در بی آر تی
اولش تعجب کردم که چرا کسی نمیرود سمت وسط اتوبوس. دم غروب بود و همه زیربغل به زیربغل هم ایستاده بودند و جا برای تازهواردها نبود. ولی قسمت وسط اتوبوس خالی بود. جستم سمت وسط اتوبوس و یکهو جا خوردم. دختری آنجا ایستاده بود. و به فاصلهی نیممتری او خالی بود. کسی نزدیکش هم نایستاده بود. دختر زیرسارافونی سفید پوشیده بود با یک دامن سیاه خیلی بلند. و چشمهای بادامیاش شبیه آسیای مرکزیها بود. کنارش هم یک پسر موطلایی لاغر ایستاده بود. روبهرویشان ایستادم. پسر کولهی 65لیتری کانیون سیاه رنگ داشت که زیر پایش گذاشته بود و دختر کولهی 35 لیتری دوتر آبیرنگ به دوش انداخته بود. نمیدانم متوجه رفتار ما ایرانیها شده بودند یا نه. اینکه وسط آن همه شلوغی باز هم کسی نزدیکشان نشده بود،خیلی حرف بود.آقای کنار…