ایران یکی از مهاجرپذیرترین کشورهای دنیاست. بنابر آمار رسمی، بیش از ۳ میلیون مهاجر در ایران زندگی میکنند اما بسیاری از این مهاجرین، حتی به عنوان مهاجر قانونی نیز حقوقی ندارند. در تاریخ سوم دی ماه نود و هشت، کانون یاریگران نشستی با عنوان «چرا مهاجرپذیر نیستیم؟» با حضور دکتر آرش نصراصفهانی، جامعهشناس و نویسندهی کتاب «در خانهی برادر»، و پیمان حقیقتطلب، مدیر پژوهشهای انجمن دیاران، برگزار کرد.
دگرپذیری به جای مهاجرپذیری
این نشست با سه سوال اصلی «آیا ما مهاجرپذیر بودیم؟ آیا ما مهاجرپذیر هستیم؟ آیا ما مهاجرپذیر خواهیم بود؟»برگزار شد.
پیمان حقیقتطلب برای بررسی مهاجرپذیر بودن ایرانیان در گذشته نگاهی به تاریخ ایران انداخت ولی از آنجا که مهاجرت مفهومی مدرن است، سوال اول را به عنوان «آیا ما دگرپذیر بودیم؟» تغییر داد. او برای بحث خود شواهدی مانند آثار ثبت شده در تخت جمشید، حکمرانی کوروش در حمله به بابل و اجازه دادن به مردم برای حفظ دین، شعر و ادبیات عاری از تنگ نظریهای جغرافیایی و اعتقادی در کنار فرهنگ مدارا بین ایرانیان قدیم اشاره کرد تا نشان دهد دگرپذیری مفهمومی جا افتاده در ایران قدیم بوده است.
اما آیا این مفاهیم هوز هم پابرجا هستند؟ برای پاسخ به این سوال به محدودیتهای مهاجرین در ایران پرداختیم.
محدودیت شغلی وضعشده، قوانین تابعیت، برگهی تردد برای خروج از شهر و مسافرتهای ساده، محدودیت در دریافت گواهینامه، محرومیت در آموزش عالی و استفاده از خدمات الکترونیکی بانکی تنها نمونههای کوچکی از محدودیت اعمال شده بر مهاجرین در ایران است. علت این سختگیری در قوانین مهاجرتی چیست؟ حقیقت طلب برای پاسخ به این سوال به پدیده «دولت-ملت» و شکلگیری ناقص آن در کشور ما پرداخت.
او بیان کرد: اولین باری که مفهوم تابعیت ایران در قوانین ایران مطرح شد در قانون اساسی زمان مشروطه بود. در این حوزه، ایرانی بودن بر اساس تعاریفی مشخص شد و رابطه شهروند، حاکمیت و دولت-ملت به وجود آمد. رضاشاه با ایجاد زیرساختهای مادی مثل آموزش و پرورش همگانی و … پیشنیازهای اولیه دولت-ملت را ایجاد کرد ولی اجرای آن با نقصهایی همراه بود. دولت-ملت در ادامه نیاز به جنبههای غیر مادی مانند تنوع و تکثر فرهنگی و سیاسی داشت که رضا شاه این مسئله را قبول نداشت. از آنجا که واحدهای سیاسی و مرزهای کشورها و منافع ملی و سیاست در امتگرایی جایگاهی ندارند، تعارض زیادی بین دولت-ملت و امتگرایی دینی از زمان مشروطیت وجود داشتهاست. در زمان رضا شاه با ایجاد گفتمان باستانگرایی، گفتمان بین امتگرایی و دولت-ملت کنار گذاشته شد.
باستانگرایی میتوانست با پررنگ کردن گذشته پرشور باعث ایجاد غرور ملی شود ولی چون دولت-ملت در زمان رضا شاه ناقص اجرا شد و ما به تکثر فرهنگی نرسیدیم، بعدها دچار مشکل شدیم. در ادامهی این سیر، نیروهایی که باعث انقلاب اسلامی شدند اندیشه فرامیهنی و جهانوطنی داشتند. اصل ۱۱ قانون اساسی که بر اساس دید امتگرایی تعریف شده، نشان میدهد انقلاب اسلامی در جهت دولت-ملت نبودهاست.
