ندامت آلمانی‌ها

الکساندرپلتز یک‌جورهای مرکز برلین است. خیلی از دیدنی‌های سنتی برلین حوالی الکساندرپلتز است. فروشگاه‌های بزرگ لوازم الکترونیک و لباس، ساعت جهانی اورانیا، برج تلویزیون برلین، کلیسای سنت‌ماری، مجسمه‌ی مارتین لوتر، فواره‌ی نپتون، تالار قرمز شهر، فوروم مارکس-انگلس، موزه‌ی آلمان شرقی، گنبد برلین و در ادامه‌ خیابان زیر درختان نمدار و تمام دیدنی‌هایش. 

تالار قرمز برلین شکوه و عظمت جالبی دارد. یک ساختمان تمام قرمز که آدم فکر می‌کند با لگو ساخته‌اندش. جلوی این ساختمان چند پرچم همیشه در اهتزاز است. یک طرف ردیف پرچم‌های اوکراین است. آلمان تمام‌قد پشت اوکراین ایستاده است. چرا که تسلیم اوکراین در برابر روسیه را یک عقب‌نشینی در برابر روسیه می‌داند و روسیه را هم تهدیدی برای لیبرال‌دموکراسی خودش. آن طرف هم پرچم آلمان است و پرچم شهر برلین و پرچم اتحادیه‌ی اروپا و پرچم اسرائیل. آلمان علاوه بر اوکراین تمام‌قد پشت اسرائیل هم ایستاده است. موضع‌گیری‌های دو سال اخیرشان هم همچنان حمایت همه‌جانبه از اسرائیل بوده. جوری که بعد از حمله‌ی اسرائیل به ایران باز هم از اسرائیل حمایت کرد (اسرائیل کار کثیفی را که ما انجام نمی‌دادیم دارد انجام می‌دهد!) و هیچ جوره دست از حمایت از اسرائیل نکشیده است. 

آلمانی‌ها به طرز عجیبی هنوز هم به خاطر جنگ جهانی دوم اظهار شرمساری می‌کنند. دانشگاه برای‌مان یک تور پیاده‌روی در برلین گذاشته بود. هرتی اسکول در مرکز برلین و نزدیک براندنبورگ است و به عموم مکان‌های آیکونیک تاریخی برلین دسترسی خوبی دارد. بیشتر محتوای تور برلین‌گردی در مورد جنایت‌های نازی‌ها علیه یهودی‌ها در جنگ جهانی بود. راهنمای تور ما هم یک آقای انگلیسی بود به اسم جیمی که دکترای باستان‌شناسی داشت و گفت از آرزوهای برآورده نشده‌ی زندگی‌ام این است که برای کار باستان‌شناسی بیایم ایران. یک بار حوالی ۲۰۱۰ جور شده بود که بیایم جایی نزدیک مازندران کاوش باستان‌شناسی. اما به خاطر پاسپورت بریتانیایی‌ام ویزایم رد شد و تیم آلمانی توانست بدون من برود. 

کاری نداریم. حضور یهودی‌ها در برلین خیلی قدیمی است. آن‌ها در حقیقت خیلی از کارهایی را که مسیحیان به خاطر عقاید دینی‌شان نمی‌توانستند انجام بدهند انجام می‌دادند. مثلا بین مسیحیان آن زمان گویا اجاره‌ی زمین و خرید و فروش زمین با سود حرام بوده. خودشان نمی‌توانستند خانه اجاره بدهند. یهودی‌ها این کار را برای‌شان انجام می‌دادند و کلاه شرعی را فراهم می‌کردند. رفته و رفته تا قرن ۱۸ که آلمانی‌ها از پولدار شدن یهودی‌ها ترس‌شان گرفته. در قرن ۱۹ بود که احساسات یهودستیزانه‌ی آلمانی‌ها به اوج رسید و بالاخره در زمان هیتلر به عمل رسید. چرا که هیتلر از همکاری یهودی‌ها با چپ‌های شوروی به شدت احساس خطر کرده بود. برایم چهارچوب‌بندی‌ای که ارائه کرد جالب بود. هیتلر تصمیم به نسل‌کشی یهودیان گرفت چون ترسیده بود. جامعه‌ی آلمان هم حمایت کرد چون از این که تمام قدرت به دست یهودی‌ها بیفتد ترسیده بود. آن‌ها ثروت زیادی به میان زده بودند و این برای آلمانی‌ها ترسناک بود. ترس عقل آدمیزاد را فلج می‌کند. 

خلاصه تمرکز این تور در مورد مکان‌هایی بود که در آن حوالی مرکز شهر یهودیان مورد آزار قرار گرفته بودند و کشته شده بودند، علی‌رغم تمام خدماتی که به برلین کرده بودند و ساختمان‌های متعددی که با سرمایه‌ی یهودیان ساخته شده بود. هی هم پی در پی برای یهودی‌ها یادبود می‌گیرند و به المان‌های شهری برلین برای بزرگداشت یهودی‌ها اضافه می‌کنند. یک جا ما را برد جلوی کتابخانه‌ی دانشگاه هومبولت که کتاب‌سوزان نازی‌ها آن‌جا برگزار شده بود. هنوز به صورت نمادین یک بخش را در پیاده‌رو و به صورت شیشه‌ای از مراسم کتاب‌سوزان نازی‌ها نگه‌داشته‌اند و ملت می‌روند نگاه می‌کنند. طرز نگاه‌ کردن‌های توریست‌ها هم من را یاد زائران امام رضا می‌انداخت که وقتی می‌رفتند سرداب (در طبقه‌ی پایین حرم) و می‌فهمیدند آن بالا آن ضریح و طلا و آینه‌کاری و این‌ها همه الکی است و اصل جنس همین‌جاست و یک جور عجیبی نگاه می‌کردند. جیمی شوخ‌طبعی انگلیسی‌اش را به کار برد و گفت می‌خواهم یک دوگانه‌ی اخلاقی را به‌تان یادآور شوم. بله. نازی‌ها کتاب‌سوزان راه انداختند. اما بعد از جهان جهانی دوم در همین آلمان تا ده سال به طور مطلق هیچ کس حق نداشت هیچ اثر و کتابی از نازی‌ها را بخواند و یا به دست بیاورد. تا ۵۰ سال بعدش هم همچنان محدود بود. حتی امروز هم محدود است. کاری که نیروهای پیروز جنگ با تفکر نازی‌ها کردند شبیه همان کاری نیست که نازی‌ها در کتاب‌سوزان خودشان کردند؟!

این جور احساس ندامت‌های آلمانی‌ها، من را یاد بخشی از کتاب آسیا در برابر غرب داریوش شایگان می‌اندازد که در آن از سنت مازوخیسم در میان مسیحیان صحبت می‌کند. مسیحیان انگار همواره به دنبال خودآزاری هستند. خودشان را به خاطر اخراج از بهشت و نهایتا به خاطر کشتن مسیح گناهکار می‌دانند و چاره‌ی رهایی از این گناه را هم شلاق زدن به خودشان می‌دانند. و عاقبت خودآزاری همیشه به دیگرآزاری می‌رسد. (البته به نظرم آن طرز از اسلامی که به ما آموزش داده شده هم سنت مازوخیسم را در خود داشته، من یکی که تمام دوران کودکی و نوجوانی‌ام و سالیان اول جوانی‌ام با بار عظیمی از احساس گناه به خاطر هر چیز کوچک در زندگی‌ام طی شد و همیشه هم دعای‌مان این بود که خدایا گناهان ما را ببخش و بیامرز!). در مورد یهودیان هم آلمانی‌ها این قدر احساس شرمساری می‌کنند که آدم می‌گوید خب دیگر، چند نسل پیشترتان یک غلطی کردند. شما دیگر بس است. این احساس شرمساری‌شان به مازوخیسم شبیه می‌شود و به نظرم این مازوخیسم در داستان فلسطین و اسرائیل به سادیسم دارد می‌رسد: تمام دنیا دارند می‌گویند اسرائیل دارد نسل‌کشی می‌کند، اما دولت آلمان همچنان می‌گوید حق با اسرائیل است.

اما.. یک داستانی این چند وقت دیده‌ام این‌جا. به خصوص بعد از حملات اخیر اسرائیل برای بیرون راندن فلسطینی‌ها از غزه، تعداد دانشجوهایی که توی هرتی چفیه به گردن می‌آیند زیاد شده است. نه که هندی‌ها یا سایر بین‌المللی‌ها باشندها. نه. خود آلمانی‌ها هستند. تعداد تظاهرات فری فلسطین هم دارد زیاد می‌شود. دیروز توی خیابان یک تظاهرات بود دقیقا جلوی دروازه‌ی براندنبورگ. امشب همین جوری داشتم از جلوی ساختمان مجلس آلمان رد می‌شدم، دیدم یک گروه از آلمانی‌ها یک پرچم فلسطین دست‌شان گرفته‌اند، چفیه هم به دور گردن‌شان و دارند با زمینه‌ی ساختمان زیبای مجلس آلمان عکس می‌گیرند و داد هم می‌زنند فری فلسطین. هم‌خانه‌ای ایرلندی‌ام به آلمانی‌ها خیلی بدبین است. کلا باهاشان حال نکرده‌ است. غر می‌زند که این‌ برلینی‌ها خیلی خشک‌اند. بدون آبجو اصلا نمی‌شود باهاشان حرف زد. حتما باید مست شوند تا گرم بگیرند. حس شوخ‌طبعی ندارند. یک چیز دیگری هم که روی مخش رفته و دیشب پریشب غرش را می‌زد این است که اکثر جوان‌های‌شان طرفدار فلسطین شده‌اند. می‌گوید این هم از اداهای هنری روشنفکری برلینی‌ها است.

نمی‌دانم. ولی دوست دارم ببینم این تظاهرات و اعتراضات برلینی‌ها به خصوص جوان‌ها روی سیاست خارجی آلمان نهایتا تاثیری خواهد گذاشت یا نه.

دیدگاهتان را بنویسید