اربعین در سنگاپور

مهدی (هم‌کلاسی‌ام) اهل پاکستان است. سه خانه‌ آن طرف از ما زندگی می‌کند. هم‌خانه‌ای‌هایش همه پاکستانی‌اند. بچه‌های پاکستان این قدر هستند که دو سه تا خانه را تماما به‌شان اختصاص داده باشند. دقت مدیران خوابگاه کالج گرین در چینش بچه‌ها کنار هم در یک خانه برایم ستودنی است. معیارشان فکر کنم در درجه‌ی اول دین بوده. چون بچه‌های هندی که مسلمان هستند با بچه‌های مسلمان سایر کشورها هم‌خانه‌اند و هندی‌هایی که مسلمان نیستند با همدیگر توی یک خانه قرار گرفته‌اند. خلاصه امروز زنگ زد گفت هی پیمان، می‌خواهی امروز با هم بریم اربعین مجلس؟ یک لحظه خواستم بپیچانم اما گفتم خب این هم خودش یک تجربه است دیگر. عصر یکشنبه‌ها هم این‌جا سنگین می‌گذرد…
پرسیدم غذا هم می‌دهند؟ گفت صد در صد. بعد پرسیدم مجلس برای ایرانی‌هاست؟ گفت نه. کار پاکستانی‌های مقیم سنگاپور است. گفتم باشد برویم. برایم آدرس را فرستاد. دور بود. ولی خوبی‌اش این بود که اتوبوس ۶۷ مستقیم از در خوابگاه تا مقصد می‌رفت. رفتیم توی ایستگاه اتوبوس ایستادیم و بعد از ۵ دقیقه اتوبوس ۶۷ آمد. اتوبوس‌های ۶۷ دوطبقه‌اند. من از بچگی عقده‌ی اتوبوس‌های دوطبقه را داشتم. توی خیابان‌های آن موقع تهران می‌دیدم‌شان. اما بابام هیچ وقت سوارم نکرد. خیلی زود هم بساط‌شان از خیابان‌های تهران جمع شد. سوار شدیم و از پله‌ها رفتیم بالا و دیدم جلوی جلو دو ردیف خالی است. نشستم و ۴۵ دقیقه مشغول تماشای شهر سنگاپور از طبقه‌ی دوم اتوبوس بودم. عین فیلم بود برایم. هی هم با موبایلم فیلم می‌گرفتم!


محل اربعین مجلس پایین‌شهر سنگاپور بود. امروز فهمیدم کالج‌گرین و کلا حوالی مدرسه‌ی لی کوآن یو بالاشهر سنگاپور محسوب می‌شود. سنگاپور پایین‌شهر هم دارد. تفاوتش خدمات‌رسانی اتوبوس‌رانی و این‌ها نیست. تفاوتش قدیمی بودن ساختمان‌ها و تنگ بودن پیاده‌روها و نیز تیپ و قیافه‌ و رفتار آدم‌هاست. من در سه هفته‌ی اخیر یک بار هم ندیده بودم که آدم‌های عادی در محلی غیر از خط‌کشی عابر پیاده از خیابان عبور کنند یا حتی در وقتی که چراغ عابر قرمز است بخواهند از خلوتی خیابان استفاده کنند و رد شوند. ندیده بودم. اما امروز در پایین‌شهر سنگاپور دیدم که مردم وقتی می‌دیدند ماشین نمی‌آید از خیابان سرخود رد می‌شدند. در مقیاس جهانی اصلا خلاف به حساب نمی‌آیدها. ولی خب برای سنگاپور چرا.
موسسه‌ی اسلام جعفری سنگاپور جایی بود که باید می‌رفتیم. نکته‌ی بسیار عجیب برایم این بود که دقیقا روبه‌روی این موسسه یک موسسه‌ی مذهب بودایی بود. درش باز بود و مجسمه‌های طلایی بودا را می‌دیدی. جلویش هم یک جعبه‌ی فلزی بود که ملت می‌آمدند یک سری کاغذ خاص را تویش می‌سوزاندند. آقابهروز (از خوانندگان کانال) گفت که این‌ کاغذها در حقیقت حکم پول را برای‌شان دارند و می‌سوزانند که مرده‌شان در آن جهان احساس پولدار بودن کند. نمی‌دانم. این طرف کوچه بودایی‌ها بودند و آن طرف کوچه هم شیعه‌های اثنی‌عشری و مراسم اربعین. جفت‌شان هم پرچم سنگاپور به در و دیوارشان چسبانده بودند و من اندر کف مانده بودم که سنگاپور چه کرده که این دو تا این قدر نزدیک به هم می‌توانند باشند و مشغول به کار هم و بی‌آزار نسبت به یکدیگر…

