روزهای آخر ترم در کالج گرین

روزهای آخر ترم در کالج گرین

از روزهای سنگاپور, سپهرداد
خب این روزها همه توی کالج گرین مشغول خرخوانی امتحان‌های هفته‌ی بعد هستند. چند نفری هم که کشورهای‌شان نزدیک است (اندونزیایی‌ها، مالزیایی‌ها، بعضی فیلیپینی‌ها و...) اول هفته رفتند خانه‌شان تا هفته‌ی بعد برای امتحان‌ها برگردند. این را از خلوتی زمین بدمینتون و تنیس روبه‌روی اتاقم می‌فهمم. هفته‌های پیش هر روز دم غروب تا ساعت ۱۰-۱۱ شب ملت مشغول بازی می‌شدند. راکت و توپ در اختیار است. می‌رویم به نگهبانی می‌گوییم و او اسم‌مان را یادداشت می‌کند و توپ و راکت می‌دهد. اما این روزها دیگر کسی بدمینتون بازی نمی‌کند. من و کاشف هم دیگر کمتر می‌رویم بوتانیک گاردن برای دویدن و پیاده‌روی دم غروب. یک زمانی هر روز می‌رفتیم حداقل ۴۵ دقیقه توی بوتانیک گاردنز می‌دویدیم. هر دوی‌مان خوب لاغر شده بودیم. من حتی ران‌هایم که به خاطر دوچرخه‌سواری پیوسته…
Read More
پایان ماه عسل

پایان ماه عسل

از روزهای سنگاپور
عصر یکشنبه است. امروز دقیقا ۷ روز شد که از خانه‌مان خداحافظی کردم و راه افتادیم به سمت فرودگاه امام. آخرین دیدارهایم با آدم‌ها در ذهنم حالا پررنگ‌تر شده. مثلا آن‌جا که ص موقع حرکت کردنم با دوچرخه و دور شدنم ازم عکس گرفت و من برایش بای بای کردم. می‌فهمیدم که دلش می‌خواهد دوباره برگردم و بمانم. ولی دیگر باید می‌رفتم. بهش هم گفتم که دیگر نیستم. دوست داشتم با من بیاید. اما نتوانست یا نخواست یا هر چه،‌ نشد. عکسم را هم برایم نفرستاد. شاید یک روز برایم بفرستد. شاید هیچ وقت نفهمم که چه اتفاقی افتاد. مثل آقای ن که بعد از ۱۰ سال جدایی هنوز هم نمی‌دانست علتش چه بوده. آن هم آقای ن که در شفاف کردن همه چیز متخصص است. نشد که دوباره بروم…
Read More