپور بود. عرض پنجاه سال سنگاپور را از یک کشور توسعه‌نیافته‌ی عقب‌مانده تبدیل کرد به یک کشور توسعه‌یافته. حقیقتش حالاها بعید می‌دانم که خیلی از شهرهای اروپا و آمریکا از نظر بعضی استانداردهای زندگی به گرد پای سنگاپور برسند. البته دلیل ارادت من به ایشان بورسیه‌ای بود که بنیاد لی کوآن یو به من اعطا کرده بود. دولتی که تابعیتش را دارم، حاضر نشد هزینه‌های تحصیل و زندگی من را بدهد و به نظرم برایش اهمیتی هم نداشت. اما برای  بنیاد آقای لی کوآن یو انگار مهم بود که من با جهان بزرگ‌تری آشنا شوم. خوانده بودم که مراسم مرده‌سوزی آقای لی کوآن یو در مرده‌سوزخانه‌ی ماندای بوده و چه‌قدر هم باشکوه. انتظار داشتم یک بنای یادبودی سنگ قبری چیزی ازش پیدا کنم. اما پیدا نکردم. از ملت پرسیدم سنگ قبری، بنای یادبودی، گنبد و ضریحی چیزی از آقای لی کوآن یو وجود ندارد؟ کسی نمی‌دانست. وجود نداشت واقعا. آخرسر یکی گفت که پسرم آقای لی کوآن یو بدش می‌آمد که ازش یک قدیس و امامزاده بسازند. وصیت کرده بود که بعد از مرگ جسدش را بسوزانند و خاکسترش را با خاکستر مادرش مخلوط کنند. چون به نظرش فقط این‌طوری می‌توانست دوباره به آغوش مادرش برگردد. خاکسترهای مخلوط شده هم در گورستان خانوادگی است و قابل دسترس برای عموم نیست.

خیلی عجیب بود برایم. کاری که لی کوآن یو برای سنگاپور کرده بود ارزش سجده کردن داشت. اما خودش هیچ اعتقادی به قهرمان شدن نداشت. دست از پا درازتر برگشتم. بعد جست‌وجو کردم دیدم توی شهر یک درخت هست که به نامش است: به عنوان یادبود لی کوآن یو. فکر کردم باید یک درخت شکوه‌مند باشد. دوباره امروز دوچرخه‌ام را برداشتم رفتم درخته را ببینم که حداقل پای درخت حمد و سوره بخوانم ادای احترام کنم به این رهبر فقید. درخت را به سختی پیدا کردم. یک درخت جوان بود که ملت به یاد لی‌کوآن یو کاشته بودند. اصلا هم بزرگ و باشکوه نبود. قرار بود چند سال دیگر، شاید چند ده سال دیگر باشکوه شود. البته که برایم خیلی نمادین بود. کشور پیشرفته کشوری است که در آن برای رهبر و بنیانگذارش به جای گنبد و ضریح و مقدس‌سازی، درخت می‌کارند. این را امروز یاد گرفتم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *