عمو جمال

عمو جمال

سپهرداد
دو سال است که آرایشگاه نرفته‌ام. بعد از کرونا دیگر پیش شهروز نرفتم. موهایم را بابا کوتاه می‌کرد. می‌نشستم توی حمام و بابا شانه‌ی شماره‌ی ۱۵ را می‌انداخت روی ماشین موزر زرشکی‌رنگ و یک دور از جلوی کله‌ام تا پس کله‌ام می‌رفت. بعد می‌گفت دست‌انداز دارد، خوب نشده، می‌خواهی شماره ۸ بزنم؟ من هم می‌گفتم ۸ بزن. یک دست کچلم می‌کرد. راضی بودم. حالا اما هوس کرده‌ام که بعد از دو سال آرایشگاه بروم. آرایشگاه عمو جمال آن‌قدرها هم آرایشگاه نیست البته. از ۵ پسر سید یحیی ۴ تای‌شان در همان خانه و زمین پدرشان ماندگار شدند و کوچکه رفت جای دیگری از روستا زمین خرید و خانه‌دار شد. ۴ تای شان همسایه‌ی هم ماندند. حالا از آن ۴ نفر ۲ تای‌شان نیستند. عمو جمال وسطی است. توی حیاط خانه‌اش یک…
Read More
چهره‌ی مردمی سال؟

چهره‌ی مردمی سال؟

سپهرداد, چندرسانه‌ای, دیاران
بهم گفتند بیا ازت عکس بگیریم. ناز کردم که امروز نه. واقعا هم نمی‌توانستم و برایم غیرمترقبه بود. می‌خواستم ریش‌هایم را بزنم. دو سه نخ مویی را که توی ریش‌هایم سفید شده‌اند می‌خواستم نباشند. کچل و بی‌مو شدنم را بی‌خیال شده‌ام و چسبیده‌ام به دو سه تا نخی که توی ریش‌هایم سفید شده‌اند. بعد هم اصلا فکر نمی‌کردم که جدی باشد قضیه. هنوز هم البته فکر می‌کنم جدی نیست قضیه. خانم همتی ازم پرسیده بود متولد چه سالی هستی؟ گفتم ۶۸. گفت اسمت را فرستاده‌ام برای برنامه‌ی چهره‌ی مردمی سال علی ضیاء. گفتم جدی؟ گفت آره. ۳ سال است که دارم با خانم همتی کار می‌کنم و اگر بخواهم مقاله‌ اجتماعی چاپ کنم گزینه‌ی اولم روزنامه شرق است. ولی نکته‌ی خنده‌دارش این است که تا به حال از نزدیک هم را…
Read More
خون‌بازی

خون‌بازی

سپهرداد
روز خونینی بود.صبح‌ها و عصرها توی مترو چرت می‌زنم. گاهی کامل می‌خوابم. دلیل اصلی‌اش این است که حوصله‌ی دیدن چهره‌ی مات و یخ‌زده‌ی آدم‌ها توی مترو را ندارم. حوصله‌ی دیدن این چهره‌ها توی ترافیک را هم ندارم. اصلا حوصله‌ی دیدن چهره‌ی آدم‌های فلک‌زده‌ی تهران به هنگام رفت‌وآمدهای‌شان را ندارم. حوصله‌ی دیدن خودم در آینه را هم. صبح علی‌الطلوع بود و چرت می‌زدم. یک لحظه چشم‌هایم را باز کردم که ببینم کجاییم. به ایستگاه امام خمینی رسیده بودیم. درها باز شدند و نصف افراد توی مترو پیاده شدند و چند نفری هم سوار شدند. هنوز در باز بود که یکهو مردی که گوشه‌ی کنار در چمباتمه زده بود، با کله رفت توی فاصله‌ی بین سکو و قطار. نمی‌دانم چرت زده بود و یکهو تعادلش از بین رفته بود یا سکته کرده…
Read More
دزدی به سبک تیپاکس

دزدی به سبک تیپاکس

سپهرداد
برای فروش «چای سبز در پل سرخ» چند تا راه‌کار داشتیم: همه چیز را بسپریم به ناشر و خودمان را کنار بکشیم یا این‌که خودمان هم در فرآیند فروش سهیم شویم. در بازار کتاب ایران ناشر اهمیت چندانی ندارد و پخش کتاب‌ها هستند که وظیفه‌ی فروش را بر عهده دارند. برخلاف ناشرها، تعداد پخش‌های کتاب محدود است. فقط سه-چهار تا ناشر هستند که خودشان هم پخش کتاب دارند و بقیه ناشرها وابسته‌ی پخش‌ها هستند. پخش‌ها هم ناز دارند. کتاب را برمی‌دارند و پخش می‌کنند؛ اما پرداخت‌ها معمولا ۶ ماه و ۱ سال و... طول می‌کشد. گستردگی جغرافیای ایران را که در نظر می‌گیری می‌بینی خب حق هم دارند. البته بار این کاستی‌ها و دیر پرداخت شدن‌ها و... به دوش ناشرها نمی‌افتد. اگر این طور بود که با این همه گرانی و…
Read More
پیش به سوی پیری باکیفیت: در ستایش ژاپن

پیش به سوی پیری باکیفیت: در ستایش ژاپن

سپهرداد, من و پاندا
در ستایش پیری باکیفیت... یکی از اشتباهات سرمایه‌گذارانه‌ی زندگی من در سالیان اخیر نگه داشتن کیومیزو بود. در سالیانی که تنها راه امان از تورم لجام‌گسیخته تبدیل آن به کالا و پایین آوردن استانداردهای زندگی در حد مرگ است، نگه داشتن کیومیزو برایم اشتباهی استراتژیک بود. ۴ سال پیش کیومیزو را می‌توانستم به ۴۰ میلیون تومان بفروشم. در آن زمان خودرویی چینی به نام ایکس۲۲ حدود ۶۵ میلیون تومان قیمت داشت که ۱۸ میلیون‌ تومانش را حین تحویل خودرو دریافت می‌کردند و مابقی اقساطی. آن زمان به خودم گفته بودم که کیومیزو ماشینی ژاپنی است و مطمئنا کیفیت و مطلوبیت سواری‌اش بیشتر از حتی یک ماشین ۱۵ سال جوان‌تر از خودش است. نفروخته بودمش و نخریده بودمش. آن خودروی چینی طی ۴ سال به قیمت ۴۳۰ میلیون تومان رسید و…
Read More
کتیرایی‌ها و آشغال‌جمع‌کن‌ها

کتیرایی‌ها و آشغال‌جمع‌کن‌ها

سپهرداد
توی فیلم‌های امسال جشنواره‌ی سینما حقیقت دو تا فیلم هستند که خیلی دوست دارم ببینم‌شان: «شازده حمام» و «گود». شازده حمام در مورد محمدحسین پاپلی یزدی (نویسنده‌ی کتاب شازده حمام) است. هر چهار جلد کتاب «شازده‌ حمام» را با وجود قطور و خیلی گران بودن خریده‌ام و خوانده‌ام. اصولاً وقتی پول بابت کتاب می‌دهم می‌خوانم. ولی اگر کتابه خوب نباشد فحش و لعنت نثار نویسنده می‌کنم که کاغذ و پول من را حرام کرده. شازده حمام این طوری نبود. حتی جلد اول و دومش را می‌توانم شاهکار بلامنازع بنامم. حدود ۱۲۰ صفحه از کتاب شازده حمام روایتی فوق‌العاده‌ست به نام «کتیرایی‌ها». کتیرایی‌ها قصه‌ی مردان و کودکان اهل بافق در دهه‌ی ۴۰  شمسی است که از زور فقر و نداری هر سال به نواحی کردستان می‌رفتند تا با کتیراگیری درآمد کسب کنند…
Read More
احمد میدری: یک تلاش بی‌پایان

احمد میدری: یک تلاش بی‌پایان

سپهرداد, دیاران
پیش‌نوشت: این را برای یک مجله نوشته بودم. نمی‌دانم و نفهمیدم چه شد که کار نکردند. این جا منتشرش می‌کنم که حداقل روایتی از یکی از آدم‌های خوب زندگی‌ام ثبت کرده باشم. اولین بار دکتر میدری را در بهمن ماه سال ۱۳۹۶ دیدم. استرس داشتم. من و محسن بودیم. داشتیم به دیدار معاون وزیر می‌رفتیم. قبلش چند تا مدیر دولتی و یکی دو تا نماینده‌ مجلس دیده بودم. اما معاون وزیر ندیده بودم. بحث مقام و این‌ها نبود. باید قانعش هم می‌کردیم که پیگیر شناسنامه‌ برای بچه‌های مادر ایرانی شود. جلسه گرفتن‌مان هم عجیب بود. توی چند ماهی که مشغول تحقیق و جمع‌آوری داده و قصه بودیم فهمیده بودیم که دکتر احمد میدری دغدغه‌ی آدم‌های بی‌شناسنامه را دارد. اما نمی‌دانستیم چطور باید بهش برسیم. واسطه‌هایی جور کرده بودیم. اما به…
Read More
منجیل: شهر عناصر چهارگانه

منجیل: شهر عناصر چهارگانه

سپهرداد
منجیل شهر عجیبی است. یک شهر کوچک پر از قصه و افسانه. برای من شهر عناصر چهارگانه است؛ آب دارد. رودهای قزل‌اوزن و شاهرود با هم دوست می‌شوند و در منجیل است که حاصل دوستی‌شان (سفیدرود) در گیلان جاری می‌شود. باد دارد. بادهای وحشی دارد. آن قدر در این شهر باد می‌وزد که همه‌ی درختانش کج‌اند. خاک دارد. در شمال شهر قله‌ی آسمان‌سرا هست و کوه‌هایی که در دل‌شان سروی هزارساله (سرو هرزویل) را همچون نگین نگه‌داشته‌اند. و آتش… آتش خود منم. آتش خود آدم‌هایی هستند که می‌توانند در این شهر گام بردارند.منجیل شهر انرژی‌های پاک است. سد منجیل توربین‌های آبی را به حرکت درمی‌آورد و برق تولید می‌شود. توربین‌های بادی روی تپه‌های اطراف شهر منجیل هم قدرت باد وحشی این شهر را به برق تبدیل می‌کنند. من اگر بودم روی…
Read More
مزدا حنیفه

مزدا حنیفه

سپهرداد
خیابان دماوند، چهارراه نیروی هوایی را که به سمت جنوب بروی بعد از ۲۰۰ متر به یک مغازه می‌رسی: تعمیرگاه مجهز مزدا- حنیفه. ورودی تعمیرگاه از خیابان اصلی نیست. برای ورود به تعمیرگاه باید بروی کوچه پایینی و از در توی کوچه وارد تعمیرگاه شوی. تعمیرگاه بزرگی نیست. نهایت به اندازه‌ی ۴ یا ۵ تا ماشین چسبیده به هم بتوانند توی حیاط تعمیرگاه جا شوند. یک چال‌سرویس ته مغازه دارد که از آن استفاده نمی‌کنند. یک جک هیدرولیک هم دارند. گاه برای جابه‌جایی ماشین‌ها توی حیاط، ماشین روی جک را تا آسمان بالا می‌برند و ماشینی که انتهای حیاط است از زیر این یکی رد می‌شود. هر بار بروی به جز مزدا ماشین دیگری نمی‌بینی. مزدا ۳۲۳ بیشتر، مزدا ۳ قدیم متوسط و مزدا ۳ جدید هم تک و توک و چه…
Read More
معلم دانشگاه

معلم دانشگاه

سپهرداد
گفت: یکی از دانشجوهام گفته از قصد نرفته دانشگاه دولتی. از قصد اومده دانشگاه غیرانتفاعی. چون می‌دونسته درسا آسون‌تر ارائه می‌شه و با خوب درس خوندن می‌تونه نمره‌های خوبی بگیره. هدفش اپلای کردنه. برای دانشگاه خارجی هم که دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی و دولتی مثلا کاشان توفیری نداره. معدله مهمه. داره نمره‌های بالا می‌گیره و هم‌زمان نصف انرژی‌شو برای زبان می‌ذاره. می‌بینی بعضی‌ها چه قدر دوراندیشن؟ ما رفتیم دانشگاه تهران و هول و ولای پاس کردن و نیفتادن و... نسل جدیدن دیگه. گفت: توی گروه واتس‌آپی اساتید دانشگاه بحث راه افتاده که مجازی شدن درس‌ها دانشجوها را خیلی بی‌تربیت کرده. فکر می‌کردم فقط خودم باهاش مواجه شدم. دیدم بقیه‌ی استادا هم این‌جوری‌اند. برایم تعریف کرده بود که این ترم مجبور شده دو سه جلسه از کلاس‌هایش را بدون حضور حتی…
Read More