در محضر ایرج افشار

در محضر ایرج افشار

حاج سیاح, سپهرداد
۱-حالا که سال‌ها گذشته شاید نسل غریبی به نظر بیایند. نسلی که در جست‌و‌جو بود. وجب به وجب ایران را می‌گشت و می‌دید و ثبت می‌کرد. جای جای خاک ایران را می‌رفتند و می‌دانستند که این خاک، ناشناخته زیاد دارد و تشنه‌ی شناختن بودند. جلال آل احمدی بود که در میان روستا‌ها و دهکوره‌های طالقان با پای پیاده، کوهنوری و پیاده روی می‌کرد تا «تات نشین‌های بلوک زهرا» را بنویسد. هنوز هم وقتی با ماشین به طالقان می‌روی و به روستا‌ها و خانه‌های دوردست روی کوه و کمر نگاه می‌کنی به نظرت کار غیرممکنی می‌آید رفتن و گشتن و دیدن و حرف زدن و نوشتن. منوچهر ستوده‌ای بود که با پای پیاده از تهران تا الموت می‌رفت تا قلعه‌ی حسن صباح را جست‌و‌جو کند (سال‌های دهه‌ی ۲۰) و پایان نامه‌ی…
Read More
نان خرفه

نان خرفه

سپهرداد
می‌نشینم روی نرده‌ی چوبی و تکیه می‌دهم به ستون چوبی ایوان خانه. شیشه‌ی دواگلی بالای ستون آویزان است. خوشه‌های حصیری سیر هم از آن یکی ستون آویزان است. بندهای حصیری کدوتنبل حالا خالی شده‌اند و از سقف چوبی آویزان مانده‌اند. نرده‌های چوبی ایوان کوچک‌اند. کوچک شده‌اند. روزگاری بزرگ بودند. روزگاری سرگرمی من عین بندباز‌ها راه رفتن روی این نرده‌های چوبی و حرکت از یک ستون به ستون بعدی بود. ننه جان همیشه می‌ترسید. می‌ترسید که حین راه رفتن روی نرده‌ها تعادلم به هم بخورد و از بالای ایوان تالاپ بیفتم توی حیاط. حالا... راه رفتن روی نرده‌ها هیچ وقت خطرناک نبود. خطرناک، نشستن مثل آدم بزرگ‌ها و تکیه دادن به نرده‌ها بود. سر همین مثل آدم بزرگ‌ها نشستن بود که زنبور عسلی زیر چشمم را نیش زد. اگر من مثل…
Read More
یونس سنجل

یونس سنجل

سپهرداد
می‌گفت یکی از شاگردهای خیلی خوبش ایرانی بوده و دانشگا تهران درس می‌خانده. از‌‌‌ همان موقع توی فکرش بوده که یک بار بیاید ایران و دانشکده فنی را ببیند... با کتاب ترمودینامیکش خیلی حال کرده بودم. به بهترین شیوه و با بهترین نظم و ترتیب مطالب ترمودینامیکی را نوشته بود. سگش می‌ارزید به کتاب‌های ترمودینامیک ون وایلن و شاپیرو و ون نس. با آنکه وضع زبانم افتضاح است ولی کتابش را می‌توانستم به زبان اصلی بخانم. بس که ساده و واضح و روشن نوشته بود. همیشه پیش خودم فکر می‌کردم این دقیقن‌‌‌ همان چیزی است که از یک متن علمی انتظار می‌رود. روشن، واضح و آسان فهم. پیش خودم می‌گفتم کسی که این کتاب را نوشته نوشتن بلد بوده. چیزی از ادبیات سرش می‌شده... نقل قول تحسین‌هایی که اساتید مختلف…
Read More
نترس. نترس. نترس بچه جون!

نترس. نترس. نترس بچه جون!

سپهرداد
توی کلاه قرمزی و پسرخاله. بعد از آن که کلاه قرمزی می آید تهران و می رود خیابان جام جهانی و آقای مجری را می بیند. بعد هی بوسش می کند و می گوید که می خواهم همکار آقای مُرجی بشوم. بعد آقای مجری شرط می گذارد که تو باید بروی مدرسه و خواندن را یاد بگیری تا بتوانی مجری شوی. بعد کلاه قرمزی می رود مدرسه ی تیزهوشان. یاد نمی گیرد. آقای مجری تکرار می کند که باید خواندن را یاد بگیری. می رود کلاس آواز. بعد دوباره آقای مجری می گوید که باید و خواندن و حساب کردن را یاد بگیری. او باز هم یاد نمی گیرد. بعد از همان مساله ی پرتقال فروشی که می خواست مُرجی بشود...آره، بعد از همه ی این ها که کلاه قرمزی…
Read More
درویش پیر استاد ما بود

درویش پیر استاد ما بود

سپهرداد
درویش پیر استاد ما بود. استاد دینامیک ما. مثل یک درخت کهنسال بود و عمرش به بلندای عمر دانشگاه تهران. و  سالیان درازی از این عمر را استاد بود. نحیف بود. با موهایی سراسر سپید. و صدایی ضعیف و گوش هایی سنگین. سمعک هم به گوش می زد. ولی درد پیری با این چیزها دواپذیر نیست. و ما معلوم نبود چندهزارمین شاگردان اوییم. حکم نوه های او را داشتیم. هر پنجاه نفر مان. و او استاد ما بود، پدر ما بود، پدربزرگ ما هم بود. همه مان پسر بودیم. و دل مان می خواست این را همه ی آنانی که دخترها را حلوا حلوا می کنند بدانند. بدانند که کلاس دینامیک دکتر نصرالله تابنده بدون حضور حتا حتا یک دختر برگزار می شود و کلاس انقلاب اسلامی در فلان دانشگاه…
Read More
عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان

عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان

کتاب‌باز
۱-خواندن "عشق و پرستش" را دکتر مداح پیشنهاد کرد. توی یکی از جلسات آخر درس فیزیک1. گمانم وقتی که داشت موتورهای حرارتی و قانون دوم ترمودینامیک به بیان کلوین-پلانک را با اسلایدهایش درس می‌­داد. آخر جلسه بود که گفت کتاب"عشق و پرستش" اثر مهندس بازرگان را پیشنهاد می­‌کنم بخوانید. نام دیگر کتاب را نگفت. اگر نام دیگر کتاب را می‌­گفت حتمن خیلی زودتر به سراغ این کتاب می­‌رفتم. شاید هم گفته بوده و من نشنیده‌ام..."ترمودینامیک انسان" نام جذابی برای یک کتاب است. 2- همیشه فیزیک یا ریاضی یا شیمی که می­‌خوانده‌­ام یکی از دغدغه­‌های فکری­‌ام بوده. این­که برای قانون‌­ها و فرمول­‌ها معنایی بجویم. معنایی خارج از چهارچوبی که در آن قرار گرفته‌­اند. مثلن همیشه فکر کرده­‌ام که حد و مشتق و انتگرال در زندگی روزانه و در روابط انسانی هم…
Read More
کتاب‌هایی که نخواهم خواند

کتاب‌هایی که نخواهم خواند

سپهرداد, کتاب‌باز
من کتاب جدید پل استر را نخواهم خواند. کتاب«سفر در اتاق کتابت» را می گویم. نخواهم خواند. نخواهم خواند، نخواهم. «اتاق دربسته» را هم نخوانده ام. تصمیم گرفته ام آن را هم نخوانم. چون این دو کتاب ، بسیار برام خیال انگیز شده اند. نگاهم را به اتاق مزخرف و فسقلی ام عوض کرده اند. تا پیش از شنیدن چاپ «سفر در اتاق کتابت» اصلن به اتاقم به عنوان سوژه ی یک نوشتار طولانی نگاه نکرده بودم. همیشه فکر می کردم اتاقی که حداقل یک سوم شبانه روزم را در آن می گذرانم(ولو در خواب) فقط در دو کلمه قابل خلاصه است: ساده و شلوغ. اما وقتی تو ستون معرفی کتاب "همشهری جوان" خلاصه ی سه خطی «سفر در اتاق کتابت» را خواندم و فهمیدم که کل 143ش در یک…
Read More