رکاب زدن، از شرق تا غرب آفریقا

دوچرخه ماشین نیست. نیروی محرکه‌اش از خود دوچرخه‌سوار می‌آید. حفاظ کابین یک ماشین را هم ندارد. یک فرد دوچرخه‌سوار خواه ناخواه با آدم‌های دور و برش بدون هیچ مرز و هیچ پوششی وارد دیالوگ می‌شود. کاری که عباس رزاقی آن را در یک سفر طولانی انجام داده است: دیدن آدم‌هایی از نوع دیگر و تجربه‌ی هم‌صحبتی با آنان و روایت این برخوردها در یک کتاب. کتابی که علی‌رغم سادگی و بعضی کمبودها خیلی پرانرژی و حال‌خوب‌کن است.

سفر با دوچرخه به‌ آفریقا

نویسنده: عباس رزاقی

ناشر: نشر روزنه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

شابک: ۹۷۸۲۰۰۰۶۳۹۳۷۴

خیلی از ما نام برادران امیدوار و سفرنامه و موزه‌شان را شنیده‌ایم. اما احتمالاً نام عباس رزاقی به گوش‌مان نخورده است. دوچرخه‌سواری که به نظرم باید در کنار برادران امیدوار او را یک اسطوره نامید. کتاب سفر با دوچرخه به آفریقا بهانه‌ی خوبی برای آشنایی با اوست.

«سفر با دوچرخه به آفریقا» با مقدمه‌ی یک صفحه‌ای ناشر آغاز می‌شود. جایی که در چند خط عباس رزاقی را معرفی می‌کند: «وی تاکنون ۱۳ برنامه‌ی برون مرزی را با پیام صلح و دوستی در مسیرهای مختلف جهان رکاب زده که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از: دور اروپا- دور آفریقا و دور دنیا (دو مرتبه). قبلا از وی کتاب سفرنامه‌ی دور اروپا با دوچرخه چاپ و منتشر شده و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است. کتاب حاضر سفرنامه‌ی سفر با دوچرخه به آفریقا می‌باشد که شرح حضور او با دوچرخه در جاده‌های قاره‌ی آفریقا است.»

برای ما ایرانی‌ها آفریقا سرزمین ناشناخته‌ای است. وسعت این قاره در نقشه‌های استاندارد مرکاتور خیلی کمتر از مقدار واقعی‌اش به نمایش در می‌آید. نهایت شناخت ما شاید برگردد به مستندهای حیات وحش از پارک‌های ملی آفریقا. اما عباس رزاقی در سال‌های ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸ از شرق تا غرب این قاره را رکاب زد.

شرح تجربه‌ و دیده‌ها و شنیده‌های او از این رکاب‌زنی هشت فصل کتاب «سفر با دوچرخه به آفریقا» را تشکیل می‌دهد. هر کدام از فصل‌ها روایت رکاب‌زنی او در یک کشور است. سه فصل اول در حقیقت آفریقا نیستند. او سفرش را از شهر تهران شروع کرده و بعد از عبور از ترکیه و رکاب زدن در جاده‌های سوریه به لبنان می‌رسد. سه فصل اول کتاب شرح رکاب‌زنی او تا رسیدن به لبنان است.

پس از آن سوار هواپیما می‌شود و خودش را به خارطوم در سودان می‌رساند. سودان، چاد، نیجر، بورکینافاسو و غنا کشورهایی هستند که عباس رزاقی در مدت ۲۹۵ روز در آن‌ها رکاب می‌زند و خودش را از شرق آفریقا به غرب آن می‌رساند.

کتاب جلد سختی به رنگ قرمز گل اخرایی (به رنگ زمین آفریقا) و کاوری به رنگ آبی لاجوردی (به رنگ آسمان آفریقا) دارد. لحن عباس رزاقی در کتاب ساده و روان است. توصیف‌ها بسیار گذرا و قلم‌انداز روایت می‌شوند. عباس رزاقی با موجزترین کلمات روایت رکاب‌زنی‌هایش را ارائه می‌دهد.

چالش‌های سفر طولانی با دوچرخه در کشورهای مختلف عجیب‌اند:

«در نزدیکی‌های شهر الازیق مورد اذیت و آزار هفت هشت سگ قوی بنیه بیابانی قرار گرفتم. فرار از دست‌ آن‌ها امکان‌پذیر نبود. من به جز دوچرخه بدست در کنار جاده نشستن، چاره‌ی دیگری نداشتم. آن‌ها با هیکل‌های درشت و پشمالو و دندان‌های برجسته و تیز خرناسه‌کنان دوره‌ام کرده بودند و دست‌بردار نبودند. یکی از سگ‌ها آمده بود درست جلوی صورتم پارس می‌کرد و چه صدایی. گوشم زنگ می‌کشید… رانندگان وسایل نقلیه‌ی عبوری در گذر از محل با دیدن این صحنه می‌خندیدند و می‌گذشتند.

خلاصه بیش از یک ربع ساعت در میان سگ‌ها بطور نشسته مقاومت کردم تا این‌که یک کشاورز با تراکتور از راه رسید و با یورش به سمت سگ‌ها آن‌ها را پراکنده کرد. بعد در پناه تراکتور که به‌سوی الازیق می‌رفت رکاب‌زنان از محل تجمع سگ‌ها دور شدم.» ص ۳۴

هر کدام از کشورهای سر راه عباس رزاقی ویژگی‌های خاصی دارند که سفر او با دوچرخه ‌‌‌آن‌ها را برجسته‌تر می‌کند:

«در کشور چاد یک مرد هرگز سفر نمی‌کند مگر برای کسب و تجارت. در فصول خشک بعضی از مردم جهت داد و ستد با کاروان‌های شتر به نقاط دور می‌روند و در بیابان طی طریق می‌کنند. در توقف‌هایم می‌دیدم که مردم قادر به درک انگیزه‌ی من از سفر با دوچرخه نیستند. بعضی از آن‌ها این طور نتیجه‌گیری می‌کردند که این گونه طی طریق کردن جهت مأموریتی مهم و با انگیزه‌های غیرمعمولی است!» ص ۱۸۵

سفر با دوچرخه کندی خاصی دارد. مسافت طی شده در هر روز کمتر از ۱۰۰ کیلومتر است و به همین دلیل حضور رزاقی در هر کشور با اتفاقات سیاسی گوناگونی هم‌زمان می‌شود. از جشن پادشاهی حافظ اسد بگیرید تا کودتا در کشور نیجر:

«در صبح سومین روز حضورم در نیامی جهت تهیه‌ی مقداری دارو برای مسیر به درمانگاه هلال احمر ایران رفته بودم. در آن‌جا با دکتر ایرانی درمانگاه مشغول صحبت بودم که یکی از کارکنان محلی درمانگاه سراسیمه از بیرون وارد شد و خبر داد که در شهر کودتای نظامی صورت گرفته و طی آن رئیس‌جمهور نیجر به قتل رسیده است!» ص ۲۱۷

اتفاقات عاشقانه هم جزئی از سفر عباس رزاقی در آفریقا بوده‌اند:

«عصر آن روز در حیاط خانه‌ای که هونوری زندگی می‌کرد ربه‌کا مدام دور و برم می‌پلکید. او دختر جوانی بود که با خانواده‌اش در آن حیاط زندگی می‌کردند. با ربه‌کا در روزهای انتظار برای رسیدن دوچرخه آشنا شده بودم. حالا او مطلع شده بود که من فردا از آن‌جا و کشور چاد می‌روم. او دختر نسبتا زیبارویی بود که ۱۸ سال سن داشت و هر وقت من را می‌دید نزدیک می‌شد و به زبان فرانسه سلام آقا می‌گفت. قبلا یک بار به هونوری گفته بود که دوست دارد همسر من بشود.

این را هونوری گفته بود و خنده‌های دنباله‌دارش را سر داده بود…. من هم گفته بودم این عشق، عشق بادی است. منتها هونوری منظور من را نفهمیده بود تا به او انتقال دهد. برای این‌که عکسی از ربه‌کا داشته باشم، در پایان آن روز با دوربین عکاسی اقدام به ثبت عکس از ساکنین آن حیاط کردم. هر کس می‌آمد جلوی دوربینم یک پزی می‌داد و به کنار می‌رفت.

