محوریت اصلی کتاب «نوشتن برای زیستن» مقایسهی آموزش نوشتن و روایتگری در دو کشور ژاپن و آمریکاست. چرا نوشتن؟ چون تفاوت نوع نگارش در فرهنگهای مختلف نشاندهندهی سبک استدلال و چگونگی مبحث «منطق» در فرهنگهای مختلف است.کتاب با مقایسهی سبک نوشتن رایج در مدارس آمریکا و ژاپن شروع میشود: کی-شو-تن-کتسو و مقالهی کوتاه (ایسی)…
نوشتن برای زیستن/ مقایسهی سبکهای نگارش در ژاپن، آمریکا و فرانسه
نویسنده: ماساکو واتانابه
مترجم: علیرضا رضایی
ناشر: نشر نی
نوبت چاپ: اول
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۳۶۸ صفحه
راه آیلتس برای من هم مثل بقیه از یک آزمون آزمایشی شروع شد. بدون هیچ پیشزمینهای آزمون دادم. توی رایتینگ نمرهام ۴ شد. خیلی برایم برخورنده بود. به نظر خودم متنی که نوشته بودم خوب بود. یک مقالهی کوتاه به سبک همین نوشتههای سپهرداد نوشته بودم. زور زده بودم خوبیها و بدیهای دو سمت ماجرا را بیان کنم و خیلی هوشمندانه (!) جایی در میانه بایستم که بگویم جامعالاطرافم. سعی کرده بودم دایرهی واژگان انگلیسی خوبی را هم به کار ببرم. اما نمرهی ۴ خیلی افتضاح بود. بعدها فهمیدم که چون ساختار استاندارد را رعایت نکرده بودم اینطوری شده. البته بعد از اینکه ساختار ۵ پاراگرافی جستار نوشتن به انگلیسی را یاد گرفتم هم مشکلات زیاد بود. جوری که آخر کار نمرهی رایتینگ آیلتس من از ۶ فراتر نرفت. نمرهی ریدینگ و درک مطلب و این حرفها خیلی بالا شده بود. اما رایتینگ نشده بود.
مقدمهی کتاب «نوشتن برای زیستن» را که خواندم دیدم بدجور با نویسندهی کتاب همدردم و همین من را اسیر این کتاب کرد. کتابی که هر فصلش را با ولع خواندم و هر چه جلوتر رفتم تعداد خطوطی که به نظرم ارزش خط کشیده شدن داشتند بیشتر میشد. ماساکو واتانابه توی ژاپن برای خودش کیابیایی داشت و نخبه محسوب میشد و دانشجوی خفنی بود. اما وقتی توی آمریکا به دانشگاه رفت اولین تکالیف نوشتاری درسهایش همه غیرقابل ارزشیابی شده بودند. مردود شده بود. هر چه هم زور میزد که ترفندهای مختلف نوشتن را امتحان کند مگر اینکه کوتاه بیایند و نوشتههایش را قابل قبول بدانند بیهوده بود. چند ماهی طول کشیده بود تا بتواند از سطح C به سطوح بالا برسد. راهی بس طولانی و دشوار. بعدها فهمید فرق ماجرا خیلی بنیادیتر از این حرفها بوده. نکتهای که من هم بعد از خواندن کتاب در مورد خودم به این نتیجه رسیدم.
محوریت اصلی کتاب «نوشتن برای زیستن» مقایسهی آموزش نوشتن و روایتگری در دو کشور ژاپن و آمریکاست. چرا نوشتن؟ چون تفاوت نوع نگارش در فرهنگهای مختلف نشاندهندهی سبک استدلال و چگونگی مبحث «منطق» در فرهنگهای مختلف است.کتاب با مقایسهی سبک نوشتن رایج در مدارس آمریکا و ژاپن شروع میشود: کی-شو-تن-کتسو و مقالهی کوتاه (ایسی).
کی-شو-تن-کتسو عمدهترین ساختار نگارش در ژاپن است که ریشه در فرهنگ چینی دارد: مقدمهچینی- بسط- تغییر دیدگاه و جمعبندی. مقالههای بر اساس این ساختار چهاربخش دارند: اول مقدمهچینی دارد و اطلاعاتی دربارهی ریشه، تاریخچه و پسزمینهی موضوع به مخاطب داده میشود. به اصطلاح ذهن مخاطب آمادهی موضوع میشود. بعد موضوع اصلی مقاله بسط و گسترش مییابد و به آن شاخ و برگ داده میشود. در مرحلهی سوم راوی به ابعاد دیگری از موضوع که متفاوت از بخش دوم است میپردازد و در مرحلهی آخر بر اساس مباحث بخش دوم و سوم جمعبندی صورت میگیرد و گاه در جمعبندی سوالات جدیدی هم مطرح میشود.
اما مقالهی کوتاه آمریکاییها ساختار متفاوتی دارد: ارائهی موضوع- اثبات موضوع- نتیجهگیری.
در این سبک از نوشتن، نویسنده در همان قسمت ارائهی موضوع طرز تفکر و برداشت خودش از موضوع را در قالب یک جملهی ورودی مطرح میکند. در همان بدو شروع متن، مخاطب از داوری نویسنده نسبت به موضوع آگاه میشود. بعد در ادامه برای اثبات موضع، نویسنده مثالها و مطالب مرتبطی را که به زعم او میتوان بر اساس آنها استدلال کرد میپردازد. در مرحلهی آخر (نتیجهگیری) نویسنده دوباره همان طرز تفکر و برداشت را منتها با به کار بردن کلمات و اصطلاحات دیگر تکرار میکند.
«بارزترین تفاوتی که در سبک متننویسی ژاپنیها (مقدمهچینی- بسط- تغییرد دیدگاه- جمعبندی) و آمریکاییها (ارائهی موضوع- اثبات موضوع- نتیجهگیری» دیده میشود این است که در ژاپن نتیجهگیری و جمعبندی در آخر متن و در آمریکا در اول متن بیان میشود.»
واتانابه در فصل دوم کتاب پا را از ساختارهای مقالهنویسی در ژاپن و آمریکا فراتر مینهد و به آزمایش میدانی دست میزند. او چهار تصویر از یک روز یک پسر را هم به دانشآموزان ژاپنی میدهد و هم به دانشآموزان امریکایی تا در موردش انشا بنویسند. تفاوت خروجیهای دانشآموزان ژاپنی و آمریکایی در این زمینه بسیار زیاد است. اکثر بچههای ژاپنی برای نوشتن انشاهایشان از سبک سلسلهی زمانی و روایت در خط زمان استفاده کرده بودند. اما بچههای آمریکایی علاوه بر سبک سلسلهی زمانی از سبک استدلالی (برگشت زدن به ماجراهای گذشته و دلیلیابی) هم استفاده کرده بودند. برای بچههای آمریکایی ترتیب وقوع ماجراها اهمیت نداشت و تمرکز اصلی نوشتههایشان ذکر برداشتشان در اول مقاله و بعد اثبات آن در قسمت دوم بود.
اما این تفاوت برداشت و نحوهی نگارش بچههای ژاپنی و آمریکایی از یک موضوع واحد به چه دلیل بود؟ نحوهی تدریس و ارزشهای نظام آموزشی دو کشور؟ بله. ریشهی علت در همانجا خوابیده بود. ماساکو واتانابه در فصل سوم کتابش به سراغ کلاسهای درسی انشا در آمریکا و ژاپن میرود. توصیفهای او از نحوهی اداره و آموزش در کلاسهای ژاپن و آمریکا واقعا جذاب است. به خصوص که او چهارچوببندی نگاه دارد و به دنبال سوالات خاصی هم میگردد.
آموزش نوشتن برای بچههای آمریکایی از همان اول دبستان آغاز میشود و تا سال آخر تحصیلاتشان هم ادامه پیدا میکند. برای ورود به دانشگاههای آمریکا هم نوشتن مقالهی کوتاه و تسلط بر آن بسیار اهمیت دارد. در آمریکا سعی معلمها بر این است که انواع سبکهای مختلف نگارش (داستان، شعر، نامه رسمی، نامه غیررسمی، جملات توضیحی، جملات استدلالی، عکسنوشت، گزارش، مصاحبه، متن تبلیغاتی، معرفی کتاب، زندگینامه، نمایشنامه و…) و نحوهی تشخیص انتخاب سبک درست از همان پایه به دانشآموزان آموزش داده شود. اما در ژاپن نوشتن به سبکهای مختلف از همان ابتدا آموزش داده نمیشود. در ژاپن توان بیان ملموس احساسات در نوشتهها اهمیت بالایی دارد. سعی معلمهای ابتدایی ژاپنی این است که دانشآموزان بتوانند احساس خود را آزادانه و به هر صورتی که دوست دارند بیان کنند.
از نظر معلمان آمریکایی، انشای خلاقانه انشایی است که در آن دانشآموز برای بیان ایدههایش مناسبترین و تأثیرگذارترین سبک را انتخاب میکند و میکوشد افکار خود را نه به صورت کاملا تخیلی و غیرواقعی، بلکه با پیچیدن آنها در لایههایی از حقیقت بروز دهد.برای آمریکاییها متن خلاقانه متنی است که سبکهای مختلف را به هم بیامیزد. اما برای ژاپنیها سبکها زیاد مهم نیستند و انشای خلاقانه انشایی است که تغییر احساسات و عواطف نویسنده را به ملموس ترین و قابل فهمترین شکل بیان کند.
نکتهی جالب این است که این تفاوتهای عمیق در نوشتن همیشگی نبوده و پدیدهای جدید است. در حقیقت در نیمهی اول قرن بیستم نحوهی انشانویسی در ژاپن و آمریکا کاملا متفاوت بود و سبک نوشتن به صورت مقالهی کوتاه به خاطر شرایط خاص آمریکا بعد از دههی ۱۹۶۰ خیلی جا افتاد: آمریکا یک جامعهی چندقومیتی و مهاجرپذیر است که یافتن احساس مشترک بسیار دشوار میشود، از نیمههای دوم قرن بیستم جمعیت دانشگاهی این کشور هم با پسزمینههای گوناگون افزایش مییابد و نیاز به سبکی از نوشتن احساس میشود که صریح باشد، بتواند از منطق ساده و قابل فهم برای تمام گروهها بهره ببرد و به جای احساسات از استدلال بهرهمند باشد.
اما این تفاوتها فقط تفاوت در نوشتناند؟ اصلا و ابدا. ماساکو واتانابه به زیباترین شکل ممکن به تو نشان میدهد که سبکهای مختلف نوشتن ژاپنیها و آمریکاییها ریشه در نگاه متفاوت این دو جامعه به مقولهی زمان دارد. برای این کار هم ابتدا از درس تاریخ شروع میکند. آموزش تاریخ هم در آمریکا و ژاپن بسیار متفاوت است. تفاوتی که باز هم ریشه در سبک نوشتن این دو ملت در مدارس دارد. ژاپنیها درس تاریخ را با جزئیات و خیلی قصهوار میآموزند. معلمها تلاش میکنند تا بچهها با شخصیتهای مختلف تاریخی بتوانند همذاتپنداری کنند و خودشان را جای آنها بگذارند. اما آمریکاییها برای ذکر روندهای تاریخی زمان زیادی صرف نمیکنند. برای آنها علت و معلول حوادث و اتفاقات تاریخی مهم است. این تفاوت در برداشت از تاریخ روی نگاه به آینده هم بسیار تاثیر میگذارد:
« در سبک زمانمحور [ژاپنیها] هدف معمولا به یک ایدهآل دور از دسترس و کاملا انتزاعی تبدیل میشود و بیش از اینکه دستیابی به هدف در کانون توجه قرار بگیرد، حفظ رفتار و آمادگی روحی متناسب در فرآیند رسیدن به هدف ارزشمند است. برخلاف آن در سبک استدلالمحور [آمریکاییها] از آنجا که هدف کاملا واضح، مشخص و قابل تحقق است روشهای دستیابی به آن یا آمادگی برای این منظور چندان اهمیتی ندارد بلکه مهم آن است که چگونه میتوان با کنترل شرایط و محیط در جهت رسیدن به هدف اقدامی انجام داد». ص ۱۹۹
واتانابه جایی از کتابش سبک نوشتن انشا در آمریکا را استنتاجی و سبک نوشتن ژاپنیها را استقرایی مینامد. ساختار کتاب او هم به استدلال استقرایی بسیار نزدیکتر است. چون که بعد از انشا و تاریخ او به سراغ رفتار صحیح در دو کشور ژاپن و آمریکا میرود و بعد هم موضوع را عمیقتر میکند. پای امیل دورکیم و دیوید هیوم را وسط میکشد تا درک جوامع از تاریخ و زمان و ترتیب بیان را برایت تشریح کند و نشان بدهد که تفاوت سبک انشانویسی در آمریکا و ژاپن خیلی خیلی عمیقتر از این حرفها است.
خواندن کتاب «نوشتن برای زیستن» برایم بسیار لذتبخش و یادگیرنده بود. از آن کتابهاست که باید خیلی بیشتر در موردش فکر کنم. از آن کتابها که با پایان خواندن تازه شروع میشوند. واتانابه در فصل آخر کتابش به سراغ انشانویسی فرانسویها میرود و بعد هم نوید میدهد که میخواهم کتاب بعدیام را در مورد نوشتن ایرانیها و سبک استدلال ایرانیها بنویسم. در حقیقت فصل آخر این کتاب، فصل ابتدایی کتاب بعدی او در مورد سبک نگارش دیسرتاسیون فرانسویهاست. کتابی که امیدوارم آن هم به زودی ترجمه شود. علاوه بر این، بینهایت دوست دارم که از دریچهی نگاه او نوشتن و طرز تفکر و منطق ایرانیها را هم بخوانم. امیدوارم که این کتاب را به زودی زود بنویسد و منتشر کند…