در کتابهای تاریخ دوران مدرسه بارها در مورد شاهان مختلف و حکومتهای هر کدامشان و حدود و مرزهای ایران در زمان هر سلسله خواندهایم. یکی از مسائلی که شاید کمتر به آن پرداخته شده، مالکیت اعضای عادی جامعه بر اموال و به خصوص زمینهای خود در هر یک از این دورهها بوده است. اریک هوگلاند در کتاب زمین و انقلاب در ایران به یکی از بزرگترین تغییرات چند صد سال اخیر جامعهی ایران یعنی شیوهی مالکیت افراد عادی بر زمینهای کشاورزی در ایران و اثرات جانبی آن تا وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران میپردازد. تغییری که اثرات آن تا سالها قابل پیگیری است: اصلاحات ارضی.
ایران سابقهی حداقل ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی را دارد. ما در کتابهای تاریخ خودمان بارها در مورد شاهان مختلف و حکومتهای هر کدامشان و حدود و مرزهای ایران در زمان هر سلسله خواندهایم. داستانهای کشورگشاییهای هر پادشاه و ضعفها و فسادها قصهی پرتکرار کتابهای تاریخی ما هستند.
یکی از مسائلی که شاید کمتر به آن پرداخته شده، مالکیت اعضای عادی جامعه بر اموال و به خصوص زمینهای خود در هر یک از این دورهها بوده است. باستانی پاریزی در سرآغاز فصل پنجم کتاب خواندنی سیاست و اقتصاد ایران در عصر صفوی نوشته است:
«پیش از آنکه انسان به برق و نفت و ذغالسنگ دست یابد سرچشمه و منبع اصلی درآمد او زمین بود، و کشاورزی، در حکم «کیمیاگری» به شمار میرفت. در عصر صفوی نیز از مهمترین و مطمئنترین منابع اقتصادی مملکتی زمین و کشاورزی بود.»
سپس به معرفی انواع زمین و شیوههای مالکیت در ایران زمان صفوی میپردازد. وقتی شیوههای مالکیت بر زمین را در تاریخ ایران پی میگیری میبینی که علیرغم رفتوآمد پادشاهان و سلسلهها، شیوههای مالکیت زمین در تاریخ ایران تقریباً به یک شکل بوده است و عجیبتر این که شیوههای مالکیت زمین در عصر صفوی تا همین ۶۰ سال پیش هم پابرجا بوده است.
کتاب زمین و انقلاب در ایران به یکی از بزرگترین تغییرات چند صد سال اخیر جامعهی ایران یعنی شیوهی مالکیت افراد عادی بر زمینهای کشاورزی در ایران و اثرات جانبی آن تا وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران میپردازد. در مورد سرچشمههای انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران کتابهای گوناگونی نوشته شده است. اریک هوگلاند در این کتاب به تغییری میپردازد که اثرات آن تا سالهای بعد از انقلاب و شاید امروز هم قابل پیگیری است: اصلاحات ارضی.
ایران کشور پهناوری است. اما تنها ۱۰ درصد از زمینهای ایران قابل کشتاند. تا همین ۶۰ سال پیش مالکیت این ۱۰ درصد زمین به شکل خاصی بود. دو طبقهی اصلی داشتیم: مالکان زمین و زارعان زمین. زارعان نسل اندر نسل بر روی زمینهای کشاورزی کار میکردند. اما مالک نبودند و باید محصول را با مالک تقسیم میکردند. چند نوع مالک داشتیم:
۱. مالکان منفرد، کسانی که صاحب چند روستا بودند و در رأس همهشان با فاصله شاه ایران قرار داشت که مالک بیشترین و بهترین روستاهای ایران بود (چه شاهعباس صفوی و چه رضاشاه پهلوی)
۲. نهادها که خودشان به دو دستهی عمده تقسیم میشدند: زمینهای متعلق به دولت (اراضی خالصه) و زمینهای وقفی که درآمدشان به امور خیریه و مذهبی اختصاص داشت.
۳. اجارهداران: کسانی که چند روستا را در فصلهای خاص اجاره میکردند و سود افزون بر اجارهبها از آن آنان بود. زمین متعلق به اجارهداران ممکن بود از چند نسل پیش به آنها رسیده باشد!
در زمان شروع اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۱ ایران جامعهای روستایی به شمار میرفت. ۵۵ درصد از جمعیت ایران ساکن روستاها بودند و تمام جمعیت روستانشین ایران از مالکیت زمینهای کشاورزی خود محروم بودند. مالکان زمینها یا نهادهای حکومتی و مذهبی بودند یا بزرگمالکان که همگی ساکن شهر و صاحب قدرت بودند. عدهای از کشاورزان حق نسق داشتند. یعنی طبق قراردادی حق کشاورزی بر روی زمینهای مالک را داشتند. در مقابل نیز تعداد زیادی کشاورز وجود داشتند که همین حق نسق را هم نداشتند و باید روزمزد و این طرف و آن طرف کار میکردند.
اما چه اتفاقی افتاد که اصلاحات ارضی به وقوع پیوست؟ اصلاً طی اصلاحات ارضی چه اتفاقاتی رخ داد و معنای اصلاحات ارضی چه بود؟ و درنهایت آثار جانبی اصلاحات ارضی چه بود؟
اینها سوالاتی است که اریک هوگلاند، سیاستپژوه آمریکایی در کتاب خودش به آنها پاسخ میدهد. اریک هوگلاند اولین بار در اواسط دههی ۴۰ در قالب سپاه صلح برنامهی انقلاب سفید محمدرضاشاه وارد ایران شد و پس از آن نیز به صورت متناوب و در روستاهای نواحی گوناگون ایران چند ماه چند ماه زندگی کرد.
حقیقت این است که تغییر الگوهای مالکیت زمینهای کشاورزی در ایران حاصل فعالیت انقلابی کشاورزان نبود، بلکه نتیجهی سیاستی آگاهانه از سوی نخبگان سیاسی شهر نشین بود. ایدهی اصلاحات ارضی اولین بار در جریان انقلاب مشروطه در سالهای ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰ مطرح شد. ایدهای که به دنبال تغییر حدود ۲۰۰۰ سال نحوهی مالکیت زمین برای کشاورزان در سرزمین ایران بود. تقسیم اراضی بین مردم یکی از برنامههای حزب دموکرات (عامیون) ایران بود. اما نافرجام ماندن انقلاب مشروطه باعث شد تا این طرح کنار گذاشته شود. رضاشاه پهلوی بیش از توسعهی جامعه به توسعهی صنعتی فکر میکرد. او در زمینهی مالکیت زمین همان راهی را رفت که شاهان قبل از او رفته بودند: در سال ۱۳۲۰ رضاشاه مالک ۲۰۰۰ روستا در ایران شده بود!
اما از دههی ۱۳۲۰ زمزمههای حق مردم بر مالکیت زمینهای کشاورزی بار دیگر قوت گرفت. حسین ارسنجانی که سوسیالیستی دوآتشه بود از ۱۳۲۳ تا ۱۳۳۱ سردبیر مجلهای بود به نام داریا. او در این مجله از نظام فئودالی کشاورزی در ایران انتقاد میکرد و هدفش پایان دادن به فقر و استثمار طبقهی زارع بود. حتی در یکی از مقالاتش به شاه پیشنهاد داده بود که ۲۰۰۰ روستای تحت مالکیتش را بین کشاورزان مشغول به کار در آن زمینها تقسیم کند تا طلایهدار حرکتی عظیم شود.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، محمدرضاشاه پهلوی خیلی به دنبال این بود که خودش را شاهی در فکر مردم و اصلاح وضع آنان جلوه بدهد. در سال ۱۳۳۸ که شاه به وفاداری نیروهای امنیتی خودش مطمئن شده بود به دنبال اصلاحات اجتماعی افتاد. او در آن سال به نخستوزیر خودش توصیه کرد که پیشنویس برنامهی اصلاحات ارضی را برای ارائه به مجلس آماده کند.
از سویی دیگر جان اف کندی، رئیسجمهور آمریکا نیز به این جمعبندی رسید که برنامههای اقتصادی و اجتماعی به ویژه اصلاحات ارضی بهترین راه تضمین مقابلهای موفقیتآمیز با دشمن مشترک ایران و آمریکا یعنی اتحاد جماهیر شوری است. محمدرضاشاه نیز اصلا نمیتوانست حرف بزرگترین حامی خود بعد از کودتای ۲۸ مرداد را زمین بیندازد. انگیزهی دیگر شاه برای اصلاحات ارضی گسترش دامنهی قدرت حکومت مرکزی تا روستا و ایجاد پایگاههای مردمی تازه برای حکومتش در میان روستاییان بود.
در اردیبهشت سال ۱۳۴۰، سفیر پیشین ایران در آمریکا یعنی علی امینی، نخستوزیر شد و کابینه تشکیل داد. حسین ارسنجانی وزیر کشاورزی شد و اصلاحات ارضی با سرعتی طوفانی آغاز شد.
قانون اصلاحات ارضی در ۱۹ دی ماه سال ۱۳۴۱ در مجلس تصویب شد. حسین ارسنجانی برای اجرای قانون سازمان اصلاحات ارضی را راهاندازی کرد. این سازمان در ابتدا فقط ۲۰ کارمند داشت و در طول ۱۸ماه تعداد کارمندانش به ۱۱۸۴ نفر رسید. ارسنجانی برنامههای تبلیغی سنگینی را علیه بزرگمالکان آغاز کرد. در این قانون هیچ شخصی حق نداشت مالک بیش از یک روستا باشد. کسانی که مالک چندین روستا بودند باید زمینهایشان را به دولت میفروختند. دولت نیز زمینها را ۱۰ درصد گرانتر (به خاطر هزینههای کارهای اداری) به کشاورزان صاحب نسقی که مشغول کار بر روی زمینها بودند میفروخت. از آنجا که بزرگمالکان برای فرار مالیاتی ارزش زمینهایشان را از قبل ناچیز اعلام میکردند، ارسنجانی هم زمینها را بر اساس قیمتهایی که آنها قبلا اعلام میکردند خریداری کرد. به این ترتیب بسیاری از این زمینها بسیار ارزان از طرف دولت خریداری شدند.
اصلاحات ارضی از نواحی اطراف شهر مراغه شروع شد. در اسفند ماه سال ۱۳۴۱ شاه به مراغه رفت و نخستین سندهای مالکیت را شخصا به زارعان مشغول بر زمینها تقدیم کرد.
ارسنجانی کارش را طوفانی آغاز کرد و به سرعت در استانهای مختلف ایران، کشاورزان دارای نسق صاحب زمین شدند. اما در اسفند سال ۱۳۴۲ به یک باره ارسنجانی از سمت خود استعفا داد. همهچیز به یک ماه قبلش برمیگشت. جایی که در کنگرهی شرکتهای سهامی زراعی، شرکتکنندگان حسین ارسنجانی را تا حد پرستش تحسین میکردند. محمدرضاشاه هم که در آن کنفرانس حضور داشت محبوبیت ارسنجانی را برنتابید. او بود که از اصلاحات ارضی حمایت کرده بود. اما کسی انگار او را نمیدید. ارسنجانی مجبور به استعفا شد و به این ترتیب مخالفان اصلاحات ارضی توانستند جبههگیری کنند. مراحل دوم و سوم اصلاحات ارضی با سرعتی کمتر و با تغییراتی در متن قانون اجرایی شدند. مثلا از مرحلهی دوم به بعد دیگر دولت نبود که زمین را از مالکان میخرید. بلکه مالکان اختیار داشتند که یا خود زمین را به کشاورز بفروشند یا زمین را به او اجاره بدهند. در مرحلهی سوم هم سروکلهی شرکتهای سهامی زراعی پیدا شد که زمینها را از کشاورزان میخریدند و دولت هم به دلیل افزایش سطح تولید بیخیال کشاورزان شده بود و از این شرکتها حمایت میکرد.
در اول مهرماه سال ۱۳۵۰ محمدرضا شاه رسما پایان اصلاحات ارضی را اعلام کرد. برنامهای که روی کاغذ بسیار موفق بود. ۵۰ درصد از کشاورزان ایرانی صاحب زمین شده بودند. امری بیسابقه در تاریخ ایران. در مقایسه با برنامههای اصلاحات ارضی در سایر نقاط جهان نیز این عدد بسیار موفقیتآمیز بود… اما…
اریک هوگلاند در بخش دوم کتابش به دقت اثرات جانبی اصلاحات ارضی را بررسی میکند. او نشان میدهد که چگونه اصلاحات ارضی برخلاف چیزی که سیاستگذاران فکر میکردند موجب کاهش تولید کشاورزی ایران در دههی ۱۳۵۰ و افزایش واردات شد. نشان میدهد که چگونه اصلاحات ارضی موجب مهاجرت تودهای از روستا به شهرها شد و چگونه در دههی ۱۳۵۰ مهاجرت روستاییان به تهران، اصفهان و مشهد شتابی وحشتناک گرفت. (در فاصهی ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ حدود ۲ میلیون روستایی به شهرها مهاجرت کردند). نشان میدهد که چگونه اصلاحات ارضی ساختارهای اجتماعی درون کشاورزان و زارعان را از بین برد و باعث تضعیف جامعهی روستایی شد. او سپس به چرخشهای سیاستی حکومت اشاره میکند و اینکه چطور برنامههای صنعتی اولویت حکومت شد و باعث شد تا ساختارهای اجتماعی ایران دچار تغییراتی عظیمتر شود.
اریک هوگلاند بر این باور است که در برنامهی اصلاحات ارضی، محمدرضا شاه و حکومت بیشتر به دنبال افزایش سیطرهی حکومت مرکزی بر روستاها (هدفی کاملا سیاسی) بودند و همین باعث شد تا اصلاحات ارضی به شیوهای جامعهی روستایی بیشترین نفع را از آن ببرد اجرا نشد. او در فصل آخر کتابش نشان میدهد که چگونه همین روستاییانی که شاه فکر میکرد با اصلاحات ارضی به حامیان او تبدیل میشوند، در انقلاب سال ۱۳۵۷ او را تنها گذاشتند و چگونه همین روستاییانی که به شهرها مهاجرت کرده بودند از عوامل شکلگیری انقلاب ۵۷ شدند…
«اصلاحات ارضی» از بزرگترین تغییر سیاستیهای چند دههی اخیر ایران است. تغییری که متأسفانه پژوهشگران ایرانی زیاد به سراغ آن نرفتهاند. کتاب اریک هوگلاند در زمینهی پیگیری روندها کتابی دقیق و خواندنی است. اما این کتاب اثرات اصلاحات ارضی را تا سال ۱۳۵۹ پی میگیرد. مطمئنا بعد از آن هم اتفاقات و روندهای بسیاری اتفاق افتاده است. در سالیان اخیر از نظر علم و فناوری و تکنولوژی و… ایران پیشرفتهای زیادی داشته است. اما هنوز که هنوز است تنها منبع درآمد و سرمایهگذاری قابل اتکا در جامعهی ایران همانی است که در ۲۰۰۰ سال اخیر بوده: زمین! کتاب زمین و انقلاب به پرسشهای زیادی پاسخ میدهد و در عوض پرسشهای زیاد دیگری را به وجود میآورد.