
سفر به جی – ۳
غروب. به جنب و جوش افتادن کوچههای سنگفرش جلفا. ظهر و عصر کوچهپسکوچهها خلوت بودند. روشن شدن یکی یکی چراغ کافهها و حسی عجیب از یک شهر اروپایی با هوای بهاری یک شهر کویری در دل زمستانی گرم. میدان مرکزی جفا پر بود از توریستهایی که 3-4 نفری روی نیمکت یا سکوی وسط میدان نشسته بودند و با هم اختلاط میکردند. خانمهای موطلایی و پسرهای چشمآبی خارجی و ما که از کنار کافهها و ماشینهای پارک شده میگذشتیم. پشتنوشتهی پاترولی که کنار کلیسای وانک پارک شده من را خنداند: YOU CAN GO FAST I CAN GO EVERY WHERE. میتوانست آن وسط یک BUT مغرورانه هم بگذارد. ولی نگذاشته بود و ازین چشمپوشی هوشمندانه خوشم آمد. بوی کافهها و شربتخانهای که چشممان را گرفت. رفتیم نشستیم. پنجرهی کافه رو به…