در این بین دیدم رنگ پیراهن ربه‌کا تغییر کرده. او پیراهن خود را تعویض و خود را برای ثبت عکس آماده کرده بود. در آخرین روشنایی‌های غروب آن روز عکسی نیم‌تنه از ربه‌کا ثبت کردم. رنگ پیراهن او سفید بود…» ص ۲۱۱

صفحات آخر کتاب گزیده‌ای از عکس‌های عباس رزاقی در سفرش است. کتاب سفر با دوچرخه به آفریقا در این بخش خیلی ضعیف است. انتظار می‌رفت که حداقل عکس ربه‌کا در صفحات آخر کتاب آورده شود. عکسی که به قول عکاس‌ها در گولدن تایم ثبت شده بود و مطمئنا سراسر حس می‌بود. اما خبری از این عکس نیست. خیلی عکس‌ها هستند که رزاقی چگونگی ثبت‌شان را توصیف کرده اما خبری از خود عکس نیست. در جای جای کتاب، رزاقی از بوروشورهای معرفی سفرش صحبت می‌کند.

اما در ضمیمه‌های آخر کتاب خبری از این بروشورها نیست. عباس رزاقی سفری طولانی و بسیار پرماجرا را از شرق به غرب آفریقا طی می‌کند. اما کتاب فاقد یک نقشه‌ی ساده از مسیر پیموده شده توسط اوست. در صفحات آخر کتاب رزاقی یک سایت را به عنوان سایت شخصی‌اش معرفی کرده. سایتی که امیدوارت می‌کند تا تصاویر و حواشی بیشتری از این سفر پرماجرا و عجیب و البته الهام‌بخش به دست بیاوری. اما این سایت وجود خارجی ندارد!

نام عباس رزاقی را که در گوگل جست‌وجو کنی به یکی از مصاحبه‌های صدا و سیما با او بعد از سفر دور دنیایش برمی‌خوری. خبرنگار از او می‌پرسد که بزرگ‌ترین چالش تو در این سفر چه بوده؟ آدم انتظار دارد از سختی‌های رکاب زدن و پنچر شدن و جاده‌های خراب و برف و باران و آفتاب بگوید. اما عباس رزاقی از ویزا می‌نالد.

این‌که برای او به عنوان یک دوچرخه‌سوار ایرانی با شعار صلح و دوستی گرفتن ویزای خیلی از کشورها ممکن نبوده. در همین کتاب سفر با دوچرخه به آفریقا هم علاوه بر ابتلای او به مالاریا یکی از دلایل دیگر ناتمام ماندن سفرش این است که کشور ساحل عاج به او به عنوان یک ایرانی ویزا نمی‌دهد. کامرون هم به او به ویزا نداده بود.

عباس رزاقی بیش از ۲۰ سال پیش شرق تا غرب آفریقا را با دوچرخه رکاب زد و سفرنامه‌اش بعد از ۲۰ سال منتشر شده است. شاید اطلاعات تاریخی و سیاسی داخل کتاب خیلی قدیمی شده باشند. اما جای جای کتاب سرشار است از جهد و تلاش یک مرد ایرانی که علی‌رغم تمام محدودیت‌ها سعی کرده کیلومتر به کیلومتر خاک کشورهای مختلف را دربنوردد. سعی و تلاشی که بسیار الهام‌بخش است.

دوچرخه ماشین نیست. نیروی محرکه‌اش از خود دوچرخه‌سوار می‌آید. حفاظ کابین یک ماشین را هم ندارد. یک فرد دوچرخه‌سوار خواه ناخواه با آدم‌های دور و برش بدون هیچ مرز و هیچ پوششی وارد دیالوگ می‌شود. کاری که عباس رزاقی آن را در یک سفر طولانی انجام داده است: دیدن آدم‌هایی از نوع دیگر و تجربه‌ی هم‌صحبتی با آنان و روایت این برخوردها در یک کتاب. کتابی که علی‌رغم سادگی و بعضی کمبودها خیلی پرانرژی و حال‌خوب‌کن است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *