لذت بدن
آن شب از بالا به زمین اسکیت نگاه کردم. تکیه دادم به نردهها و زل زدم به زمین اسکیت. 2تا دختر بزرگسال و دو تا بچه داشتند بازی میکردند. یک مردی هم بود که مشغول اسکیت یاد گرفتن بود. زانوبند بسته بود و مربی هی کمکش میکرد که با اسکیت راه برود. اما او به محض این که یک متر حرکت میکرد تالاپی سر میخورد و میافتاد. بچهها هم کوچک بودند و آرام حرکت میکردند. اما آن دو تا دختر... خیرهکننده بودند. مانتو کوتاه و جوراب شلواری پوشیده بودند. به سرعت حرکت میکردند. از این سر زمین به سرعت میرسیدند به آن سر زمین. هر کدام موازی یک ضلع. به انتهای زمین که میرسیدند همزمان دور در جا میزدند. بعد یک پایشان را 90 درجه بالا میبرند و با نوک…