
باید شعری سرود برای زیبایی اندونزی
از اندونزی برگشتهام. نشستهام توی اتاقم و دارم به شعرخوانی شاملو (سکوت سرشار از ناگفتههاست) گوش میدهم و هفتهی پرهیاهویی را که از سر گذراندهام مزه مزه میکنم. حس میکنم پرتر و در عین حال خالیتر شدهام. در درونم نقطههای قوت وجودم ورقلمبیدهتر شدهاند و خلاءهایم بیش از هر وقت و زمان و مکانی دارند شیهه میکشند. شعر مارگورت بیگل را دارم عمیقتر درک میکنم انگار. فکر کنم از عجایب سفرهای دور و دراز است این حالت: خالیتر و پرتر میشوی. بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر در اندونزی قطارسواری کردم. بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر در شهرها و جادههای مختلفش ماشینسواری کردم. به دو قلهی آتشفشانیاش رفتم. گدازههای دودفشان دهانهی برومو را به تماشا نشستم و دود سوختن گوگرد آتش آبی دریاچهی بالای کوه آی-جن را استنشاق کردم. به معبد بودایی بورومودور…