تناقض بین قوانین رضاشاهی و دید فرامیهنی باعث شده ما موضع مشخصی نسبت به مهاجران نداشته باشیم و در برابر سوالهای زیر بیپاسخ باشیم. چرا در عصری که همهی کشورها به تامین منافع و حقوق شهروندان فکر میکنند، مسائل داخل مرزی در اولویت دوم ما قرار میگیرد؟ حقیقتطلب برای تکمیل بحث خود این پرسش را مطرح کرد که چرا دید فراوطنی نسبت به عرق ملی در قومیتهای مختلفی که ایران را تشکیل دادهاند پررنگتر است؟
مدیر پژوهش انجمن دیاران بیان کرد که باستانگرایی خیلی وقتها با مشاهدهی ضعف حکومت، پناه مشکلات ما میشود؛ از طرفی این پناهگاه باعث ایجاد ملیگرایی افراطی و توهم نژادپرستانه میشود. در نتیجه غیرستیزی پررنگتر شده و موجب نگاه بالا به پایین در برخورد با مهاجران میشود. این نگاه به خصوص در سطح قوانین و مجریان قانون، باعث عدم ایجاد عرق ملی در مهاجران نسل دوم وسوم میشود که بهانهای برای ملیگرایان افراطیست تا نگاه غیرستیزی خود را تشدید کنند. این چرخه کجا به پایان میرسد؟ آیا ما مهاجرپذیر خواهیم شد؟
مسالهمحور باشیم
آرش نصر اصفهانی که هماکنون در معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران حضور دارد، بیان کرد که منابع متعددی اعلام میکنند که بخش زیادی از کودکان کار را مهاجرین بهخصوص کودکان افغانستانی تشکیل میدهند. بر اساس آییننامهی ساماندهی کودکان کار، روش عمدهای که در پیش گرفته میشود شامل سه مرحلهی شناسایی، جذب و تحتپوشش قرار دادن کودک در بهزیستی یا … میباشد. اما این فرایند هیچوقت به این شکل انجام نمیشود به طوری که مرحله شناسایی و جذب تفاوت زیادی با دستگیری کودک ندارد.
در مورد کودکان افغانستانی این تفاوتها بیشتر هم میشود چرا که هیچ مرکزی به صورت قانونی خود را موظف به ارائه خدمات به این کودکان نمیداند و به همین دلیل خطر اخراج از کشور و سرنوشت نامعلوم برای این کودکان بیشتر میشود. نصر اصفهانی در ادامه به صورت خاص بحث خود را محدود به زبالهگردی کرد که از شکلهای خطرناک کار کودک هست.
طبق قانون شهرداری وظیفه دارد پسماند خشک را از شهروندان تحویل گرفته و وارد فرایندهای بازیافت کند. او بیان کرد که در واقع این پیمانکارها هستند که باید با جذب نیرو، زبالههای قابل بازیافت را از مخزنهای زبالهی حوزهی خود جدا کنن، اما در عمل به جای جذب نیرو، این مخازن به گروههای عموماً افغانستانی اجاره داده میشود. او بیان میکند که آیا برای حل مساله کودکان کار یا زبالهگردها فشاری به پیمان کارها وارد شده تا مانع این کار شوند؟ او خود بیان میکند با فکر کردن به ابعاد این ماجرا سوالهای مهمتری مطرح میشوند.
در صورت ایجاد فشار به شهرداری و ممانعت از ادامهی این روند، چه بلایی سر این کودکان میآید؟ آیا مداخلهی ما در کیفیت زندگی این کودکان تاثیر مثبت دارد یا باعث کشانده شدن کودکان به کارگاههای زیرمینی، فروش مواد مخدر و محیطهای خطرناکتر میشود؟ نصر اصفهانی با تاکید بر پیچیدگی مسائل اجتماعی بیان میکند که دست زدن به یک پارامتر و اصلاح آن شاید نواقص بیشتری را در شبکه ایجاد کند.
پیوست: فایل ارائهی چرا مهاجرپذیر نیستیم در این آدرس قابل دانلود است.