پیشنوشت: این را برای یک مجله نوشته بودم. نمیدانم و نفهمیدم چه شد که کار نکردند. این جا منتشرش میکنم که حداقل روایتی از یکی از آدمهای خوب زندگیام ثبت کرده باشم.
اولین بار دکتر میدری را در بهمن ماه سال ۱۳۹۶ دیدم. استرس داشتم. من و محسن بودیم. داشتیم به دیدار معاون وزیر میرفتیم. قبلش چند تا مدیر دولتی و یکی دو تا نماینده مجلس دیده بودم. اما معاون وزیر ندیده بودم. بحث مقام و اینها نبود. باید قانعش هم میکردیم که پیگیر شناسنامه برای بچههای مادر ایرانی شود. جلسه گرفتنمان هم عجیب بود. توی چند ماهی که مشغول تحقیق و جمعآوری داده و قصه بودیم فهمیده بودیم که دکتر میدری دغدغهی آدمهای بیشناسنامه را دارد. اما نمیدانستیم چطور باید بهش برسیم. واسطههایی جور کرده بودیم. اما به نتیجه نرسیده بودیم. موضوع کمی دور و سخت و بین رشتهای و بین دستگاهی بود. دیدیم کانال تلگرامی هم به نامش وجود دارد. تعداد عضو زیادی نداشت. اما به مدیر کانال پیام دادیم و در کمال تعجب دیدیم که بهترین راه دسترسی به معاون رفاه وزارت کار همین است: کانال تلگرام او. به مدیر کانالش گفتیم چی هستیم کی هستیم، چه کارها کردهایم و چه میخواهیم و جلسهی بهمن ماه سال ۱۳۹۶ جور شد.
وقتی از جلسه آمدیم بیرون یادم است که گفتم: این آدم اولین دولتیای بود که دیدنش برایم امیدوارکننده بود.
من آن موقع دکتر احمد میدری را نمیشناختم. و حالا که چهار سال گذشته میبینم بعد از او بقیهی دولتمردان و تصمیمگیرندگانی که در سر راه ماجرای تغییر قانون تابعیت بچههای مادر ایرانی دیدیم هیچ کدام امیدوارکننده نبودند. و راستش کم هم آدم ندیدیم. از هر سه قوهی مجریه و مقننه و قضائیه آدم دیدیم و در ردههای مختلف. اما اکثر کسانی که دیدیم در همان کلیشههای مدیر دولتی و مردان تصمیمگیرنده در ایران میگنجند. کلیشهاش چیست؟ آدمهایی به شدت محافظهکار که حتی اگر اعتقاد کامل به درستی تصمیمی داشته باشند باز هم هزاران مصلحت دیگر را در نظر میگیرند و کاری نمیکنند و همیشه از نیروهای بالادستی (عمدتاً امنیتی) میترسند و کت و شلوار و نماز و روزه و حفظ ظاهرشان عالی است و خیلی خیلی خیلی کندند و برای همه چیز بوروکراسی میتراشند و در نگاه اول کمهوش به نظر میرسند، اما به شدت باهوشاند، منتها فقط در زمینهی تأمین منافع خودشان.
حالا که عمر دولت به پایان رسیده و دکتر میدری به احتمال زیاد دارد آخرین ساعات معاون وزیر بودنش در طبقهی هشتم ساختمان وزارت رفاه را میگذراند راحتتر میتوانم در موردش بنویسم.
بعد از جلسهی آن روزمان در طبقهی هشتم ساختمان وزارت کار رفته بودم از ویکیپدیا روزمهاش را جسته بودم. نمایندهی یکی از جنجالیترین دورههای مجلس بود: مجلس ششم. مجلسی تقریبا تمام اصلاحطلب. یک نکتهی خیلی جالب زندگیاش برایم این بود که بعد از اتمام دورهی نمایندگیاش مثل خیلی از نمایندگان دیگر آویزان دولت و یک صندلی مفت در یک وزارتخانه نشده بود. خودش را به پایان نرسانده بود. بعد از این که دورهی نمایندگیاش تمام شده بود رفته بود دورههای آموزشی مختلفی را تجربه کرده بود. چند تا از این دورههای کوتاهمدت برای سازمان ملل بودند. رفته بود و آموختههایش را بیشتر کرده بود و بعد به راه دانشگاه رفته بود و استاد دانشگاه شده بود تا دولت احمدینژاد تمام شد و او این بار معاون رفاه وزارت کار شد.
میدری مرد مقدمههاست. خوب مقاله مینویسد. مقالههایش ترکیب جالبی از خواندهها و آموختهها و تجربههایش است. مقالههایش نشان میدهند که او یک دستگاه فکری دارد. به نظر من مقدمهی او بر کتاب چرا ملتها شکست میخورند با ترجمهی محسن میردامادی و محمدحسین نعیمیپور به اندازهی خود کتاب عجماوغلو ارزشمند است. راستش حتی مقدمهی میدری از چهارچوب فکری عجماوغلو هم به نظرم بهتر است.
در مقدمهی آن کتاب میگوید که موضوع اصلی توسعه در کشورها رابطهی دولت با ملت است. میگوید که مشکل سیاستمدارها و سیاستگذاران کمبود علم و دانش نیست. اتفاقا خیلی هم خوب میدانند که چه کارهایی باید بکنند تا کشورشان رشد کند. مشکل دوراهی حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی یا تأمین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.
مسئلهی اقتصادی همهی کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی (اندکسالاری) است و سقوط ملتها هم همیشه محصول اندک سالاری است. درد بزرگ این است که شکل غالب حکومتها در تاریخ و حتی امروز اندکسالاری است. ۸۵ درصد مردم جهان در حال حاضر در این شکل از حکومت زندگی میکنند و دلیلش هم یک چیز است: امنیت. بدیاش این است که فرادستان و تأمینکنندگان امنیت به دنبال حداکثر سود از بازارهای اقتصادی و سیاسی هستند و انحصار دارند. و معمای توسعه این است: توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصتهای اقتصادی و اجتماعی نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکانپذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعهی مدنی درآورد. این کنترل هم هیچ مسیر از قبل تعیینشده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحلهای از توسعه پایان نمییابد. نیروهای امنیتی مثل سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. مسئلهی اصلی قدرت جامعهی مدنی است. اگر جامعهی مدنی قدرتمند شود میتواند قدرت امنیتیها را مهار کند. و راهکار سادهی قدرتمند کردن جامعهی مدنی چیست؟ توانمندسازی مردم. مهارت «عمل جمعی هماهنگ» کلید رهایی از اندکسالاری است. کار جمعی نیازمند مهارتهای مختلف و عادات رفتاری ویژهای مانند پرهیز از فرصتطلبی و تحمل یکدیگر است… همکاری در گروههای کوچک زمینهی پیدایش تشکلهای بزرگ است و این همکاریها در بزنگاههای تاریخی به کار میآیند…
توی مقدمهی کتاب «توانمندسازی حکومت، شواهد، تحلیل، عمل» میدری نظراتش در مورد توسعه را تکمیل میکند. مقدمهای که علیرغم کوتاه بودن خیلی پرمغز است:
«در اواخر دههی ۱۳۷۰ در رسالهی دکتری و سپس در کتاب حکمرانی خوب: بنیان توسعه چهارچوب نظری حکمرانی خوب را به عنوان نظریهای برای اصلاحات اقتصادی در ایران معرفی کردم. این نظریه در دانشکدههای اقتصاد و سپس مدیریت و علوم سیاسی مورد استقبال قرار گرفت و رسالهها و مقالههای پرشماری به این موضوع پرداختند. اما کتاب حاضر این نظریه را همچون نظریههای رقیبش، تقلیدی نابهجا یا ادای همشکلی در آوردن میداند که نه تنها گرهگشا نیست بلکه به تضعیف نظام اجرایی و تخریب اندک قابلیت حکومت میانجامد. نویسندگان کتاب قابلیتسازی حکومت، الگوهای فکریای را که از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون برای توسعهی اقتصادی و سایر ابعاد توسعه نظریهپردازی کردهاند به سه نسل تقسیم میکنند:
دورهی نخست از پایان جنگ جهانی دوم تا اوائل دههی ۱۹۷۰ الگوی صنعتی شدن
دورهی دوم از دههی ۱۹۸۰ تا اواخر دههی ۱۹۹۰ الگوی تعدیل ساختاری
و دورهی اخیر نهادهای خوب (اصلاح بخش عمومی و حکمرانی خوب) به عنوان سرمشقهای اصلی و نجاتدهنده معرفی شدند.
همهی این توصیهها تقلیدی از تجربهی جهان غرب هستند که برای کشورهای در حال توسعه کاربرد و تناسب چندانی نداشتهاند…. عدم موفقیت هر نسل از سیاستگذاری را نسل بعدی به خوبی نشان داده است. طرفداران سیاست تعدیل نشان دادند که سیاست صنعتی شدن چرا به مشکلات عدیدهای مانند بزرگ شدن دولت، رانتی شدن اقتصاد، افزایش نابرابری و فساد دولت منجر شد… [بعد از آن] پژوهشگران نشان دادند که سیاستهای تعدیل نیز با فساد بیشتر و حتی فروپاشی اقتصادها همراه شده است. خصوصیسازی به غارتگری قرن تشبیه شد و بسیاری مدعی شدند که آزادسازی اقتصاد هر چند اقتصاد را از دست دولت ناکارآمد خلاصی بخشید امان آن را به مافیای بخش خصوصی واگذار کرد. در واکنش به تجارب تلخ در اروپای شرقی و بسیاری دیگر از کشورهای جهان این بار اصلاح نهادها در چهارچوب نظری حکمرانی خوب تلفیق و به عنوان نسل جدیدی از سیاستهای نجاتبخش پیشنهاد شد… مشکل حکمرانی خوب تن ندادن سیاستگذاران به توصیههای پیشنهادی آن است…
از نظر نویسندگان این کتاب این نسل نیز مانند دو نسل قبل نمیتواند گرهگشا باشد. زیرا در هر سه نسل بهترین سیاستها، برنامهها، دستورالعملها، پروتکلها و به طور کلی بهترین رویهها و سرمشقهای سیاستگذاری را از جهان کشورهای پیشرفته الگوبرداری میکنند و میخواهند در جهان متفاوت دیگری آن را پیاده کنند که مقدمات سازمانی، انسانی و سیاسی آن فراهم نبوده است…. نظام سیاستگذاری با الگوهای تقلیدی یا اقتباس سیاستهای جدید اصلاح نمیشود…. این کتاب از دو بخش تشکیل شده است که یک بخش آن نقد سیاستگذاری مقلدانه و بخش دوم آن معرفی سیاستگذاری مسئلهمحور است. رویکرد جایگزین را نویسندگان «رویکرد انطباق تکرارشوندهی مسئله محور» نامیدهاند. مسئلهمحور در مقابل راه حل محور است… در این روش راه حل و مدل بهینه با آزمون و خطا و کشف میشود و مدلساز با آزمونهای مختلف به راه حل صحیح دست مییابد… این کتاب سیاستگذاری را همچون این شیوه مدلسازی نیازمند آزمونهای مکرر میداند نه راههای از پیش تعیین شده و تقلیدشده از سایر کشورها…»
باری.. بعد از آن جلسهی بهمن ماه سال ۱۳۹۶ اتفاقات خجستهای برای ما رخ داد. دکتر میدری از ما یک گزارش خواست. خودش روی این موضوع دغدغه داشت. داستان دغدغهمند شدنش هم ماجراهای دیگری دارد که توی مقدمهی کتاب توانمندسازی حکومت نوشته. برای پیگیریها نیازمند یک سری گزارشهای کارشناسی بود. یادم است آن سال عرض سه شبانهروز گزارشی از فرآیندهای گذشتهی اعطای شناسنامه به بچههای مادر ایرانی نوشتم. برای نوشتن آن گزارش از تجربهی فرآیندنویسیام توی کار قبلیام استفاده کردم. اصلاً باورم نمیشد که آن تجربهی مهندس صنایعی در یک زمینهی کاری دیگر آن جور به دردم بخورد. گزارش خوبی شد و یک ماه بعدش رفتار فوقالعادهی دیگری از دکتر میدری دیدم: حاضر شد برای دفاع از حق شناسنامهدار شدن بچههای مادر ایرانی برود صدا و سیما و در یک مناظره شرکت کند. شناسنامهی بچههای مادر ایرانی پروژهی اصلی او در سمت دولتیاش نبود. هر کس دیگری به جای او بود دنبال دردسر نمیگشت. میگفت این کار اصلی من نیست و برای چه به خاطرش هزینه بدهم و وقت بگذارم و با هزار نفر شاخ به شاخ شوم؟ هر کسی بود روی صندلیاش مینشست و نامههای توی کارتابلش را امضا میکرد و حقوقش را میگرفت. مناظرهی صدا و سیما آنقدر چالشی نشد. نمایندههای مجلسی که مخالف شناسنامهدار شدن بچههای مادر ایرانی بودند در صحنهی عمومی حاضر به خراب کردن چهرهشان نبودند. وسط مناظره آنها هم موافق شدند. فقط اما و اگر آوردند. ولی سال بعدش چالشبرانگیزتر بود.
آبان ماه سال ۱۳۹۷ بود که بالاخره با سلام و صلوات دولت لایحهای برای اعطای شناسنامه به بچههای مادر ایرانی تقدیم مجلس کرد. توی دولت دو نفر بودند که پای این لایحه تمام قد ایستادند: لعیا جنیدی و احمد میدری. جنیدی بانوی حقوقدان دولت بود و از دار و دستهی معاونت زنان بیشتر دغدغهی زنان را داشت و میدری کسی بود که فقر بیشناسنامهها را نمیتوانست تحمل کند. اولش به دنبال راه حل کوتاهمدت دادن کارت هویت و کمکهای مالی به این افراد بود. ولی بعد قانع شد که باید مسئله از ریشه حل شود: حقی ست که پایمال شده و باید این حق را گرفت. آبان ماه سال ۱۳۹۷ یک بار دیگر رفتیم به دفتر او در طبقهی هشتم وزارت کار و برای به نتیجه رسیدن لایحه در مجلس همفکری کردیم.
اسفندماه سال ۱۳۹۷ زمزمههای مطرح شدن لایحه در صحن مجلس بلندتر شده بود. سه چهار تا مناظره در سه چهار نقطهی مختلف برگزار شد. یکیاش را ما برگزار کرده بودیم. یکیاش را گروه مخالفمان برگزار کرده بود و یکیاش را هم انجمن اندیشه و قلم به عنوان یکی از موضوعات حقوقی ایران. دکتر میدری توی این مناظره هم شرکت کرد. راستش آن جلسه را فراموش نمیکنم. یکی از کارمندهای مشغول به کار در سفارت ایران در افغانستان به عنوان مخالف در مقابل دکتر میدری ایستاده بود. من آن کارمند را میشناختم. وزارت امور خارجهایها اکثرا به دلار حقوق میگیرند و مقاومت فوقالعاده عجیبی در برابر هرگونه تغییر وضعیت دارند. او هم از همانها بود و آدم مودبی نبود. توی جلسه بارها و بارها تکه انداخت که تو نمیتوانی یارانهی مردم ایران را بدهی برای چه میخواهی این بچه افغانستانیها را ایرانی کنی؟! تمسخر میکرد… عربده میکشید و یک جورهایی فحش میداد. نکتهاش برای من این بود: توی تصمیمگیری در سطح دولتمردان اگر کسی بهت فحش ندهد یعنی اینکه کارت الکی است. تغییر وقتی رخ میدهد که عدهای بهت فحش بدهند. دشمنت شوند. و دولتمرد واقعی کسی است که از این فحش خوردنها نترسد. جا نزند. بیخیال نشود. به استقبال برود. ناراحت بشود، اما مأیوس و سرخورده نشود.
بعد از این که قانون تابعیت مادر ایرانیها در صحن مجلس تصویب شد، شورای نگهبان دو سه بار ردش کرد. دکتر میدری به عنوان نمایندهی دولت در جلسات کمیسیون قضایی در مورد ایرادات شورای نگهبان شرکت میکرد. ما هم به عنوان مشاور او در این حوزه همراهش میرفتیم. یادم است آخر یکی از جلسهها (تیر یا مرداد ۱۳۹۸ بود) ۴-۵ نفر از جاهای مختلف دولت ریختند سرش که این چه کاری بود که کردی؟ چرا این لایحه را این قدر در صحنهی عمومی مطرح کردی که مسکوت گذاشتنش غیرممکن شود؟ با او دعوا داشتند که چرا برای فرستاده شدن لایحه از دولت به مجلس پیگیری کرده؟ ازش شکایت داشتند که چرا بعد از رسیدن لایحه به مجلس باز هم دور و بریهایش (ما را میگفتند) بیخیال نشدهاند؟ رویش فشار میآوردند… و دکتر میدری فقط نگاهشان میکرد. من آن روز یاد آن تکه از مقدمهاش توی کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» افتاده بودم که میگفت توسعه وقتی اتفاق میافتد که نیروهای امنیتی تحت مهار جامعهی مدنی دربیایند… حس کرده بودم واقعا در این یک مورد خاص تحت مهار جامعهی مدنی قرار گرفتهاند…
آبان ماه ۱۳۹۸ بود. یک روز به من و محسن گفت که بیایید سازمان برنامه و بودجه. همکاری چند سالهمان همین شکلی بوده: هر جایی که احتمال کمک (حتی از سمت افراد خیلی دور) برای حل مسئلهی شناسنامهی بچههای مادر ایرانی بوده همدیگر را در جریان گذاشتهایم: ما به عنوان بدنهی کارشناسی و در جریان جزئیات امور و او به عنوان یک دولتمرد که مقام اجراییاش اجازهی پیگیری به او میدهد. بعد از تصویب قانون و ابلاغ به دولت اجرایی شدن قانون هم والذاریاتی بود و هست. ذهنش آن روز مشغول بود. بعد از بلبشوی بنزین و سرکوبگریها و بزن و بکش و بگیرها بود. ناراحت بود. توی راهروهای سازمان برنامه و بودجه چند قدم با هم راه رفته بودیم. انتظارش از ما این بود که چون خارج از بدنهی دولتیم و جوانیم میتوانیم آزادتر و خلاقانهتر فکر کنیم و ایده بدهیم. به شدت دلنگران رابطهی حکومت با مردم بعد از آن ماجراها بود. یکی از ویژگیهای دکتر میدری همین بود: بلافاصله بعد از هر حادثه و شکست دوست داشت به عوامل شکست بپردازد و راهحلهای دیگری را پی بگیرد. سر کمکهای معیشتی به اقشار فرودست جامعه این ویژگیاش را دیده بودم. در اولین مرتبه بلبشویی شده بود. کمکها را از طریق فروشگاههای زنجیرهای توزیع کرده بودند و شلوغ بازی شده بود و حرمت مردم نگه داشته نشده بود و بلافاصله میدری گزارش اشکالات را در آورده بود و در دورههای بعدش به شکل آرامتر و آبرومندانهتری کمکهای معیشتی را توزیع کرده بودند. آن روز هم خیلی سریع دنبال راه حل بود. دنبال ایجاد سازوکاری بود که مردم اعتراضهایشان را بیان کنند. سازوکاری که حکومتیها را دور نکند. قابل دسترسشان کند. به ما میگفت که فکر کنید که چه کار کنیم. وضعیت پیش آمده را اصلا دوست نداشت و من آن روز باز یاد تکهی دیگری از مقدمهاش بر کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» افتاده بودم: موضوع اصلی توسعه رابطهی دولت با ملت است… ما کمکی نتوانسته بکنیم. پی هم نگرفتیم که خودش چه کرده. به هر حال او فقط یک نفر بود و نمیتوانست جور ندانمکاری یک لشگر آدم را بکشد… همین که به فکر بود برایم عجیب بود…
دکتر میدری یک مقالهی دوستداشتنی دیگر هم دارد به نام «نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی». مقاله در مورد نظریهی عدالت است که بحث خیلی جذابی است و من خودم قبلا کتاب «عدالت» مایکل سندل را در مورد آن خوانده بودم. اما او در این مقاله فراتر از آخرین نظریهها در مورد تحقق عدالت میرود. او به یک راهبرد اشاره میکند که به نظرم در ادامهی دو تا مقالهاش در مقدمهی کتابهای «چرا ملتها شکست میخورند؟» و «توانمندسازی حاکمیت» آن را خواند: اینکه ما انسانها باید فقط در جهت بهتر شدن وضعیت بد کنونی تلاش کنیم و هر وقت تلاش کردیم و اپسیلونی تغییر ایجاد شد دوباره صورت مسئله را تعریف کنیم و دوباره برای بهتر شدنش تلاش کنیم. اینکه ما آدمها برای بهتر شدن وضعیت کنونی زیاد نباید در بند تعیین نقطهی قله و پاکوب کردن یک مسیر و ساختن جاده و استراحتگاه بین راهی و… باشیم. قله و جادهای وجود ندارد. قله و جاده طی هر تلاش ما بازتعریف میشود و همین است… میدری یک تلاش بیپایان است.
بعد از تصویب قانون تابعیت مادر ایرانیها ماههای زیادی طول کشید تا این قانون اجرا شود. در خرداد ماه سال ۱۳۹۹ ما تعدادی از مادران ایرانی را جمع کردیم و با هم رفتیم به یکی از ساختمانهای نهاد ریاستجمهوری. در آن جلسه ربیعی سخنگوی دولت و میدری و چند نفر از دولتمردان هم آمده بودند. مادران ایرانی قصههایشان را گفتند و رو در رو بیواسطه روایت کردند. مدیر یکی از دستگاههای اصلی متولی امور آنها تمام آن قصهها را بار اول بود که میشنید. بعد از این جلسه باز هم ماهها طول کشید تا قانون اجرا شود و هنوز که هنوز است تمام افراد بر اساس این قانون به حق خودشان نرسیدهاند… وضعیت مطلوب نشده است. ۷۵ هزار نفر فرزند مادر ایرانی درخواست شناسنامه دادهاند و ۱۸۰۰ نفرشان به شناسنامه رسیدهاند. وضع فقط کمی از گذشته بهتر شده است و داستان همین است. شیوهی مورد نظر احمد میدری برای اصلاحات ساختاری همین است. توی مقدمهی کتاب «توانمندسازی حاکمیت» هم همین تجربهی تابعیت فرزندان مادر ایرانی و داستان همکاری وزارت رفاه با انجمن یک شهر و انجمن دیاران را مثال زده است…
بچه که بودم درسم بدک نبود و مدرسهها هم فرت و فرت لوح تقدیر میدادند. لوح تقدیرها هم ازین آمادهها بودند و من همیشه بیشتر از متن و اسم خودم، درگیر چاپخانهای میشدم که چاپشان کرده بود. گوشهی پایین لوح تقدیرها آدرس چاپخانه را هم مینوشتند. بیشترشان کار چاپخانههای اطراف خیابان ناصرخسرو بودند. حالا اگر بگویم یکیشان هم دور و برم نیست شاید باور نکنید. یادم نیست اصلا کجا گذاشتهامشان. شاید توی انباری است یا شاید قاطی آشغالها انداختهامشان سطل آشغال. حسرتی برای دوباره دیدنشان ندارم راستش. شاگرد اول ثلث اول مدرسه شدن و مقام اول مسابقهی ریاضی مدرسه شدن و حافظ دو جزء قرآن شدن و اینها الان برای من نان و آب و رضایت از زندگی نیست. توی ایام دانشگاه و چند سالی کار کردن هم هیچ وقت درخشان نبودم. شاید هم این وسطها لوح تقدیر آبکیای گرفته باشم. یادم نیست. ولی پارسال پیرارسال به خاطر کار شناسنامه برای بچههای مادر ایرانی دو سه تا لوح تقدیر گرفتم و یکیشان برایم ارزشمند است. یعنی تنها لوح تقدیر ارزشمند زندگیام همین است.
چرا این لوح تقدیر را دوست دارم؟ به دو دلیل. یکی اینک این لوح تقدیر را دکتر احمد میدری امضا کرده. مردی که در خطوط بالا توصیفش را نوشتهام این لوح تقدیر را برایم امضا کرده. و دیگری این که متنش ازین حاضر آمادهها نیست. متنش حتی کار رئیس دفتر و منشی هم نیست که از گوگل متن حاضر آماده سرچ زده باشد و چپانده باشد به عنوان لوح تقدیر و سرآخر امضای مافوقش پای لوح خورده باشد. متنش را خود دکتر میدری نوشته است. آنجایی که نوشته است «نبرد با متعصبین سنن حقوقی، نبرد با متعصبین هویت قومی، نبرد با نظام اداری متصلب و نبرد با گروههای ذینفعی که محرومترین انسانها را برای تأمین منافع خود هدف قرار داده بودند…» را به عمق جان درک کردهام. میدانم که خودش هم درک کرده…