راننده ها
سه روز متوالی. صبح رفت و عصر برگشت. ازین سر شهر به آن سر شهر. هر بار یک ماشین. پولش هم به پای شرکتی که این رفت و آمدها به خاطر کارشان است. صبح روز اول: راننده پسر مظلومی بود. از آنها بود که حوصلهاش را دارند توی ترافیک و جاهای پرگره جلو عقب کنند و تمام شاشورهای شهر هم که برایشان بوق بزنند اعصابشان خرد نمیشود. عادت به بیخیالی و آرامش ظاهری. از خودش چیزی نگفت. توی یک ساعتی که با هم بودیم بیشتر در مورد فرهنگ ترافیک صحبت کرد. یک جور بیخیالی گفت تقصیر خود ملت است. بلد نیستند صبر کنند. هی تغییر لاین میدهند. فکر میکنند این جوری سریعتره. شکایتوار هم نبود. یک چیز بدیهی. من هم برایش از قوانین مورفی گفتم. برای همهشان گفتم. برای رانندههای…