مراسم اربعین در سنگاپور؟ خب،‌مهدی راست می‌گفت. اکثریت پاکستانی بودند و نیز مالزیایی.۱۵۰ نفری بودند. ۴-۵ نفر ایرانی بودند. من بعد از سه هفته با یک ایرانی به زبان فارسی صحبت کردم. چیز خاصی نگفتیم. کی آمدم و کجا درس می‌خوانم و این حرف‌ها. زنانه و مردانه جدا بود. اما زن‌ها به راحتی رفت و آمد داشتند و خیلی وقت‌ها می‌آمدند بچه‌های‌شان راپاس می‌دادند به مردهای‌شان و برمی‌گشتند سمت خودشان. خیلی خودمانی برگزار می‌شد همه چیز. اولش نماز خواندند. بعد نوحه‌خوانی بود. نوحه‌ی اول به زبان پاکستانی بود. آهنگ فیلم‌های هندی را داشت و برایم خیلی جدید بود. نوحه‌ی دوم مالایی بود. این یکی دیگر خیلی آهنگ جدیدی بود برایم. کلماتش را هم اصلا نمی‌فهمیدم. نوحه‌ی سوم هم پاکستانی و نوحه‌ی چهارم مالایی بود. نوحه‌ی مالایی یک حالت خاصی داشت. غمی که به دل می‌نشاند خیلی لطیف بود. نوحه‌ها کوتاه بودند. هر کدام ۶-۷ دقیقه. از نوحه‌خوانی مرد مالزیایی فیلم هم گرفتم. نمی‌فهمیدم چه می‌گویدها. اما غم لطیفش را دوست داشتم. نوحه‌ی پنجم هم فارسی بود. بعد یک آخوند پاکستانی آمد و خیلی تند تند به زبان اردو نیم ساعتی صحبت کرد. نفهمیدم دقیق چه می‌گوید. اما خیلی عصبانی بود و هی صحبت غدیر و امام علی و این‌ها را می‌کرد. آخوند دومی به زبان انگلیسی سخنرانی کرد. او هم ایرانی نبود. اهل آفریقای جنوبی بود. اما عین آخوندهای ایرانی منتها به زبان انگلیسی روضه می‌خواند. همان سبک آرام حرف زدن و وسطش صلوات گرفتن و صدا بالا و پایین بردن و گاه هق هق زیر گریه زدن و این‌ها ولی همه چیز به انگلیسی و با لحن انگلیسی. خیلی هم تشویق می‌کرد که ما باید به زیارت قبور امامان برویم تا کامیتمنت (تعهد) و لاو (عشق) مان را به آن‌ها نشان بدهیم. یک چیزی هم گفت در مورد این‌که اگر مرکز اسلام کعبه است محور آن هم کربلا و امام حسین است که هیچ‌جوره نتوانستم هضم کنم که چی چی می‌گوید.
گویا پاکستانی‌های مقیم سنگاپور امسال توی مراسم اربعین عراق یک موکب هم داشتند. فیلمش را هم نشان دادند که با پرچم سنگاپور یک موکب راه انداخته بودند. آخر سر هم یک ربعی پاکستانی نوحه‌ی سنگین خواندند و سینه زدند. سینه زدن پاکستانی‌ها با ایرانی‌ها متفاوت است. سینه ستبر می‌کنند و دست‌ها را بالا می‌برند و نوبتی به سینه می‌کوبند و با یک ریتم ثابت کند. بعد هم نوبت غذای نذری بود: چیکن کاری- چیکن تیکا و بریانی.
چیکن کاری یک خورشت مرغ با مقدار زیادی ادویه بود.
چیکن تیکا یک تکه مرغ سرخ‌شده‌ی مزه‌دار بود که یک سس دست‌ساز خوشمزه‌ی خیلی تند هم همراهش بود.
بریانی هم در حقیقت برنج باسماتی و مرغ و گوشت پخته شده و مخلوط بود.
به شخصه با چیکن تیکا خیلی حال کردم. خوشم آمد. نان پاکستانی همراه غذا را هم دوست داشتم. خیلی خوشمزه بود. امروز من با سه تا غذای اصلی پاکستان هم آشنا شدم. یک چیز دیگر پاکستانی‌ها هم که جالب است چای است. چیزی که آن‌ها بهش می‌گویند چای، در حقیقت ترکیب شیر داغ و چای است. برای منی که عاشق لبنیاتم چای پاکستانی‌ها یک لذت تمام بود. سه چهار تا لیوان چای پاکستانی خوردم امروز. شکر هم به یک مقدار خوشایندی درش ریخته بودند و اصلا یک وضعیتی. این هم تجربه‌ای بود. توی نقشه‌ی گوگلم علامت زدم که محله‌ی اطراف موسسه‌ی اسلام جعفری را یک بار دیگر بیایم بچرخم. حس کردم سنگاپورهای متفاوتی را می‌توانم بفهمم این‌جوری.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *