پایان ماه عسل

عصر یکشنبه است. امروز دقیقا ۷ روز شد که از خانه‌مان خداحافظی کردم و راه افتادیم به سمت فرودگاه امام. آخرین دیدارهایم با آدم‌ها در ذهنم حالا پررنگ‌تر شده. مثلا آن‌جا که ص موقع حرکت کردنم با دوچرخه و دور شدنم ازم عکس گرفت و من برایش بای بای کردم. می‌فهمیدم که دلش می‌خواهد دوباره برگردم و بمانم. ولی دیگر باید می‌رفتم. بهش هم گفتم که دیگر نیستم. دوست داشتم با من بیاید. اما نتوانست یا نخواست یا هر چه،‌ نشد. عکسم را هم برایم نفرستاد. شاید یک روز برایم بفرستد. شاید هیچ وقت نفهمم که چه اتفاقی افتاد. مثل آقای ن که بعد از ۱۰ سال جدایی هنوز هم نمی‌دانست علتش چه بوده. آن هم آقای ن که در شفاف کردن همه چیز متخصص است. نشد که دوباره بروم آقای ن را ببینم. بهش می‌گویند هوم‌سیک شدن؟ نمی‌دانم. عصر یکشنبه‌های این‌جا خیلی عصر جمعه است. سکوت. هر کس در خود. صبحی بوسلیمان ایمیل زد که هی بچه‌ها من هیجان‌زده‌ام که فردا شما را ببینم. فایل‌های درس‌ پالیسی آنالیزز را از این به بعد هر هفته یکشنبه عصرها برای‌تان می‌فرستم که آماده سر کلاس دوشنبه حاضر شوید. لطفا اسم‌های پرینت‌شده‌تان را هم با خودتان بیاورید که بتوانم سر کلاس سریع‌تر با شما آشنا بشوم. بوسلیمان استادمان است. امروز ماشین ریش‌تراشم سوخت. قول داده بودم که هر روز ریشم را بزنم که کرکثیف و پیرپاتال به نظر نیایم. حالا خرج خرید ماشین ریش‌تراش جدید افتاده گردنم و روز اولی با ریش نتراشیده می‌روم.

می‌شود گفت امروز آخرین روز ماه عسل است و از فردا کلاس‌ها شروع می‌شود. می‌دانم که سرم شلوغ خواهد شد و روزهای پرفشاری را باید طی کنم. کلاس‌ها ۳ ساعته است. نمی‌دانم چطور باید ۳ ساعت بنشینم توی یک کلاس. من توی ایرانش هم جلساتی که بیش از ۱ ساعت طول می‌کشید می‌خوابیدم. آن هم جلسه، نه کلاس درس. آن هم تازه به زبان فارسی. حالا انگلیسی که باید بیشتر انرژی مصرف کنم… نمی‌خوابم یعنی سر کلاس‌ها؟ تقریبا هر یک روز در میان هم ورکشاپ‌ها برگزار می‌شوند، معمولا ساعت ۱۲ تا ۲ ظهر و یا ۵ تا ۷ غروب. به شدت دوست دارم که ورکشاپ‌ها را شرکت کنم. ولی نمی‌دانم که می‌توانم هضم‌شان کنم یا نه. ای کاش زمان کش می‌آمد. دانشکده یک مسابقه‌ی نوشتن کیس استادی هم برگزار کرده که تا آخر آگوست وقت شرکت کردن دارد. می‌خواهم شرکت کنم حتما. زمان به سرعت می‌گذرد.

با خوابگاه کالج گرین اخت شده‌ام. محیطش دوست‌داشتنی است. نشسته‌ام تاریخش را هم درآورده‌ام. خانه‌ای که در آن ساکن هستم ۷۲ سال قدمت دارد. از میراث تاریخی سنگاپور به شمار می‌رود اصلا. به همان شکل اولیه هم نگهش داشته‌اند. عکس‌های قدیمی را که نگاه کردم دیدم حتی سایه‌بان جلوی خانه‌ها هم به همان شکل ۷۰ سال پیش است. کالج گرین مجموعه‌ی ۶۲ تا ساختمان دوطبقه است که هر کدام‌شان چهار اتاق دارند (سه تا طبقه‌ی بالا و یکی طبقه‌ی پایین). یک حمام دستشویی طبقه‌ی اول و یک حمام دستشویی هم طبقه‌ی دوم. با یک آشپزخانه و هال و پذیرایی و راه پله و این حرف‌ها. مدرسه‌ی ال کی وای فعلی در حقیقت دانشگاه مالایای سابق بوده. بعد از جدا شدن سنگاپور از مالزی این دانشگاه شد دانشگاه ملی سنگاپور. بعد از مدتی هم کلا دانشگاه ملی سنگاپور خیلی بزرگ‌تر شد و به محل فعلی منتقل شد. برای خودش یک شهر است دانشگاه ملی سنگاپور. ساختمان قدیمی دانشگاه سنگاپور هم تبدیل شد به دانشکده‌ی حقوق و مدرسه‌ی ال کی وای.

سال ۱۹۵۲ کالج گرین را به عنوان خوابگاه دانشگاه مالایا احداث کردند. یک شهرک کوچک دانشگاهی تر و تمیز. سال ۱۹۵۴ به دانشجوهای ساکن در خوابگاه به خاطر انتشار مقالات ضداستعماری حمله کردند و تا می‌خورد زدندشان. سال ۱۹۸۱ دانشگاه ملی سنگاپور و دانشگاه نانیانگ ادغام شدند و دانشگاه ملی سنگاپور رفت به محل فعلی. از آن طرف هم دولت سنگاپور نهضت ملی مسکن داشت. خانه‌های کالج گرین را برداشت به مردم عادی اجاره داد. اما داستان این بود که خیلی از روسای جمهور سنگاپور خودشان ساکن این خوابگاه بودند. سال ۱۹۸۲ وزیر کشور وقت‌شان در سخنرانی روز ملی سنگاپور خودش به روزهای خوش خودش در کالج گرین اشاره کرد و گفت که این خوابگاه باید در اختیار دانشجویان باشد. بنابراین دوباره از مردم عادی گرفتند و به دانشجوها دادندش. از سال ۲۰۰۹ هم خوابگاه اختصاصی دانشجوهای مدرسه‌ی ال کی وای شده است.

کالج گرین زمین فوتبال ندارد. سه تا زمین بدمینتون دارد و یک زمین بسکتبال و یک عالمه درخت بالابلند. یک سالن چندمنظوره هم دارد که هم سالن مطالعه است و هم تویش میز پینگ‌پنگ می‌بینی و هم میز بیلیارد. اسم درخت‌های بلندبالایی که جلوی خوابگاه ما است ماهوگانی است. صبح‌ها که بیدار می‌شوم کلی سنجاب و مرغ مینا و گنجشک می‌بینم که دارند با کمال آرامش از درخت‌ها بالا پایین می‌روند. کالج‌گرین یک نوع درخت دیگر هم دارد به اسم سامانی‌سامان (درخت بارانی) که حالت چتری پیدا می‌کند. آن طرف‌تر محوطه‌ی خوابگاه یک سامانی‌سامان دارد که زیرش یک تابلو زده‌اند به عنوان میراث طبیعی سنگاپور. چرا؟ تابلوی پای درخت نوشته که این حضرت قطورترین درخت بارانی موجود در سنگاپور است که هنوز هم دارد به رشدش ادامه می‌دهد چطور؟ در سال ۲۰۰۳ قطرش حدود ۷.۵ متر بوده و در سال ۲۰۲۰ قطرش به بیش از ۱۰ متر رسیده.

همین دیگر… بازی از فردا شروع می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *