دستشویی و مهاجرت

داشتم کتاب زندگی‌نامه‌ی کیشور محبوبانی (زیستن در قرن آسیایی) را می‌خواندم. یک جایی از کتابش در مورد روزهای کودکی‌اش از یک اتفاق بسیار مهم صحبت می‌کند: روزی که توالت خانه‌شان دارای فلاش‌تانک می‌شود. قبل از آن روز، توالت‌شان یک مخزن داشت که صبح به صبح یک سری می‌آمدند تخلیه‌اش می‌کردند. صبح‌ها بعد از تخلیه، دستشویی رفتن اکی بود. اما عصرها که خروجی‌های اعضای خانواده توی مخزن جمع می‌شد دستشویی رفتن و بوی مهوع آن دردناک می‌شد. روزی که خانه‌شان دارای فلاش‌تانک شد و امکان تخلیه‌ی لحظه‌ای برای توالت خانه‌شان فراهم شد، برای خانواده‌ی فقیر کیشور محبوبانی یک پیشرفت بسیار مهم محسوب می‌شد.

یاد خودم افتادم. همیشه ته ذهنم فکر می‌کردم که سخت‌ترین بخش مهاجرت عادت به دستشویی جدید خواهد بود. شاید برای خیلی‌ها چیزهای دیگر سخت باشد. مثلا وقتی می‌رفتم سنگاپور همه بهم در مورد گرانی و غذا هشدار می‌دادند. اما نه گرانی و نه غذا برای من به شخصه مشکلی به وجود نیاوردند. نگرانی اصلی من دستشویی بود. همیشه در طول این سالیان هم از تجربه‌ی دستشویی بچه‌ها سوال می‌پرسیدم و می‌پرسم. تجربه‌ی بچه‌های اروپا رفته از دستشویی برایم چالش‌برانگیز بود. دستشویی‌هایی که آب ندارند و فقط یک دستمال کاغذی می‌شود وسیله‌ی نظافت. این‌که بعضی‌های‌شان همیشه یک بطری کوچک آب معدنی داشتند برای دستشویی رفتن. تجربه‌های اول‌شان از دستشویی شماره‌ی دو در مملکت غربت، وقتی که تصورشان از دستمال کاغذی یک تکه پنبه بوده که بشود با مالیدنش تمیز کرد و بعد از دو سه بار زخمی زیلی می‌شدند و… رها کنم.

اما تجربه‌ی من با سنگاپور سر دستشویی خیلی برایم خوشایند شد. یعنی همین دستشویی باعت شد که همیشه یک حس مثبت نسبت به سنگاپور داشته باشم. وقتی وارد فرودگاه چانگی شدم، گیت‌های خودکار اجازه‌ی ورود من به سنگاپور را ندادند. من را هدایت کردند به یک اتاق و با سه چهار تا خانم عراقی و پاکستانی و خاورمیانه‌ای یک ساعتی علاف بودم آن‌جا. چیزی هم ازم سوال نپرسیدند در آن یک ساعت. فقط یک ساعت نمی‌دانم با کجا و کجا و کجا من را چک کردند و بعد هم از در پشتی بهم اجازه‌ی ورود به سنگاپور را دادند. کمی استرس داشتم که الان گیر ندهند که باید برگردی کشورت. آن موقع درک پایینی از مدرسه‌ی لی کوآن یو و اعتبارش داشتم. بعدها فهمیدم که پذیرش گرفتن از این مدرسه خودش تامین‌کننده‌ی ویزا است و نباید نگران می‌بودم. باری، به خاطر استرس خیلی دستشویی‌لازم شده بودم. وارد اولین دستشویی شدم. آن دستشویی سرپایی‌ها حس خوبی به‌شان نداشتم و هنوز هم ندارم. ترس از دیده شدن حس ناامنی بدی بهم می‌دهد. یکهو یک سنگ توالت بزرگ و سفید ایرانی-اسلامی پیش روی خودم دیدم. دستشویی خلوت بود. بقیه‌ی کابین‌ها را چک کردم. بغلی‌اش فرنگی با شیلنگ بود. بغل‌ترش فرنگی بدون شیلنگ بود. یکهو احساس در ایران بودن بهم دست داد. رفتم یک دل سیر خودم را رها کردم. برایم خیلی عجیب بود که در سنگاپور از این کاسه توالت‌ها یافته بودم. حمید گفته بود این‌ها دستشویی ژاپنی هستند. این‌ها اسلامی نیستند. درست می‌گفت. اما شیلنگی که کنارش تعبیه کرده بودند، با آب پرفشار قابل تنظیم، حس «در نظر گرفته شدن» بالایی به من داد. این حس «در نظر گرفته شدن» حس فوق‌العاده خوشایندی است. بعدها دیدم این داستان فقط توی فرودگاه چانگی برقرار نیست. در همه‌ی دستشویی عمومی‌های بزرگ و پرتعداد سنگاپور حتما یکی از دستشویی‌ها به سبک ژاپنی و به همراه شیلنگ است که می‌شود دستشویی اسلامی. حتما دو سه تا از توالت‌فرنگی‌ها شیلنگ دارند. توی دانشگاه هم همین‌طور است. توی مغازه‌ها و کافه‌ها و جاهای کوچک هم که سنگ توالت ژاپنی یافت نمی‌شود، دستشویی‌ها حتما شیلنگ دارند. این شیلنگ خیلی مهم است. برای من خیلی مهم است. دقیقا وقتی که رفتم تایلند و توی دو سه تا از دستشویی عمومی‌ها اصلا خبری از شیلنگ نبود اهمیتش را فهمیدم. به هر حال یکی از مواجهات مهم مهاجرتی، همین مواجهه با دستشویی است خب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *