روزگار شکست خوردن
مجتبی گفت: حاجی شریفو جدی نمیگیریها. درس نمیخونیها. گفتم: من جدی گرفته بودم. ولی اونا جدی نگرفتهن. سال اول 27 واحد پاس کردم. دیدم مسخره بازیه. کوته فکری می کنن. نمیذارن برم فلان درسو از یه دانشکده دیگه بردارم. زدم زیرش. رفتم سر کار. تو یه سال گذشته 12 واحد پاس کردم فقط. مونده الان پایان نامه و یه درس دیگه. و شریف را هم فرستادهام به همان درکی که دانشگاه تهران را فرستاده بودم. برای کار جدیدم باید زیاد چیز میز بخوانم. ربطی هم به تحصیلات گذشتهام ندارد. عجیب همین است برایم که همیشه کارهایی میآیند به سراغم که ربطی به گذشتهام ندارند و باید چیزهای جدید یاد بگیرم. توی پرس و جو از گوگل و رفقایش به یک سایت جالب برخوردم: سایتی که محلی بود برای به…