به زیارت بیگانه‌ای که درون تک تک ما نفس می‌کشد

مروری بر کتاب «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد».

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

نویسنده: مهزاد الیاسی

ناشر: نشر اطراف

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۲

تعداد صفحات: ۱۵۲

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۱۹۴۶۹۳

و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد نوشته مهزاد الیاسی

«چای سبز در پل سرخ» را برای نشر اطراف هم فرستاده بودم. آن موقع معین توی تحریریه‌ی نشر اطراف بود و خودش هم چهار پنج تا ترجمه آن جا چاپ کرده بود. دست‌نویس اولیه را از طریق او به‌شان رسانده بودم. جواب «نه» داده بودند، مثل بقیه‌ی ناشرهای معروف. خب، آره. سفرنامه‌ی همچه تکمیلی هم نبود. الان که بعد از چند سال نگاه می‌کنم می‌بینم خیلی بیش از حد بالا و پایین داشته و ناهماهنگ بوده آن کتاب. ولی قابل اصلاح بود. آن موقع گفته بودند که توی برنامه‌شان چاپ سفرنامه‌های ایرانی نیست. به خاطر همین جواب رد داده بودند. «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» را که دیدم خوشحال شدم نشر اطراف تغییر رویه داده و روایت‌های سفر ایرانی‌ها را هم حالا تحت مجموعه‌ی «من هنوز در سفرم» چاپ می‌کند.

راستش کتاب «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» را دوست داشتم. مهزاد الیاسی را قبل از این کتاب می‌شناختم. روایت خیلی از سفرهایش را توی سایتش خوانده بودم و عکس‌ها و فیلم‌هایش را به تماشا نشسته بودم. عکس‌ها و فیلم‌هایی که گاه حسرت‌برانگیز می‌شدند. اما این کتاب شرح سفرهایش نبود. این کتاب روایت ته‌نشین‌شده‌های دریافت‌هایش از سفرهایش بود. ۱۵ روایت کوتاه که در هر روایت مکان‌های سفر بهانه‌ای هستند برای شرح سرگشتگی‌های درونی مهزاد الیاسی در حوالی بیست تا سی سالگی. اصلی‌ترین ویژگی روایت‌های این کتاب گره زدن روایت سفرها و دنیای بیرون با درگیری‌های درونی مهزاد الیاسی است. مقدمه‌ی نشر اطراف هم خیلی قشنگ این ویژگی کتاب را بیان کرده بود:

«ناشناخته‌ی مسافر فقط انسان، آداب و رسوم، اعتقادات و سرزمین غریبه یا طبیعت بکر بیرون زا خود و خانه‌اش نیست؛ بیگانه‌ای است که درون تک تک ما نفس می‌کشد».

اکثر فصل‌های کتاب در مورد تجربه‌ها‌ی عمیق هستند، تجربه‌ی عمیقی که در سفر به دست آمده. مثلا تجربه‌ی عمیق یک مراسم مذهبی در نپال که همراه است با بی‌معنا شدن فرد، هویت، جنسیت، ملیت، زبان و حتی اسم. مثلا تجربه‌ی عمیق یأس مطلق با دیدن افغانستان. مثلا تجربه‌ی عمیق مرگ با دیدن قبرستان‌های خانوادگی روستای دوان در کازرون. مثلا تجربه‌ی عمیق مرز بین کشورها و عجیب بودن آن در یک هاستل در مرز گرجستان و چچن. تجربه‌ی عمیق رجوع به خانواده و روستای پدر و مادر و ریشه‌ها برای پیدا کردن و منظم کردن درون. تجربه‌ی عمیق دل کندن و رفتن به سفر برای فهمیدن بیشتر زندگی. تجربه‌ی عمیق ترس، حسرت‌های ایرانی بودن، نیاز به عشق، فکر کردن به عشق، خود را در عشق انداختن، دیدن یک زن توانمند ایرانی، پناه بردن به عرفان و…

مهزاد الیاسی روایت‌ها را با جان و دل نوشته. پاراگراف‌های زیادی از کتاب هستند که جان می‌دهند برای خط کشیدن و رونویسی و نقل قول آوردن. بزرگ‌ترین ویژگی کتابش هم همین برش زدن از قسمت‌های مختلف سفرهاست برای بیان درگیری‌های درونی. تنها مشکلی که با کتاب داشتن ترتیب روایت‌ها بود. به نظرم کتاب نباید با روایت «وقتی زمان در پاشوپاتینات ناگهان ایستاد» شروع می‌شد. می‌فهمم که این روایت برای شروع کتاب خیلی ضربه‌زننده است. می‌فهمم که برای شروع کتاب جذاب است و به اصطلاح یقه‌ی خواننده را می‌گیرد. اما به نظرم مهزاد الیاسی توی کتاب یک سیر درونی را طی کرده. برای برجسته‌تر کردن این سیر درونی به نظرم باید روایت اول همان روایت شروع سفرها می‌شد. روایت «دماوند می‌توانست به آنی بزند له‌مان کند» منظورم است. آن روایت باید شروع کتاب می‌شد. چهار روایت اول می‌‌‌توانستند بین بقیه‌ی روایت‌ها پخش شوند.  چون روایت آخر کتاب هم دقیقا شروع نوشتن کتاب است. نیاز به نوشتن این کتاب پس از آن همه سفر…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *