بچهی مرکز ۲۸
کتابخانهی مرکز ۲۸ تعطیل شد. خبر تکاندهنده بود. همین یک خط خبر برایم کافی بود یادم بیاید که نوجوانیام آنقدرها هم تلخ نبوده، یادم بیاید که نوجوانیام غنیترین دورهی زندگیام بوده، یادم بیاید که من بچهی 28 بودم و 28 تنها برچسبی است که دوست دارم توی زندگیام به پیشانیام بچسبانم. من بچهی مرکز 28 بودم. محصول طرح کانون و مدرسه و حاصل اصرار رفیقی که دیگر در زندگیام باهاش روبهرو نشدم: حسن براتی. اسم طرح را بعدها فهمیدم. آن روز با روزهای دیگر فرق داشت. کلاس پنجم دبستان بودم. 12 تا کلاس پنجم بودیم و توی هر کلاس 40 نفر. آن روز درس و مشق تعطیل بود. همهی صفها رفتند توی کلاسهایشان. ولی ما توی حیاط ماندیم. آقای فرامرزی هم معلم ما بود و هم بوفهدار مدرسه. نفری…