۱۴۰۲ی لعنتی، برو گم شو!

برای من ۱۴۰۲ سال خوبی نبود. دستاوردی نداشتم. خروجی خاصی نداشتم. چند ساعت دیگر به پایان می‌رسد و ۱۴۰۳ شروع می‌شود. شاید بدترین ویژگی ۱۴۰۲ که فرارسیدن ۱۴۰۳ را هم برایم بی‌معنا کرده نومیدی بود. هر کار کردم که بتوانم کمی امید داشته باشم نشد. این دو روز اخیر هم هی دارم با خودم کلنجار می‌روم که هی پسر، چه مرگته؟ روزهای بهتری خواهند آمد. بعد آن پسره، بلند می‌شود کمی راه می‌رود دوباره زرتی پژمرده می‌شود. من از این‌هام که می‌توانند در بدترین شرایط هم کار کنند، اما به یک شرط: امیدی به بهتر شدن داشته باشند. فکر کنم اکثرا همین‌جوری‌اند خب. سه ماه آخر ۱۴۰۲ را بدون درآمد سر کردم. نه این‌که بی‌کار باشم. نه. پولی به حسابم واریز نشد. آن مقدار ناچیزی هم که واریز شد معوقات پاییز بود. این چند روز آخر سال علاوه بر روحیه دادن به خودم مشغول سرزنش خودم هم بودم که پسره‌ی خر، وقتی می‌بینی کسی به خاطر کارهایت پشیزی پول بهت نمی‌دهد گه می‌خوری ادامه می‌دهی. اما بعد می‌دیدم پسره حالش زیاد خوب نیست قربان صدقه‌اش می‌رفتم که کام‌آن من، در ایز ا تایم فور رستینگ اند لرنینگ. گو اند لرن د تینگز یو تینک نید. می‌گفتم بی‌خیال برو چیزهایی که یاد گرفتن‌شان را دوست‌ داشتی اما وقتش را نداشتی یاد بگیر و اصلا گور بابای همه. برو گواهینامه پایه دو و یک بگیر، مدرک تعمیرکاری دوچرخه بگیر، مدرک مربیگری فدراسیون دوچرخه‌سواری بگیر، زبان اسپانیایی یاد بگیر، جی آی اس یاد بگیر، مدرک بعدی زبان آلمانی‌ات را بگیر. بعد می‌گفتم البته بی‌پولی تو این وضعیت هم جالب‌ نیست‌ها. برو پیش آقای نادری و برگرد به همان کارهای مهندسی و بیمه و از این حرف‌ها. آره، شکست مفتضحانه‌ی دیگری در زندگی‌ات خواهد بود. ولی خب، شجاع باش و قبول کن. بهار از کف دادن پذیرش هرتیه‌اسکول برلین و اسکولارشیپ درست و درمانش بود. خیلی ساده عین ماست نگاه کردم که چطور پیمانکار ایرانی سفارت آلمان گند زد به فرآیند دریافت ویزا و من هم هیچ کاری نکردم. تابستان موج افغان‌ستیزی و افغان‌هراسی بود که هیچ هم نتوانستم بنویسم و بگویم و یکی از دلایل بی‌دستاورد بودنم در این سال به نظرم همین است. پاییز داستان تلاش‌های دیگری بود که من را تبدیل به قماربازی کرد که بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر که البته آخر زمستان حقیقتا به جایی رسیدم که حتی هوس قمار دیگر هم ندارم با این‌که می‌دانم اگر این بار دست بزنم می‌گیرد. زمستان هم رفتن حامد بود. بله ۱۴۰۲ مثل ۱۴۰۰ در این زمینه افتضاح نبود. فقط حامد رفت. ۱۴۰۰ طی یک تابستان سه تا از بهترین دوستانم رفتند. من دوستان خوبی دارم. پری‌روزها که به‌شان فکر می‌کردم می‌دیدم چه‌قدر دوستان خوبی دارم: کسانی که از من یک سروگردن بالاترند. ولی خب وقتی می‌روند می‌روند دیگر. دیگر نمی‌شود باهاشان راه رفت. می‌شود حرف زدها. ولی راه رفتن یک چیز دیگر است. با حامد هم یکی دو هفته مانده به رفتنش یک تجریش تا راه‌آهن را خیلی سرعتی پیاده‌روی کردیم. 
خب بس است غر زدن. آخرین روزهای ۱۴۰۲ را به دیدن یک سریال قدیمی گذراندم. تا به الان ندیده بودم. راستش اصلا هم خجالت نمی‌کشم که چرا تا به الان ندیده بودمش. به خاطر این‌که دیدنش این روزها بهم خیلی چسبید و به نظر خودم موقع خوبی هم دیدمش: بریکینگ بد. پشت سر هم نشستم هر ۵ تا فصل ۱۲-۱۳ قسمتی‌اش را دیدم و اندر کف ماندم از داستان زندگی ۱ ساله‌ی والتر وایت که چطور از یک معلم ساده‌ و دست‌وپاچلفتی شیمی یک مدرسه‌ی درب و داغان رسید به مرحله‌ی گنگستری و هیولایی بی‌شاخ و دم. هر قسمتش را با ولع بیشتری نگاه کردم و رسیدم به قسمت آخرش. توی فیلم توی جاهای مختلف وقتی والتر با زنش بحثش می‌شد همه‌اش می‌گفت به خاطر خانواده‌ام و آینده‌ی این بچه‌هاست. توی قسمت آخر وقتی آن انتقام دوست‌داشتنی‌اش را داشت طراحی می‌کرد برگشت گفت: نه، به خاطر شما نبود. به خاطر خودم بود. به خاطر این‌که توی این کار خوب بودم. برایم تکان‌دهنده بود جمله‌اش. تهش همین است. والتر وایت به نظر خودش فقط یک سال زندگی کرد. یک سال زندگی‌ای که به اندازه‌ی کل عمرش ماجرا داشت برایش. ولی همان یک سال کافی بود. به نظرم خودش هم همان یک سال را فقط دوست داشت، با همه‌ی هزینه‌ها و از دست دادن‌هایش. 
هیچی. سال نوی‌تان مبارک. آرزو می‌کنم که برای همه‌تان بهتر از ۱۴۰۲ باشد. حداقل بتوانید کاری را که در آن خوب هستید انجام بدهید و مثل والتر وایت پول دربیاورید. بریکینگ بد هم ببینید. اگر هم قبلا دیده‌اید دوباره ببینیدش.

2 دیدگاه در مورد “۱۴۰۲ی لعنتی، برو گم شو!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *