کتاب زندگینامهی کیشور محبوبانی «زیستن در قرن آسیایی» را به ۵۰ صفحهی آخرش رسیدم و کتاب «کاشفالسلطنه» را تمام کردم. هر دویشان در مورد زندگی دیپلماتها بودند. محبوبانی یک دیپلمات سنگاپوری که مدرسهی لی کوآن یو را تاسیس کرد و کاشفالسلطنه یک دیپلمات ایرانی که چای را بومی ایران و شهر لاهیجان کرد. نمیدانم چرا خوراک کتابی این یک ماهم شد خواندن زندگینامهی دو دیپلمات. اما شده است دیگر. این جور وقتها جملات پل استر را زمزمه میکنم: کلمات عوض نمیشوند، اما کتابها همیشه در حال تغییرند. عوالم مختلف پیوسته تغییر میکنند، افراد عوض میشوند، کتابی را در وقت مناسبی پیدا میکنند و آن کتاب جوابگوی چیزی است، نیازی، آرزویی.
دلم میخواست هم کتاب بخرم هم دفترچه یادداشت. دلم پیادهروی در لاهیجان هم میخواست. سلانه سلانه برای خودم راه افتادم. به کتابفروشی فرازمند که رسیدم دیدم تعطیل کرده است. خب، واقعا در این شرایط اقتصادی فروختن فرهنگ کار دشواری است. فرازمندها هم از پسش برنیامدند بالاخره. میدانستم که تعطیل کردهاند. توی اینستاگرامشان نوشته بودند که شعبهی لاهیجانشان را تعطیل کردهاند. هنوز هم توی کتابخانهام آن «هری پاتر و سنگ جادو»یی که تابستان یکی از نوجوانیهایمان از کتابفروشی فرازمند خریده بودم دارم. آن روزها هر کتابی که ازشان میخریدی صفحهی اولش یک مهر کتابفروشی فرازمند هم میزدند. توی پست اینستاگرامشان خاطرهی خواندن هریپاتر و سنگ جادو را برایشان نوشتم. برای من از بین رفتن درخت مقدسم آنقدر غمانگیز بود که تعطیل شدن کتابفروشی فرازمند جلویش چیزی نبود. همانجور قدم زدم رفتم شهر کتاب لاهیجان. بخش اصلی شهر کتاب لاهیجان لوازمالتحریر است و بعد در انتهای فروشگاه هم کتابها. حجم عظیمی از کتابها ترجمه بودند. داستانها و رمانها هیچ کدامشان برایم جذاب نبودند. یک قفسهی گیلانشناسی داشتند. کتاب «کاشفالسلطنه» را آنجا پیدا کردم. راستش آن موقع نمیدانستم که محمدمیرزا کاشف چایکار هم یک دیپلمات ایرانی بوده است. فقط خوشم آمد در مورد مردی که چهرهی لاهیجان را تغییر داده بیشتر بخوانم.
لاهیجان پیش از کاشفالسلطنه شهر ابریشم بوده است. اصلا میگویند یکی از معانی لاهجان هم همین شهر ابریشم بوده است. تا حدود ۱۲۰ سال پیش و پیش از کاشفالسلطنه هم این شهر پر بوده از مزارع برنج و درختان توت و پرورش ابریشم. مزارع برنج حفظ شدند. اما درختان توت و صنعت پرورش ابریشم به کل از بین رفته است. من همیشه به خودم میگویم آخ اگر این شهر مغزهایی داشت که روی توریسم تمرکز میکردند و تاریخ را ارج مینهادند. آن وقت چهقدر میتوانستند با کرم ابریشم بازی کنند. عروسکهای کرم ابریشم میتوانستند نماد شهر شوند و مسابقات کرم ابریشم میتوانست چهقدر جذاب باشد. این روزها لاهیجان شهر چای است و چای خیلی جدید است. قبل از کاشفالسلطنه لاهیجان شهر چای نبود. ازین منظر که این مرد توانسته چهرهی لاهیجان را اینچنین تغییر بدهد برایم جذاب بود. کتاب زندگینامهاش هم برایم نکات جالبی داشت:
۱. کاشفالسلطنه از نوادگان عباسمیرزا (شاهزادهی ترقیخواه قاجاری) بوده.
۲. از ۱۵ سالگی به استخدام وزارت امور خارجه درآمده و فرستادهاندش به پاریس. آنجا هم فرانسوی یاد گرفته و هم درس حقوق خوانده و هم شده است یک دیپلمات کارکشتهی ایرانی که جهان خارج را دیده است و از جهان خارج برای ایران پریشان، ایدههای پیشرفت به ارمغان آورده.
۳. کاشفالسلطنه دو تا کتاب در ستایش راهآهن در ایران دارد. یکی را همان اوان جوانی و پس از تحصیل در فرانسه نوشته. بعدی را پس از اتمام یکی از پروژههای زندگیاش (انتقال چای و راه انداختن صنعت چای در ایران) و در میانسالی نوشته. من هم به شدت با او در مورد اهمیت راهآهن برای ایران موافقم. ایران هیچ وقت صاحب خطوط راهآهن پایدار و به دردبخور نشده است. راهحل ساخت جادهی آسفالت به جایش پیگیری شد. ولی به نظر من هم راهآهن بهتر میبود. این جملات منتخبش از کتاب «رسالهی فواید راهآهن» که کاشفالسلطنه در سال ۱۸۸۸ میلادی نوشته است برای من تکاندهنده بود:
«نگارنده این اوراق محض غیرت مسلمانی و حب وطن، از روی صدق و دوستی با اهل آسیا عموما و به ملل اسلام خصوصا، شاید به قدر قوه خدمتی کرده باشد. پس از چندیدن سال تحصیل درس و بحث در مدارس فرانسه و تحقیقات لازمه از اطراف، در صدد حل آن معما برآمده و مسئله را به این طور شکافت که در میان اصول بزرگ چیزی که باعث ترقی و قدرت ملل فرنگستان شده است، از همه جامعتر، از همه بزرگتر، از همه سادهتر، از همه مفیدتر ساخت راهآهن است و بس».
کتاب دوم (حیات و ممات) را پس از انقلاب مشروطه نوشت و ایدهی راهآهن برای ایران را دقیقتر کرد. مسیر پیشنهادی او این بود که اول راهآهن از مسیر چابهار به ارومیه (جنوب شرق به شمال غرب) کشیده شود. چون بخش بیشتری از مردمان ایران را تحت تاثیر قرار میدهد. داستان تاسیس راهآهن در ایران از منظر سیاستی خیلی داستان جالبی است. به نظر من کاشفالسطنه هم با این کتابهایش خیلی تاثیرگذار بوده است.
۴. کاشفالسلطنه در ۳۵ سالگی سفیر ایران در هندوستان شد. توی کتابهای تاریخ پس از پهلوی، خیلی شاهان قاجاری تحقیر شدند. جمهوری اسلامی هم در همین خط شاهان قاجاری را خیلی در کتابهای درسی تحقیر کرده است. مثلا مظفرالدینشاه یکی از بیعرضهترین شاهان قاجاری معرفی شده است. در حالیکه همین مظفرالدینشاه بوده که به کاشفالسلطنه ماموریت ویژه میدهد که چای را از هندوستان به ایران بیاور تا ما از منظر تولید چای خودکفا شویم. کاشفالسلطنه در هندوستان گزارشهای دیپلماتیک زیادی از نقشههای انگلیسیها برای ایران مینویسد. اما خب ایران و حکومت ایران در آن زمان ظرفیت بسیاری پایینی برای واکنش داشته است. کما اینکه این روزها هم به نظرم همین اتفاقات دارد تکرار میشود. کاری نداریم. کاشفالسلطنه روی بحث چای در هندوستان خیلی متمرکز میشود. خودش را فرانسوی معرفی میکند و کشت و برداشت و عملآوری چای را در نقاط مختلف هندوستان یاد میگیرد. قبل از او هم تلاشهایی برای انتقال بذر چای به ایران صورت گرفته بوده. اما چون مسافت بین ایران و هند زیاد بوده و پرورش چای هم ریزهکاری زیاد دارد همه شکست خورده بودند. سرانجام بعد از چند ماه کاشفالسلطنه موفق میشود بذر چای را در تپههای لاهیجان به عمل آورد و کشت موفق چای را شروع میکند. مقاومت علیهش هم زیاد بود. اما او ادامه میدهد و کم کم چهرهی لاهیجان عوض میشود. کار قهرمانانهی او یکی آشنا شدن با ریزهکاریهای پرورش چای بوده، دیگری انتقال موفق بذر چای از هندوستان به ایران بوده و سومی هم جا انداختن کشاورزی چای در شهر لاهیجان.
۵. کاشفالسلطنه توی تصادف رانندگی در جادهی بوشهر به شیراز فوت کرد. جادهی بوشهر به شیراز بعد از یک قرن هنوز هم که هنوز است یکی از خطرناکترین و پرکشتهترین جادههای ایران است. بعد از مرگ، پیکرش را به لاهیجان منتقل کردند و به پاس خدماتی که برای انتقال چای از هندوستان به این شهر داشت او را بر یکی از تپههای اصلی شهر خاک کردند. قشنگی ماجرا برایم این بود که این خود چایکاران لاهیجانی بودند که برای او مقبره ساختند.
۶. این زیاد به کتاب ربطی ندارد: بعد از انقلاب اسلامی مقبرهاش تا سال ۱۳۷۱ تعطیل بود و کسی نمیتوانست به دیدار سنگ مزار او برود. از سال ۱۳۷۵ در محل مقبرهاش موزهی تاریخ چای ایران را راه انداختند. دمشان گرم که بنا را تخریب نکردند. موزهی بدی نیست. جالب است. البته که میتوانست خیلی بهتر هم باشد. برای من یکی از ضعفهای بزرگ موزههای ایران این است که پس از بازدید فروشگاه مخصوص موزه ندارند. برایم عجیب هم هست. چون یکی از بخشهای اصلی درآمدی موزهها همین فروشگاه پس از بازدید از موزه میتواند باشد. جایی که سوغاتیهای متناسب با موزه به فروش میرسند. مثلا موزهی چای ایران میتواند کلی جاکلیدی و یادبودهای لاهیجانی بفروشد. جاکلیدی با تصویر کاشفالسلطنه. مگنتهای یخچالی و کاشیهایی با مزارع چای لاهیجان. عروسکهای کرم ابریشم. تیشرتهای با مناظر و یادبودهای شهر لاهیجان و… مثلا میتواند انواع چای و کتری و قوری و فنجان مخصوص کاشفالسلطنه را بفروشد. مثلا میتواند چای با بستهبندی مخصوص تصویر کاشفالسلطنه بفروشد. اطراف موزهی چای هم چمنکاری است. به من اگر بود آن دور و اطراف بوتههای چای میکاشتم و به صورت نمادین نگهشان میداشتم. چون در عکسهای قدیمی مقبرهی کاشفالسطنه هم تمامی زمینهای اطراف که الان تبدیل به خیابان و خانه شده، بوتهها و مزارع چای بودند.